«همیشه میگفت و باورش این بود که ما میخواهیم ولایت از ما راضی باشد. ما انجام وظیفه میکنیم. کاری نداریم درباره ما چگونه قضاوت میشود یا نتیجه چه خواهد بود.»
به روایت سردار احمد غلامپور در بحبوحه آن عملیات، زمانی که کار به ظاهر تمام شده و تصمیم فرماندهی به عقبنشینی و بازگرداندن نیروها بود «چند بار شهید صیاد با خرازی صحبت کرد و از او خواست که عقبنشینی کند، اما خرازی نپذیرفت. حتی به او دستور دادند که بیاید عقب، ولی او بازهم نپذیرفت و به نیروهایش گفت، تلاش کنید. با اصرار خرازی، فرماندهی به این فکر افتاد که شاید بشود کار دیگری کرد. بهاینترتیب جرقه ورود قرارگاه فتح به عملیات و فعال کردن این قرارگاه در ذهن آقا محسن زده شد. بدین ترتیب عملیاتی که دوم فروردین شروعشده بود، در هفتم فروردین با موفقیت به پایان رسید و ما توانستیم حدود 17000 نفر اسیر بگیریم.»
غلامپور تأکید میکند که «اگر اصرار حسین خرازی نبود، قطعا ما برمیگشتیم؛ و معلوم نبود که بعد از آن میتوانستیم ادامه بدهیم یا نه در این صورت شاید اصلا این موفقیت بهدست نمیآمد و روند جنگ هم بهطور کامل تغییر میکرد. در واقع این پیروزی وضعیتی بهوجود آورد که ما بتوانیم بهسرعت به سراغ عملیات بیتالمقدس برویم. پیروزی در فتح المبین را مدیون شهید خرازی هستیم» (به نقل از «تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت احمد غلام پور»، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس).
همچنین میگویند هرگز حتی در اوج سختیها و تلخترین لحظات جنگ - که کم نبودند- ناامید نمیشد یا اگر میشد یاد گرفته بود این ناامیدی را پنهان کند و مصمم روی وظایفش متمرکز بماند. مانند روزهای بعد از شکست عملیات رمضان (تابستان 1361)، زمانی که سایه ناامیدی و یأس بر ذهن و سخن بسیاری از فرماندهان سنگینی میکرد و حتی صحبت از بیانگیزه شدن رزمندگان پیش آمده بود. علیرضا لطفاللهزادگان در کتاب «عبور از مرز» (انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس) مینویسد که خرازی آنجا با قاطعیت گفته بود «این مسأله که عنوان میشود برخی از برادران نمیخواهند بجنگند، باید بگویم که اینگونه نیست. برای نمونه دیروز یک گردان از رزمندگان محله خود ما به من گفتند ما تازه آمدهایم و آموزش هم ندیدهایم. بگذارید ما دستکم دو تا سه روز آموزش ببینیم، بعد هر کجا خواستید میرویم. اما اگر تکلیف این باشد که هماکنون خود را برای عملیات آماده کنیم، همین حالا هم آماده هستیم.»
چندی بعد، در عملیات خیبر (اواخر زمستان 1362) در مواجهه با یکی از ضدحملات عراقیها، همراه با نیروهایش در طلائیه به مقاومت ایستاد، اما آتش دشمن بسیار سنگین و بیامان بود. محمدابراهیم همت همانجا شهید شد و به نقل از حسین اردستانی در کتاب «تنبیه متجاوز» (مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس) خرازی را «با دست قطعشده و بدنی پر از زخم تیر و ترکش از صحنه نبرد بیرون بردند.» دست راست خرازی در طلائیه جا ماند، اما او پس از درمان و بهبود نسبی حالش دوباره وظایفش را به عهده گرفت. گویا چیزی نمیتوانست او را از انجام کاری که مصمم به انجامش شده بود بازدارد.»
نظر شما