سه‌شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۰ - ۱۰:۴۶
حرکت در مرز واقعیت و خیال بزرگ‌ترین چالشم بود

فرشته نوبخت می‌گوید: «ارابه‌ی خورشید» زمینه‌های زیادی داشت که تبدیل به یک داستانِ پرهیجان شود، ولی این از انگیزه روایتِ من دور بود. در نسخه‌های بازنویسیِ رمان، بسیاری از صحنه‌ها حذف شد و من مدام روایت را صیقل می‌دادم. چون نگران بودم که نکند ماجرا در ساختار غالب شود.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)؛ فرشته نوبخت در تازه‌ترین اثر داستانی‌اش به نام «ارابه‌ی خورشید» که از سوی نشر کُراسه منتشر شده است، با حضور افسانه و اسطوره، داستانی چندلایه از زندگی ترمه، یونس و خورشید را روایت می‌‌کند.

نوبخت معتقد است که در نگاه اول ممکن است داستان عاشقانه یا حتی سوگواری به‌نظر برسد، اما تلاش من این بوده که از موضوعِ عشق به عنوان یک متن برای وارد شدن به متن‌های دیگر استفاده کنم. جهانی که در آن، با همه بودن در جمع، تنها هستیم و خودمانیم و خودمان. نویسنده رمان «سیب ترش» درباره شخصیت‌های «ارابه‌ی خورشید» و نسبت‌شان با جامعه امروزی می‌گوید: «نه تنها شخصیت‌های این داستان محصول جامعه امروز ما هستند، بلکه شیوه روایت و نگاهشان به زندگی هم برخاسته از شرایط روزگارشان است. نسبتی که بین ترمه، یونس و حتی خورشید و دیگر شخصیت‌ها مثل آبتین و محمد با جامعه‌ می‌بینم، نسبی روشن و دستکم تفسیرپذیر است. ظرافت‌هایی که در توصیفِ لحظه‌هایِ خاص از داستان وجود دارد، ناشی از همین واقعیت است...»
 

کتاب «ارابه‌ی خورشید» در نظر اول شاید صرفا داستانی عاشقانه به‌نظر برسد، اما برای من به عنوان مخاطب، داستانی چندلایه بود، ممکن است کمی دراین‌باره بگویید.
بله، همین‌طور است که می‌فرمایید، در نگاه اول ممکن است داستان عاشقانه یا حتی سوگواری به‌نظر برسد، اما تلاش من این بوده که از موضوعِ عشق به عنوان یک متن برای وارد شدن به متن‌های دیگر استفاده کنم. جهانی که در آن، با همه بودن در جمع، تنها هستیم و خودمانیم و خودمان. در همان جهان یا خلوتِ درونی است که به چیزها فکر می‌کنیم و با هم بودنِ ما، به عنوان انسان، به همین شکل اتفاق می‌افتد و از آن گریزی نداریم. چند لایه‌بودن ارابه‌ی خورشید هم از همین موضوع ناشی می‌شود. در واقع این استراتژیِ من بوده برای ساخت‌دهی به جهانی که خلق کرده‌ام.

ترمه و یونس که هر دو استاد ادبیات، و از قشر روشنفکر جامعه هستند، نگاه خاصی به زندگی و مسائل پیرامون آن دارند و همین نگاه در نوع ادبیات و تفکرشان نیز دیده می‌شود. این خصیصه در شخصیت‌پردازی آن‌ها، چه نقشی دارد و چرا به این انتخاب رسیده‌اید؟
نسبتِ معلم ادبیات بودنِ آن‌ها به شخصیت‌پردازیِ‌شان را باید در نسبتِ نقشِ آن‌ها به لایه‌های عمیق‌تر داستان بجوییم. توضیحش برای من به عنوان نویسنده خیلی راحت نیست چون با وجود این‌که به اجزای ساختار داستانم فکر کرده‌ام؛ اما قطعا بخشی از کار ناخودآگاه اتفاق افتاده است. یونس و ترمه به نحوی با جهان قصه‌ها سر و کار دارند و در نهایت هم خودشان قصه‌ می‌شوند و کسی آن‌ها را می‌نویسد که خودش به نوعی مخلوقِ آن دو است، یعنی فرزندشان است. به نظرم جایگاه این نسبت‌ها در همان لایه‌گونگیِ داستان قرار دارد که شما هم به درستی اشاره کردید.

