کتاب «در آن تابستان که گریستم» که به تازگی روانه ویترین کتابفروشیها شده، منتخبی است از آثار کلاهی اهری که به کوشش برخی از دوستان او فراهم آمده است. برای گفتوگو در خصوص این کتاب به منزلش میروم و او مثل همیشه از حضور مهمان در خانه گشادهخاطر و دلشاد میشود اما حرف زدن در خصوص کتابش را دخالت در کار مخاطب میداند و معتقد است اگر کسی به این کتاب مراجعه کند، باید خودش مفاهیم کتاب را دریابد.
نظرِ شخصیام را در مورد این کتاب میگویم؛ اینکه بهنظر میرسد «در آن تابستان که گریستم» تابلویی از پنج دهه شاعرانگی او باشد. خودش در این باره میگوید: من هیچگاه آثارم را قاببندی نکردم و در برهههای زمانی مختلف با یک استراتژی خاص قلم به دست نشدهام. به عنوان مثال اینگونه نبوده که تصمیم بگیرم امسال تنها داستان بنویسم، بلکه آثارم به صورت خودانگیخته و همواره بسته به حال و هوای خودم و شرایط روحی و فکریام به رشته تحریر درآمدهاند و تنها در قالب شعر، داستان یا نمایشنامه دستهبندی شدهاند.
هراس از تصور صد سال آینده شعر
این شاعر و نویسنده که به واسطه آثارش در سالهای گذشته برگزیده جوایز متعدد و معتبر بسیاری از جمله جشنواره شعر فجر بوده است، درباره «شعر» میگوید: من شاعر نیستم، شعر به من نمیچسبد و من هم خودم را به شعر نمیچسبانم چرا که شاعر مانند فرشته، دیو، پری، جن و.. مربوط به اعصارِ گذشته است که تلقی دیگری از جهان داشتهاند، این موجودی که الآن در حالِ انجامِ کار ادبی است، «شاعر» نیست چرا که هیچ شهودی ندارد و در آن زمان تنفس نکرده است.
وی میافزاید: ما تنها دست و پا میزنیم تا خود را به آن جهان بچسبانیم و لازمه این کار خلوتنشینی است؛ خلوتنشینی با حداقل ارتباط با جهانی که در آن هستیم، چرا که این جهان، جهانِ برندها، مصرفها و تکذیبهاست. در عصر صدور سرمایهها دیگر ملیت و غرور ازاله شده است. بجز معدود چهرههایی که مدتی ماندگار و خیلی زود خفه میشوند؛ و تراژدی دقیقا همینجا شکل میگیرد؛ در دورهای میگفتند رمان مُرد، بعد یکمرتبه مارکز سربرآورد و پس از آن همه به سمتِ رمانهای قطور حرکت کردند و این اتفاق تا جایی ادامه پیدا کرد که الآن به ماشین تولید داستان رسیدهایم. تنها شعر از این خط تولید جان سالم به در برده بود که شعر هم به فرمولهای ادبی تبدیل شده است که عدهای سفارش میگیرند و شعر تولید میکنند یا در ازاء پرداخت مبلغی به کلاس میروی و بعد تبدیل میشوی به شاعر، اینگونه تصور صد سال آینده شعر، برای من هراسانگیز است!
اولین بار که با اسم کتاب مواجه میشوم، گمان میکنم شاید قصهای پشتِ آن باشد، وقتی این مسئله را با کلاهی اهری مطرح میکنم، پاسخ میدهد: همه این قصهها از قصه بزرگتری نشات گرفتهاند و آن داستان زندگیهای مکرر ما آدمها در همین قالبهای فناپذیر است. بسیاری وقتها چیزهایی از ذهنم میگذرد که حتی آنها را تجربه نکردهام. انگار کسی که در من است، تمام اینها را تجربه کرده است.
وی میافزاید: واقعیت در خیال باید بگنجد، بسیاری از صحنههایی که در این کتاب و دیگر آثار من آمدهاند، صحنههایی وقوعی هستند اما الزامی برای واقعی بودنشان نیست. برای واقعی بودن باید تعریف وسیعتری در نظر گرفت. واقعیت وجوهِ پنهانِ زیادی در سایه دارد که تنها بعضی افراد میتوانند روی آن نور بیندازند و آن را عرضه کنند. پس واقعیت تنها آن چیزی که ما لمس و حس میکنیم، نیست.
او در خصوص «درد مشترکی» که در اغلب آثار او جاری و ساری است، میگوید: برخی از مسائل به کجاییِ انسان مربوط است و برخی به چراییِ انسان. موضوعاتی که به چرایی انسان مربوط است، از انسان اولیه تا مدرن، مشترک است و اگر بتوانیم همین بُعد را در نظام آموزشی بپرورانیم، تمام اختلافات در دنیا از بین میرود. اما گاهی ما محدودیتهایی را به وجود میآوریم که موجب تعریف کجاییِ انسان میشود و به دنبالِ آن، بُعد تعصبات و افتراقات تقویت میشود، درحالیکه فرهنگ و فولکور ضد اینهاست؛ تمدن انگار آمده است تا فرهنگ را نابود کند و خودش جای آن بنشیند. فروید کتابی دارد با عنوان «تمدن و مرارتهای آن» که به همین نکته اشاره میکند که تمدن افتراقات و تمایزهای فرهنگی را از بین میبرد و همه چیز را یکدست میکند، یعنی بشر را از غرایز بدوی خود که میلیونها سال او را زنده نگاه داشته، تهی میکند. اما ما امروزه برای بازتولید فرهنگ و خرده فرهنگهایمان دست به کاسبی زدهایم تا به زور آنها را زنده نگه داریم.
نظر شما