امروز سالروز تولد هنرمندی است که بسیاری از نمایشنامهنویسان جوان کشورمان قلم به دست گرفتن را از او آموختند؛ حمید امجد، نویسنده، مترجم، کارگردان و شاید مهمتر از همه، مدرس دانشگاه.
امروز سالروز تولد هنرمندی است که بسیاری از نمایشنامهنویسان جوان کشورمان قلم به دست گرفتن را از او آموختند. هنرمندی که در 17 سالگی اولین فعالیت هنری خود را با نگارش نقد برای «ماهنامه فیلم» آغاز کرد و تحصیلات آکادمیک را، در مقطع کارشناسی سینما در دانشگاه صداوسیما و بعد از آن مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری را در پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران سپری کرد.
حمید امجد از اوایل دهه 60 شروع به نویسندگی نمایشنامههای متفاوت و روی صحنه بردن آنها میکند و همزمان در این سالها با مجلات و نشریههای گوناگونی همکاری داشته است؛ که میتوان به «نقد سینما»، «صنعت سینما»، «دنیای تصویر» یا سردبیری فصلنامه تخصصی تئاتر با نام «صحنه» اشاره کرد. این هنرمند اهل قلم کشورمان اولین نمایش خود را با نام «تراژدی آقای قانع» نویسندگی و کارگردانی کرد؛ و تا به امروز بیش از ده عنوان نمایش یا اجراخوانی با قلم و هدایت او روی صحنه رفته است.
همکاری در بازنویسی «محمد رسولالله»، «گاهی به آسمان نگاه کن»، نگارش مجموعهی «توی گوش سالمم زمزمه کن» یا تلهتئاتر «بازپرس وارد میشود» یا نویسندگی و کارگردانی مجموعه «خانواده رضایت» و فیلم سینمایی «آزمایشگاه» گوشهای از فعالیتهای تصویری اوست.
اما شاید مهمتر از همه چیزی که نام حمید امجد را برای نسل جدید سینما و تئاتر ایران ماندگارتر کرده، تدریس او در دانشگاهها و موسسات هنری است. سختگیر، دقیق و البته پر از ایدههایی که از جهان هنرجویانش بیرون میکشد و به آنها برمیگرداند. هنرجویان امجد همیشه از او به عنوان استادی یاد میکنند که در عین اینکه تمام مدت در تلاش است تا به آنها بفهماند که نوشتن آسان و یا شوخیبردار نیست؛ نوشتن را به آنها و آنها را به نوشتن نزدیک میکند.
بیش از بیستوپنج عنوان کتاب منتشرشده در قالب نمایشنامه، مجموعه مقالات و ... در کارنامه حمید امجد ثبت شده است که شاید مهمترین آن نمایشنامه «نیلوفر آبی» است.
نمایش «نیلوفر آبی» به نویسندگی و کارگردانی او در هفدهمین جشنواره تئاتر فجر، عناوینی چون جایزه بهترین نمایشنامه، بهترین کارگردانی و جایزه بهترین نمایش به مفهوم مطلق را از آن خود کرد؛ «نیلوفرآبی» همچنین جایزه بهترین نمایشنامه از نگاه منتقدین را در سال 1377 از آنِ خود نمود.
در این نمایشنامه، تنها دو شخصیت ایفای نقش میکنند. «فوئونگ جوان» در شبی برفی در راه مانده؛ هیچ امیدی برای زندهماندن ندارد؛ تا این که راهبی او را یافته؛ به معبد میبرد و از او پرستاری میکند. «فوئونگ» پس از بهبود، عاشق «راهب» میشود و «راهب» -که به عقاید خود پایبند است- میخواهد آخرین مرحله سلوک را بپیماید. «فوئونگ» از «راهب» میخواهد تا برای آخرین مرحله سلوک -که همانا پرورش انسان زاهد است- خود وی را تربیت کند؛ بدین ترتیب او یکایک مراحل را از ابتدا تا انتها از «راهب» میآموزد و در آخرین گام -که قربانیکردن بر او واجب میشود- عزیزترین فرد زندگیاش، «راهب» را قربانی میکند.
نظر شما