ترمه‌، راوی اصلی داستان، انسانی درون‌گراست. او در مواجه با مسائل بیشتر به تحلیل و بررسی درونی آن می‌پردازد، به همین خاطر مخاطب عمدتا با روایتی یکسویه از داستان روبه‌روست که نتیجهی دیالوگ‌های کم و کوتاه بوده و عموما شاهد تک‌گویی‌های درونی در داستان است. استفاده از کارکرد تک‌گویی‌های درونی چه نسبتی با خلق داستان در این فضا دارد؟
ارابه‌ی خورشید قرار نبود گفت‌وگویی و چندصدایی به مفهوم باختینی آن باشد. داستان به شکلی طراحی شد که در آن مونولوگ‌‌ها هم را کامل می‌کنند. بنابراین ما گفت‌وگو نداریم، بلکه صداهایِ شخصیت‌ها را داریم که در حال سخن گفتن همزمان با درون و بیرون خود هستند. توجه کنید که ترمه، مخاطبی دارد که برای او حرف می‌زند و در عین‌حال در بطنِ او است، یعنی جنین است و بعدها، این مخاطبِ خورشید است که ادامه راویت را بر عهده می‌گیرد. پس تک‌گویی یا روایت یک‌سویه اینجا معنایی ندارد. شاید منظور شما این است که خواننده مثلا صدایِ مستقلی از یونس نمی‌شنود. جواب من این است که یونس کانونِ اصلی روایت است و خودش یک متن است، و در نتیجه صدای او را بایستی در صدای خورشید، ترمه و دیگران بشنویم. اینجا دیگر مساله فقط سخن گفتن نیست، بلکه چیزی که اهمیت پیدا می‌کند، گوش‌کردن است.

ترمه‌ و یونس در طول داستان، از افسانه‌ها و داستان‌های اسطوره‌ای می‌گویند و در این‌باره، بحث و گفت‌وگو می‌کنند؛ تا جایی که گویی داستانی که ما می‌‌خوانیم هم بخشی از یک افسانه است. استفاده از افسانه و اسطوره‌ها چه تاثیری بر پیشبرد داستان داشته است؟
افسانه، اسطوره و داستان هم بخشی از همان جهان لایه‌گون است. این‌ها قرار است کلیتی را شکل بدهند که اسکلت ارابه‌ی خورشید را می‌سازند. از نظر من همه‌ این عناصر به عنوان یک متن باید اتصال ما را به داستان، حفظ می‌کردند و من تلاشم این بود که این پازل را در فصلِ آخر که خورشید با تصویرِ خیالینِ خودش مشغول نوشتن و در واقع سخن‌گفتن داستان است، تکمیل کنم.

در این داستان دو اتفاق مهم داریم؛ یکی مرگ یونس و دیگری بارداری ترمه که پرداختنِ صرف به هرکدام از این‌ دو در یک‌رمان می‌توانست داستان را به اثری کلیشه‌ای نزدیک کند، اما در «ارابه‌ی خورشید» با داستانی مواجه هستیم که واقعه‌محور نیست و حول تفکرات و تحلیل‌های ذهنی می‌گذرد. حتی این مساله موجب عمق‌بخشی به وقایع شده است. کمی در این‌باره توضیح دهید و آیا با همین نگاه، سراغ چنین شخصیت‌هایی رفتید؟
عامدانه می‌کوشیدم که از افتادن به ورطه حادثه و ماجرا دوری کنم. همین‌طور که اشاره کردید، ارابه‌ی خورشید، زمینه‌های زیادی داشت که تبدیل به یک داستانِ پرهیجان و به قول شما واقعه‌محور شود. ولی این از انگیزه روایتِ من دور بود و به همین دلیل نزدیک به آن نوع از روایت نشدم. راستش این پرهیزگاری کار راحتی هم نبود. در نسخه‌های بازنویسیِ رمان، بسیاری از صحنه‌ها حذف شد و من مدام روایت را صیقل می‌دادم. چون نگران بودم که نکند ماجرا در ساختار غالب شود. برای من حرکت کردن در یک مرزِ کم‌رنگ بین واقعیت و خیال، که روایتی نمادین بسازد، بزرگ‌ترین چالش بود.

یکی از مهمترین ویژگی‌های این کتاب برای من، طرز و نوع نگاه ترمه و نگاه فلسفی او به وقایع است که حتی در بخش‌هایی از داستان این ویژگی پررنگ‌تر هم می‌شود. برای مثال، نوع روایتی که از پایین کشیدن زیپ کاور جسد دارد یا نگاه به بالاترین شاخه سرو. این نوع نگاه محصول چه عواملی‌ است و به‌نظر شما، نسبت این شیوه از شخصیت‌پردازی با جامعه امروزی ما چیست؟
نه تنها این شخصیت‌ها، محصول جامعه امروز ما هستند، بلکه شیوه روایت و نگاهشان به زندگی هم برخاسته از شرایط روزگارشان است. جامعه‌ای که در آن حرف زدن و گفتن پیامدهایی دارد و نگفتن و سکوت کردن بیشتر از هرچیز یک انتخابِ آگاهانه است. بنابراین نسبتی که بین ترمه، یونس و حتی خورشید و دیگر شخصیت‌ها مثل آبتین و محمد با جامعه‌ می‌بینم، نسبی روشن و دستکم تفسیرپذیر است. ظرافت‌هایی که در توصیفِ لحظه‌هایِ خاص از داستان وجود دارد یا به تعبیر شما، شیوه فلسفیِ روایت، ناشی از همین واقعیت است. در نهایت آنچه موجب رمزگشایی از جهانِ معناییِ ارابه‌ی خورشید می‌شود، رابطه‌ای است که مخاطب با زبان این اثر برقرار می‌کند. اگر چنین اتفاقی افتاده باشد، من به هدفم رسیده‌ام.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها