روایت شده که امام خمینی (ره) دیماه 1360 در جمع شماری از فرماندهان سپاه گفته بود: هرکس توفیق این عمل را ندارد. ای کاش من هم یک پاسدار بودم. اینها چه میکنند و من چهکار. آنها میروند و با دشمن اسلام میجنگند و من در اینجا هستم و نمیتوانم. شما قدر خودتان را بدانید.
سربازی برای خدا و خدمت به اسلام
روایتی از نخستین روزهای زمستان سال 1360، بهخوبی نگاه امام به مفهوم پاسداری و جایگاه و شأن و اهمیت این وظیفه را نشان میدهد. جعفر شیرعلینیا در دایرةالمعارف مصور جنگ ایران و عراق (نشر سایان) مینویسد که پس از پیروزی در عملیات طریقالقدس، عزم و انگیزه برای طراحی و شروع عملیات بعدی بالا رفته بود. «نیروهای سپاه هر کدام دنبال مقری میگشتند تا تیپهای تازهتأسیس خود را اسکان دهند، اما فرماندهانی که طریقالقدس را بسیار سختتر از ثامنالائمه گذرانده بودند و در آن رزمندههای بسیاری را شهید دیده بودند، درباره مسئولیت سنگین خون شهدا سخت نگران بودند.» برای بیشتر آنها پذیرش مسئولیتی چنین خطیر و حساس، بسیار دشوار و سنگین بود. شماری از آنها همراه با فرمانده کل سپاه، محسن رضایی راهی تهران شدند تا دغدغههای خودشان را با امام مطرح کنند.
امام به حرفهای آنها با دقت و حوصله گوش کرد. حتی حاضران در جلسه میگویند بعد از اتمام صحبتهای فرماندهان، اندکی ساکت ماند. سپس گفتند: «شما باید خدا را شکر کنید که این عملیات اسلامی بهدست شما اجرا میشود. هرکس توفیق این عمل را ندارد. امروز صبح بعد از ملاقات با تنی چند از پاسداران به این فکر افتادم که ای کاش من هم یک پاسدار بودم. اینها چه میکنند و من چهکار. آنها میروند و با دشمن اسلام میجنگند و من در اینجا هستم و نمیتوانم. شما قدر خودتان را بدانید. نظام الهی مقرر کرده است تا شما برای خدمت به اسلام انتخاب شوید و این پیش خدا ثبت است و ملائکه و خداوند پشتیبان شماست و دلتان قوی باشد.»
وقتی کار برای خدا باشد، دیگر چه باک
امام برای آنها توصیههایی هم داشت. «شما روی تدبیر عمل کنید، دیگر نه از کشتن بترسید و نه از کشته شدن. عمده این است که قصدتان خالص باشد که بهحمدالله هست. روحیه قوی این جوانان بیست ساله از اموری است که انسان را به تعجب وامیدارد. مقصد امروز ما این است که این کشور آفتزده، غربزده و سلطنتزده را به اسلام برگردانیم و غرضی غیر از این نداریم. از مسائلی که میخواستم تذکر دهم این است که نظم را کاملا رعایت کنید. شجاعت غیر از تهور است. شجاعت در جنگ حرکتی است قهرمانانه روی نقشه و نظم و حساب. حال آنکه تهور، بیحساب و بینظم بر دشمن تاختن است. کارها باید روی نظم و قاعده صورت گیرد. تکرار میکنم. کاری وقتی روی نظم و قاعده و برای خدا بود دیگر خوفی نیست چه کسی کشته شد چه کسی کشت.»
ایشان میدانست که نه راه هموار است و نه زبان بدخواهان کوتاه. کسانی که در دشمنی با انقلاب مصمم هستند، خطاها که هیچ، کارهای درست را هم نادرست میبینند و هر بار به بهانهای، دهان به طعنه و توهین باز میکنند. اما این طعنهها و نیش و هیاهوها نباید مانع انجام وظایف پاسداری شود و کسی را که این لباس را انتخاب کرده است دلسرد و کمانگیزه کند. «هرچه میخواهند علیه ما تبلیغات کنند و هرچه میخواهند ما را بد جلوه دهند. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمودند تمام عالم اگر پشت به من کنند، من اِبا ندارم. پس وقتی کار برای خدا باشد دیگر چه باک. هر کس برای خدا بیشتر کار کند بیشتر فحش میشنود، کما اینکه شما پاسداران از همه بیشتر توهین شنیدید. خداوند شما را موفق کند.» (صحیفه امام، جلد پانزدهم)
خودت بخور و خودت آن دنیا جوابگو باش!
