موضوع و محتوای این کتاب چیست و چه شد که به فکر نگارش این کتاب افتادید؟
کتاب «چهل دستهگل سفارشی برای مزار بینشان مادر»، خاطراتی از شهداست که بهنحوی به حضرت زهرا(س) گره میخورد. دلیل انتخاب «چهل دستهگل سفارشی برای مزار بینشان مادر» به این دلیل است که در این کتاب به خاطرات چهل شهید پرداخته شده است. روایتها در این کتاب با زبان شعر ترکیب شده و هر خاطره مربوط به یکی از شهداست که سرنوشتش با حضرت زهرا(س) گره خورده و هر شهید دسته گلی است که به مزار بینشان مادر تقدیم شده است.
چه سبکی برای نگارش این اثر انتخاب کردید؟
کتاب خاطرات، مشابه این کتاب در ارتباط با شهدا، اهل بیت(ع) و مخصوصا حضرت زهرا(س) بسیار است. اما بین این خاطرات، بررسی کردم و با سلیقه خودم این خاطرات را از منابع موجود گردآوری کردم و قسمتهایی که نیاز به بازپروری داشت، بازپروری کردم. اما احساس کردم هنوز یک جای کار نقص دارد و جا برای کار هست، بعضی جاها روایت به لحاظ عاطفی اینقدر اوج میگیرد که گویی زبان نثر از بیان روایت عاجز میشود و از اینجا به بعد روایتها تبدیل به شعر میشود. به همین جهت سبک کار، ترکیبی از روایت و شعر است و چون کار اصلی من در وادی شعر و شاعری است، این روایتها خودبهخود به زبان شعر سوق پیدا کرد و امیدوارم مورد استقبال مخاطبان قرار گیرد.
از شیرینیهای نوشتن این کتاب و حال و هوا و احساس خود در زمان جمعآوری اطلاعات مربوط به این کتاب برای ما بگویید؟ زمان مرور خاطرات شهدا، چه درسهایی از ایشان آموختید؟
در این کتاب به شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم پرداخته شده و خاطرات چند نفر از شهدای انقلاب نیز در کتاب آورده شده است. سعی کردم تنوعی در روش نگارش کتاب بکار گیرم. خاطرات شهدا به دورههای زمانی مختلف اختصاص دارد، اما عرض ارادت به حضرت زهرا(س) بینشان مشترک بوده است، بر همین اساس فصلبندی کتاب براساس دورههای زمانی خاطرات به عنوان مثال خاطره شهید اندرزگو که عنوانش «ارتباط قلبی» است، به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مربوط میشود و همینطور تا به شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم میرسد. درواقع تنوع دورههای زمانی در کتاب حفظ شده است.
احساسی که نویسنده در مقایسه با شعرا دارد، قدری متفاوت است. بخاطر مظلومیتی که شهدا دارند، مخصوصا به جایی که به شهدای بینام و نشان میرسیم، آدمها معمولا با هر دین، آیین و مسلک که باشند، قدری متحول میشوند، اما وقتی این مظلومیتها، شجاعتها و اخلاصها به حضرت زهرا(س) گره میخورد و بار عاطفی خودبخود شدیدتر میشود، باعث میشود مخاطب با درنگ بیشتری به مسائل توجه کند و به سرعت از کنار آنها عبور نکند. بخاطر همین درنگی که احساس کردم مخاطبان ممکن است داشته باشند، کار را به سمت شعر هم بردم؛ یعنی در میانههای روایت، کار به زبان شعر گره میخورد و دوباره زبان روایت ادامه پیدا میکند.
این احساس را تاکنون تجربه نکرده بودم. احساس خاصی بود و ترکیبی از ارادت به شهدا و حضرت زهرا(س) بود که وقتی با هم ترکیب میشد احساس جدیدی متولد میشد و به نظرم حال و هوای خوبی بود و امیدوارم برای مخاطبان هم حال و هوای مشابه یا بهتری دست دهد و لحظههای سرشار از بینش و بصیرت برای آنها رقم بخورد.
