سروش مظفرمقدم، نویسنده، منتقد ادبی و از چهرههای ادبی خراسان معتقد است که جریان مشروطه و ورود به جهان جدید، باعث شکوفایی ادبیات و دوریگزینی از مضامین کهنه، مدحنامهها یا مضامین تکراری سلکی و عاشقانه-عرفانی شده است و میگوید: بهار با حفظ صلابت زبان و سبک خراسانی در اشعارش، با آغوش باز به سوی این جهان تازه رفت. او توانست ضمن حفظ دیرینه زبانی و سبکی، در قصائد قطعات و حتا غزلیاتش، مضامین نو و به روزی را خلق کند.
ملکاشعرای بهار بهواسطه مطالعات گسترده، آشنایی با زبان روزنامهنگاری و حضور در عرصه سیاسی بهواسطه فعالیتهای ژورنالیسی و سیاسی، در پیشبرد راهی که شاعران و نویسندگان همعصر و بعد از او در شکلگیری جریان ادبی معاصر داشتند، نقش بسزایی داشت، پس باید بیشتر از اون خواند و دانست.
کاملا درست میفرمایید. ملک طیف وسیعی از فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و ادبی را دنبال میکرد که تقریبا در میان ادبای آن دوران بینظیر بود. خب از انتشار روزنامه در خراسان و تهران گرفته تا نمایندگی مجلس شورای ملی، خصوصا در دورههای سوم و چهارم تقنینیه تا در برابر تغییر رژیم قرار گرفتن در سال 1304 و... این مرد به حق یک انسان چندوجهی است و چه در دوران خودش و چه در ادوار بعدی، حقیقتا بینظیر و مثالزدنی است. خصوصا اینکه ملک به خاطر فعالیتهای گسترده سیاسی و اجتماعیاش بهای گزافی پرداخت کرد. تا جاییکه مجبور است بسیاری از کتابها و وسایل شخصی منزلاش را بفروشد و در کمال عسرت و تنگی زندگی کند.
به نظر شما این وجوهات، بر شعر ملکالشعرا نیز تاثیر داشت؟ مثلا رد سیاستورزیهایش را میتوان در شعرهایش هم دنبال کرد؟
بله موافقم. بسیاری از اشعار مطرح و معروف ملکالشعرای بهار یا آشکارا سیاسی هستند یا رنگ و بوی سیاسی دارند؛ از شعر بلندِ «قصیده دماوندیه» تا بسیاری دیگر از قطعات، قصائد و غزلیات او. بهار اساسا ذهن سیاسی اجتماعی قدرتمند و یک نوع مسولیتپذیری اجتماعی در خویش احساس میکرد. حتا این تعهد، باعث شد در کابینه چهارم قوامالسلطنه در اواسط دهه بیست خورشیدی، مدتی سمت وزارت فرهنگ را بپذیرد و این مساله موجب از میان رفتن سلامتی شکننده جسمیاش هم میشود. من هرگاه قصائد و قطعات بهار را به خاطر میآورم، ناخودآگاه از این حجم دغدغه و دلسوختگی این شاعر بزرگ خراسانی دلم میگیرد و حتا گاه اشک به چشمانم میآید. خود قصیده دماوندیه در جایی که میگوید:
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند،
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی تو ای دماوند...
از آتش آه خلق مظلوم
وز شعلهی کیفر خداوند،
ابری بفرست بر سر ری
بارانش ز هول و بیم و آفند!
جالب است که این ترکیب خلق مظلوم برای نخستینبار در شعر دوران مشروطیت و خصوصا اشعار ملکالشعرای بهار پدیدار میشود. اگر به سابقهی ملک نگاهی مختصر بیندازیم، نیک میبینیم که او به موازات کار شاعری، کنشگری سیاسی اجتماعی و البته یک ایرانی دادخواه و آزادیخواه است و در راه اعاده مشروطیت و دموکراسی پارلمانی از هیچ تلاشی فروگزار نکرده است. بدین جهت است که در شعر ملک نیز این مضامین سیاسی و اجتماعی را همراه با صور درخشان خیال و زبان فاخر خراسانی به خوبی میبینیم و حس میکنیم!
همانطور که میدانیم؛ محمدتقی بهار از نوجوانی، به مشی و جریان مشروطهخواهی پیوست. شعر و ادبیات ایران در آن دوره، چه شرایطی داشت و ادیببودن بهار در نسبت با این جریان، چگونه تفسیر میشود؟
نکته بسیار جالبی را مطرح کردید. ادبیات ایران در آستانه مشروطیت دچار یک تحول اساسی و معنادار شده است. از آن حالت رخوت و سستی و کهنهگرایی به در آمده و تحت تاثیر جریانهای آزادیخواهانه و تجدد غرب، هم در شکل و هم در محتوا دگرگون شده است. در همان زمان شاعرانی چون میرزاده عشقی، عارف قزوینی و ایرج میرزا از سویی و از طرفی امثال سیداشرفالدین حسینی و دخو(میرزا علیاکبرخان دهخدا) فعالیت وسیع ادبی داشتند. در حقیقت حتا میتوانیم بگوییم ریشه شعر نیمایی یا شعر نو، در همان زمان بسته شده است. ادبیات مشروطیت ادبیات دوران بیداری است و بهار هم که در ابتدای انقلاب مشروطیت در شهر زادگاهش مشهد میزیست، با آشنایی و آگاهی از جریان مشروطه و به اصطلاح فرانسوی، کنستیتوسیون، در سلک آزادیخواهان و احرار زمانه در آمد. در همان مشهد شروع به دفاع از مشروطیت نموده و مدتی هم در انتشار شبنامه و مطالب آزادیخواهانه اهتمام ورزید. بعدها بانی روزنامه نوبهار و تازه بهار شد. جالب است که پسرعموی او شیخ احمد بهار که معمم بود نیز از آزادیخواهان به نام خراسان بوده است. در حقیقت جریان مشروطه و ورود به جهان جدید، باعث شکوفایی ادبیات و دوریگزینی از مضامین کهنه، مدحنامهها یا مضامین تکراری سلکی و عاشقانه-عرفانی شد. البته در اینجا مرادم عرفان تخدیری دوران قاجار و پیش از آن است نه عرفان ایرانی یا عرفان فعال. بگذریم. بهار با حفظ صلابت زبان و سبک خراسانی در اشعارش، با آغوش باز به سوی این جهان تازه رفت. او توانست ضمن حفظ دیرینه زبانی و سبکی، در قصائد قطعات و حتا غزلیاتاش، مضامین نو و به روزی را خلق کند. همان چندوجهی بودن زندگی ملک، باعث شد تجربه زیسته غنی و قابل توجهی داشته باشد و این در کار ادبیاش هم بسیار موثر واقع شد!