آسمان پاسداری، ستاره درخشان کم ندارد. از محمد جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر گرفته تا حسین خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین که در جریان عملیات کربلای 5 در شلمچه به شهادت رسید، از مهدی باکری گرفته تا مهدی زینالدین، از حسین همدانی تا قاسم سلیمانی. نام بردن از همه کسانی که در این فهرست طولانی جای میگیرند در یک گزارش کوتاه ممکن نیست. اما مرور دو روایت، دو ویژگی مهم از میان دهها ویژگی مشترک میان این ستارگان را معلوم میکند. یکی از این ویژگیها راسخ بودن در انجام وظایفشان بود و دیگری هم حساسیت زیاد نسبت به حق و توجه به ریزترین مسائل اخلاقی و شرعی.
درباره حسین خرازی که در اسفندماه به شهادت رسید روایت میکنند که در جریان عملیات فتحالمبین پایمردی مثلزدنی از خودش نشان داد و شکست را به پیروزی تبدیل کرد. سردار احمد غلامپور میگوید که در نقطهای از عملیات، به نظرمان رسید که کارها درست پیش نمیرود و شکستن مقاومت دشمن ممکن نیست. تصمیم این شد که عملیات را متوقف کنیم و نیروها را به عقب برگردانیم. چند بار شهید صیاد با خرازی صحبت کرد و از او خواست که عقبنشینی کند، اما خرازی نپذیرفت. حتی به او دستور دادند که بیاید عقب، ولی او بازهم نپذیرفت و به نیروهایش گفت، تلاش کنید. با اصرار خرازی، فرماندهی به این فکر افتاد که شاید بشود کار دیگری کرد.»
سردار غلامپور میافزاید که با مقاومت جانانه خرازی و نیروهایش بود که امکان تغییر وضعیت به نفع جبهه ما به وجود آمد و «جرقه ورود قرارگاه فتح به عملیات و فعال کردن این قرارگاه در ذهن آقا محسن زده شد. بدین ترتیب عملیاتی که دوم فروردین شروعشده بود، در هفتم فروردین با موفقیت به پایان رسید... اگر اصرار حسین خرازی نبود، قطعا ما برمیگشتیم؛ و معلوم نبود که بعد از آن میتوانستیم ادامه بدهیم یا نه در این صورت شاید اصلاً این موفقیت به دست نمیآمد و روند جنگ هم بهطور کامل تغییر میکرد. در واقع این پیروزی وضعیتی به وجود آورد که ما بتوانیم بهسرعت به سراغ عملیات بیتالمقدس برویم. پیروزی در فتحالمبین را مدیون شهید خرازی هستیم» (از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت احمد غلام پور»، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس).
درباره شهید باکری گفتهاند روزی از روزهای بسیار داغ تابستان، از محور به قرارگاه برگشت. یکی از نیروها چشمش به لبهای خسته او افتاد و یک کمپوت خنک برایش باز کرد. حاجی کمی آن را در دستش نگه داشت و بعد انگار که فکری به ذهن رسیده باشد، ناگهان چهرهاش تغییر کرد و پرسید «به دیگران هم کمپوت دادید؟» و وقتی جواب «نه، در جیره امروز کمپوت نداشتیم. دیدم شما خیلی خسته و تشنهاید و گفتم چه کسی بخورد بهتر از شما» را شنید بسیار ناراحت شد. گفت «از من بهتر، بچههای بسیجیاند که بیهیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند.» گویا کسی که کمپوت را باز کرده بود باز اصرار کرد و گفت «حالا که این یکی را بازش کردهام، بخورید و به خودتان اینقدر سخت نگیرید.» شهید باکری پاسخ داد «خودت بخور و خودت آن دنیا جوابگو باش!»
نظر شما