اصلا به چیزی تحت عنوان ادبیات بومی باور ندارم. در واقع من به رویکرد بومیگرایی اعتقاد دارم. بین این دو مقداری تفاوت وجود دارد. مگر ادبیات در کجا تولید میشود؟ مگر در غیر همین بوم، نوشته میشود! هر کجای این مملکت را در نظر بگیریم نوعی بوم به حساب میآید به عنوان نمونه ادبیاتی که در تهران تولید میشود، بومی تهران است یا اگر من در سمنان دارم از تبریز مینویسم، پس بومی تبریز است. به این کلمه اعتقادی ندارم ولی شاخصههایی را برای آن تعریف میکنند.
ادبیاتی که در مقابل آن گفتمان رسمی زندگی شهری به نوعی میایستد و در فضا و اتمسفر روستا قرار دارد.
شهر مگر بوم نیست؟ به نظر من این ادبیات بومی نیست.
پس ادبیات اقلیمی - بومی را چگونه تعریف میکنید؟
اگر بخواهم طبق مفهوم مرسوم تعریفی ارایه کنم، ادبیاتی است که برآمده از یک بوم باشد. به عنوان نمونه کارهایی که مرحوم احمدی در ترانههایش داشته را اصلا در مازندران نمیتوان دید، چون خانهها شیروانی و آن جا آب و هوا بارانی است. موقعیت جغرافیایی در شکل معماری، چگونگی ساختمان، فرهنگ،آداب و رسوم، باورها، رفتارها و ادراک مردم تاثیرگذار است. اقلیم و بوم یک مفهوم جغرافیایی است و اگر اقلیم بر رفتار، باورها، آداب و رسوم و غیره تاثیر بگذارد و در داستان نقش داشته باشد آن زمان میتوان گفت که این اثر، ادبیات بومی است. به این میگویم رویکرد بومی گرایی، نه ادبیات بومی! اگر ادبیات بومی گفته شود، ممکن است برخی جاها سوءتفاهم ایجاد شود که به زبان بومی هم نوشته بشود. در صورتی که اصلا ضرورتی بر این امر وجود ندارد. مگر در گذشته شاعران بزرگ ترک زبان مثل نظامی و مولوی به فارسی نمینوشتند! پس به زبان و جایی که اثر تولید میشود یا به محلی که داستان در آن روایت شده هم بستگی ندارد. بلکه به آن برمیگردد که اقلیم بر رفتار، باورها و آداب و رسوم جامعه تاثیر گذاشته باشد و این عوامل در داستان نقش داشته باشد. من به این امر، رویکرد بومیگرایی میگویم.
بعضیها در این مورد اشتباه دیگری هم دارند و فکر میکنند اگر موضوعی بومی اتفاقی که صرفا در یک شهر و بوم رخ داده را در نظر بگیرند و درباره آن بنویسند، این ادبیات بومی است! ممکن است شما تعدادی انگلیسیتبار را به سمنان بیاورید یا به خوزستان ببرید و یک اتفاقی را درباره این افراد بنویسید و آنها در این اتفاق تاثیر داشته باشند. کاملا فرهنگ انگلیسی است که دارد ماجرا را پیش میبرد. حالا اگر تعدادی خوزستانی را به فرانسه ببرید و تصمیم آنها در رویدادهای فرانسه اثرگذار باشد؛ دارید از فرهنگ بومی خوزستان میگویید.
پس شما اعتقادی به این تقسیمبندیها ندارید؟
معتقدم که ادبیات داستانی درباره انسان در موقعیت تصمیمگیری است. اینجا مسالهای پیش میآید. ما اقلیم و زیست خیلی متنوعی داریم.
به نظر میرسد حتی اگر با تعریف شما جلو برویم، این نوع نگرش و رویکرد تبدیل به یک جریان نشده است؛ چرا؟
مقصر انسانهایی هستند که میخواهند ایدئولوژی خودشان را تبلیغ کنند. یعنی به جای آنکه از ادبیات به عنوان روش شناخت استفاده کنند، از ادبیات به عنوان ابزار انتقال معنا استفاده کردهاند. این عده، از همه چیز برای رسیدن به این هدف استفاده کردهاند و به جای اینکه دنبال شناخت آن مکان و مردم باشند صرفا یک سفری داشته و از آنجا رد شدهاند. به عنوان نمونه از شهر نور که عبور کنی، دورتا دور خیابانکهای اصلی فروشگاههایی با برندهای به شدت لوکس وجود دارد. کسی که از آنجا رد شود، فکر میکند لابد این شهری لوکس است با مردمی که خیلی لوکس زندگی میکنند و... این شخص داستان هم مینویسد و از شهر نور و مردم نور مینویسد. اما اگر سه خیابان پایینتر برویم، در پشت این مکانهای لوکس، خانههای روستایی درب و داغان بسیاری با انسانهای خسته و فرسوده را میبینیم. وقتی نویسنده به جای شناخت این موقعیتها، از آنها در راستای اهداف خود و به عنوان ابزار استفاده کند و به جای آنکه از ادبیات به عنوان روشی برای شناخت بهره ببرند از ادبیات به عنوان ابزار انتقال معنا استفاده کند، حاصل، چنین چیزی میشود.
برخی معتقدند که همین بومیگرایی هم از پاسخ به رویکرد ادبیات غرب میآید. یعنی وقتی جهان غرب به این خرده روایتها میپردازد گویی برخی از نویسندگان ما هم حتی برای خوشایند آنها دارند به این بومیگرایی میپردازند.
ادبیات را ابزار میدانند ولی اولویت برای من روش است. من از ادبیات به عنوان روشی برای شناخت استفاده میکنم نه ابزاری برای انتقال معنا و نه ابزاری برای کسب درآمد و نه برای خوشایند دیگران. این طرز کار برای من خوشایند نیست. باید واقعیت را نوشت! در واقع به ذات ادبیات کسی که هدف خود را صرفا خوشامد دیگران یا آن طرفیها بگذارد، باید تردید کرد.
نظر شما