منابع مطالعاتی شما چه بود؟
مهمترین ویژگی این کتاب چیست؟
مهمترین ویژگی کتاب بهنظرم تلفیق شعر و نثر است که برای اولینبار اتفاق افتاده است. ما در ادبیات فارسی، منظومه داریم، منظومههایی که طولانی هستند و غیر از متخصصان و اهل فن، کمتر کسی ممکن است آنها را بخواند. مثل شاهنامه، منظومه نظامی یا منظومههای دیگر و این مسبوق به سابقه بوده و در روایت هم زبان روایت برای داستان و مستندات بسیار بوده و کتابهای زیادی نوشته شده، اما اینکه روایت و شعر در هم تنیده باشند و شعر به تنهایی شعر نباشد، بلکه روایت با زبان شعر کامل شود و درواقع این دو قالب برای کامل شدن اثر به هم کمک کنند، درهم تنیده شوند و برای هدف واحد حرکت کنند، شاید این یکی از وجوه شاخص کتاب باشد.
لطفا به مواردی از عنایت حضرت زهرا(س) به رزمندگان یا شهدا که برای شما هم جذاب بوده اشاره کنید.
روایتهای کتاب همه برای من جذاب بوده برای نمونه به دو عنوان از آنها اشاره میکنم. «گشایش»، عنوان یکی از روایتها مربوط به حسین سعیدی است که در صفحه 73 کتاب آمده است.
چند دقیقهای گذشت. شهید گمنامی را پیدا کردیم. هیچ نشانهای از او نبود. نه پلاکی، نه وصیتنامه و نه مدارک شناسایی، امیدوارانه کنار پیکرش نشستم و از آن شهید خواستم خودش یاریم کند. گفتم:
ای شهید پاک، ای عزیز دل، ای شهید بیپلاک
همت کن از خودت نشانهای بده
لطف کن به من که دست خالی آمدم
اسم و رسم عاشقانهای بده
چند لحظهای نشستم و گشایشی نشد، رو به شهید گمنام کردم و گفتم اگر نشانهای از تو پیدا کنم هزار صلوات برای حضرت زهرا(س) نذر میکنم. ساعتی گذشت و باز هم خبری نشد.
او به زانوان خستهام توان نداد
باز هم به خواهش دلم واکنش نشان نداد
فکری به ذهنم رسید. به شهید گمنام گفتم، اگر کمکم کنی و نشانهای بفرستی، همینجا برایت زیارت عاشورا و روضه حضرت زهرا(س) میخوانم.
ناگهان در اوج ناامیدی و سکوت، مژدهای به چشمهای من رسید
بر زبانه سفید و کهنه کتانیاش نام و نام خانوادگی او مرا به سمت خود کشید
نیت به دل نشسته کارساز شد
باز هم گره به دست مادری عزیز باز شد
آن شهید حسین سعیدی نام داشت و من از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم.
«هرچه دارم»، عنوان روایت دیگر از کتاب «چهل دستهگل سفارشی برای مزار بینشان مادر»، درباره روحانی شهید، رضا بیرامی است.
از جبهه برگشته بودم. خواستم سری به حاجآقا رضا بزنم. وارد حوزه علمیه تبریز شدم. یکراست رفتم به حجرهاش. در حجره نبود. تا بیاید، مشغول خواندن نماز عصر شدم. حاجآقا آمد. بعد از احوالپرسی گفت: «ساعتی قبل، خواب دیدم تو اینجا میآی و نماز میخونی.» بعد، در حجره را بست و کتاب شعری آورد. یکی از نوحههای آن را که درباره شهادت حضرت زهرا(س) بود به من داد و گفت: «این رو زمزمه کن که به یاد حضرت زهرا(س) دلم گرفته.» من هم شروع کردم به خواندن:
دل به دریا زدم، از بال کبوتر خواندم
و در آن حجره به پا شد شوری
روضه حضرت مادر خواندم
و رضا بیرامی
آنقدر حضرت زهرایی بود
که بهاندازه یک جمع هیاهو میکرد
صورت او پره اشک
دل آشفته او
غرق ماتم شده بود
داغ دیوار و در و آتش و دود
در دل حجره مجسم شده بود
و رضا با همه توشوتوان
آنقدر ناله زد و ضجه کشید
آنقدر در غم پرپرشدن یاس، گریست
که به خود آمدم و پی بردم
عدهای پشت در آن حجره
طالب روضه این بزم صمیمی شدهاند
بهسروسینهزنان
زانویغمبهبغل
همدل و همنفس روضه یکساعتونیمی شدهاند
بعدها باخبر شدم این روحانی عزیز در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیده است. با خودم گفتم: «از آنجا که شهادت، بزرگترین دارایی انسان است، حتما عنایت حضرت فاطمه(س) شامل حالش شده؛ چون همیشه میگفت: من هرچه دارم، از حضرت زهرا (س) دارم».
نظر شما