ملکالشعرا را بیشتر به شعرهای حماسی و قصاید توصیفی با درونمایههای میهنپرستی و... میشناسیم. به نظر شما، ویژگیهای شعر بهار چیست و چه نسبتی با جریان شعر قبل و بعد از خودش دارد؟
به گمان من ملکالشعرای بهار حلقه وصل جریان پیش از خودش و البته جریان معاصر ادبیات است. او به عنوان یک ادیب و شاعر و سیاستمدار تماموقت، هرگز علایق اصلیاش به فخامت زبان و ویژگیهای ادبی سبک خراسانی را از دست نداد و در عین حال آزادانه تجدد و نوگرایی ادبی را با تغییرات عمدهای در استراتژی و نگاه شاعرانهاش پذیرا شد. در واقع این غول خراسانی بر شانه قدما(از جمله بیهقی و فردوسی و ناصر خسرو و نظامی و..) ایستاده است؛ ولی نگاهی رو به جلو دارد. از این حیث بهار مورد توجه و احترام همنسلان خویش و البته جوانان آن دوران قرار گرفت. خاطرم هست که جایی از قول امید شعر خراسان (مهدی اخوان ثالث) خواندم که نقل میکرد در ابتدای جوانی به همراه یکی از دوستانش به دیدار ملکالشعرا رفته بوده و در آنجا مورد تحسین و تمجید استاد بیمار واقع میشود. منظورم این است که ملکالشعرا تا پایان زندگیاش، از تقویت و تحسین جوانان هنرمند و شاعر دوران دست برنداشت و در این زمینه هیچ تعصبی هم نداشت. به جز این، بهار ادیبی پرمطالعه بود. به گواهی همسر و دخترش، او بسیار پرخوان بود و بخش مهمی از اوقاتش را به کتاب خواندن میگذراند. چیزی که امروز نشانی از آن نیست. همین امروز کدام نویسنده یا شاعر جوانی را میتوانیم مثال بزنیم که واقعا مطالعات جدی و عمیقی داشته باشد؟ بهار ادبیات کهن فارسی را به خوبی و استادانه میشناخت. با ادبیات جدید غرب آشنا بود و تحولات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی زمانه را با دقت مینگریست. این خصایل از بهار چهرهای متفاوت میسازد. به گمان من حساسیتهای فرهنگی بهار، ناشی از عشقش به کشور و عشق او به زبان و فرهنگ فارسی و ایرانی است؛ چیزی که امروز در میان جوانان بسیار کمرنگ شده است؛ اما ویژگی اصلی شعر بهار به نظر من، تخیل اسطورهای-حماسی، فخامت زبانی، تصاویر بکر و بدیع و روح ایراندوستی و آگاهی انسان ایرانی است. بهار به عنوان شاعر، رنجدیده و نکتهسنج و درد آشناست و همه درد او از جهل، تزویر و البته شلتاق استبداد است؛ حتا استبداد با چهرههایی گولزننده و متفاوت... از این روی مشخصه اصلی شعر بهار در نگاه نخست زبانآوری، گستره واژگان و فخامت و صلابت سبک خراسانی است و در نگاه دیگر، تنوع مضامین و لطافت طبع و تخیل هموار و درخشانش است. من تصور میکنم او واپسین غول شعر یا جریان کلاسیک شعر فارسی بود و باید به حرمتش کلاه از سر برداریم. خوشحالم که در زمانهای نزدیک به ملکالشعرا زندگی میکنم و هنوز میتوانم مشخصات آن دوران را تا حدودی ادراک کنم. امروز سالروز به جهان آمدن ملک است. امید دارم شعر ملک و تحقیقات تاریخی و ادبی گرانسنگش را بیشتر مرور کنیم. هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست!
در پایان همچنین پیشنهاد میکنم علاقمندان جریان ترور میرزاده عشقی را از قول بهار بخوانند که سخت تکاندهنده است. جالب اینجاست که خود ملکالشعرا هم در لیست ترور ماموران دستگاه نظمیه وقت قرار داشت که البته کس دیگری(زندهیاد واعظ قزوینی) بهجای او کشته شد و بهار جان سالم به در برد.
نظر شما