پرداخت شخصیت اصلی آن یعنی نسیبه از جمله نقاط قوت کتاب است و این اثر پر است از همین صحنهپردازیها و جزئیات نمایش هوش نسیبه؛ در صفحه 169 کتاب: «سوراخ ریزی مثل لانه موش روی دیوار اتاق خودم که چسبیده به اتاق زیاد بود، کنده بودم. قطرش به اندازه یک بندانگشت بود. مدتها طول کشید تا توانستم با مسمار سوراخش کنم. روی زمین دراز کشیده بودم و گوشم را به سوراخ چسبانده بودم.» یا بالعکس تصویری از زیرکی شخصیت مقابلی که نسیبه وارد جدال با او شدهاست در صفحه 173: «نگاهش به من میخورد که از گوشه پرده دارم نگاهش میکنم. ابروهایش را درهم میکشد؛ یعنی سرک نکشم.» فاطمه الیاسی بهخوبی توانسته به زیرکی شخصیت نسیبه، زنانگیها و دلبریها را هم اضافه کند و نسیبه در داستان خوب بداند کِی در لباس مردانه رود و دست به خنجر زند؛ در صفحه 22 کتاب: «روبندهام را محکمتر میکنم و خردهسنگی در دهان میگذارم تا صدایم را کلفتتر جلوه بدهم.» و کی از تیغه لطافت و پشت چشم نازک کردن زنانهاش استفاده کند و آدمهای اطرافش را شکار کند؛ در صفحهی 109 کتاب: «چشمک میزنم! لایه نازکی از سقز که پشت پلکم چسباندهام، سنگینی میکند و خماری چشمم را بیشتر میکند. سقز را جویدم و با آب رقیق کردم. نوک موهای بلندم را چیدم، در سقز رقیق شده زدم و روی مژههای خودم چسباندم. روی سفیدی ایجاد شده بالای ردیف مژههایم را با سرمه سیاه و پر کردم. هر وقت اینکار را برای سعد میکردم، چشم از صورتم نمیگرفت. خیره به مژههای بلندم که تا نزدیک ابروهایم میرسید، نگاه میکرد و مدام میگفت: عجب چشمهایی داری لعنتی!»
همین زیرکیهای نسیبه و به قول امروزیها همهفنحریف بودن او باعث میشود ماموریتی به او دهند و وارد خانه و زندگی زیادبنمروان قندی شود. مردی که از زمان امامصادق علیهالسلام امین و معتمد شناخته شدهاست و پنهانی شیعیان کوفه را به خانه خود فرامیخواند و راوی احادیث ائمه است. نسیبه با دوز و کلک وارد زندگی و بحث و درس زیادبنمروان میشود تا دست او را برای حکومت رو کند و خیانت او برای خلیفه مشخص شود. اما ورق برمیگردد و با شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام خیلی چیزها و آدمها دستخوش تغییر میشوند. برای عدهای از وکلای امام گذشتن از سکه و اموالی که مردم از خمس و زکاتشان به آنها سپردهاند تا به دست امام برسانند، سخت است. پس شیعیان به دو دسته تقسیم میشوند. عدهای منکر امامت امام رضا علیهالسلام میشوند و با قطعیت اعلام میکنند که موسیبنجعفر علیهالسلام زنده و به آسمانها رفتهاست و عدهای نیز بر این باور هستند که امامکاظم به شهادت رسیدهاند و فرزندشان علیبنموسیالرضا را جانشین و امام بعدی شیعیان میدانند. دسته اول یعنی فرقه واقفیها اموال را پیش خود امانت میدانند تا زمانی که امامکاظم از آسمانها برگردد و آنها را تحویل او دهند. عدهای از مردم عامی نیز خام حرفهای این وکلا میشوند و فرقه واقفیه تشکیل میشود.
حالا نسیبه که دقیقا وسط ماموریتش و چند دسته شدن شیعیان است، برق سکهها را دیده و از قصد شوم بعضی از این وکلا اطلاع پیدا کردهاست. اتفاقاتی که رخ داده ورق ماموریت نسیبه را هم برگردانده و او را وارد بازیهای تازه و پنهانی میکند. نسیبهای بهظاهر شجاع است، در خلوتش ترسهایی دارد و میکوشد در این آشفتهبازار بهتنهایی گلیمش را از آب بیرون بکشد. پس از راه دوستی و دشمنی با هر کسی وارد میشود تا پیروز این میدان شود. نمونه آن حیلههای زنانه شخصیت نسیبه در صفحه 144 که با دادن هدیهای به تازهعروس یکی از وکلا در حال حرفکشی از اوست.
از شخصیتپردازی که بگذریم به عنصر زاویه دید خاص این کتاب میرسیم. الیاسی کتاب را با دو زاویه دید پیش میبرد: یکی نسیبه که اول شخص است و مخاطب همه چیز را از نگاه او میخواند و دیگری حیان با زاویه سوم شخص. حیان طرف دیگری از ماجراست. طرفی که شاید بین زمین و آسمان این اوضاع قرار دارد و حال باید راه حق را پیدا کند. حیانی که از گذشته تاریک و ننگین خود دست کشیده و با شیعه شدن و دلبسته امام کاظم شدن راه زندگی درست را پیدا کردهاست. اما حالا باز وسط دوراهی مانده و باید برای نجات جان خود و خانوادهاش و همچنین حفظ دین و ایمانش بجنگد و راه نجاتی پیدا کند. در صفحه 263 شاهد حیرانی حیان هستیم: «حیان در جواب پیرمرد لبخند میزند و به ریش بلندش نگاه میکند که تا نصفه خضاب شدهاست. میگوید: از آن دام رها شدیم و در دام دیگری افتادیم.»
عشق و عاشقیهای حقیقی و غیرحقیقی، روابط شرعی و غیرشرعی، از ابتدا تا انتهای کتاب جریان دارد. کتابی که در 311 صفحه در پاییز سال 1400 توسط انتشارات بینالملل به چاپ رسیدهاست و دومین رمان نویسنده دهه هفتادی به حساب میآید. همانطور که از موضوع رمان معلوم است با یک رمان تاریخی طرف هستیم که این تاریخ فقط به اسم و زبان نیست، بلکه در خط به خط و فضاسازیهای کتاب رد و نشانهای تاریخ را میبینیم. با نسیبه داستان در دل تاریخ به مدینه و کوفه و بغداد میرویم.
حوادث و اتفاقات تاریخی در قالب داستان به دور از هرگونه شعارزدگی برای خواننده گفته شدهاست و از طرفی زبان داستان آنقدر روان و خوب پیش میرود که مطالعه کتاب، زود و شیرین به پایان میرسد. همانطور که از طرح جلد کتاب نیز مشخص است، شخصیتهای داستان هر کدام به نوبه خود اسیر کسی یا چیزی هستند. آنکه در زندان است یا آنکه در کاخ است، هر کدام اسیر هستند. یکی اسیر و دلبسته محبت خاندان آل رسول الله و دیگری اسیر زرق و برق دنیا و دشمنیهای شیطانی. این اسارت در طرح جلد، با گیر افتادن پروانهای زیبا در چنگال یک قیچی زمخت به نمایش درآمدهاست. در آغاز داستان مخاطب بهخوبی در قلاب داستانی میافتد و همراه میشود و اوج و فرودهای داستانی خوبی را در کتاب میبیند. شاید بتوان گفت در قسمت پایانبندی خوب عمل شده، اما ممکن است کمی ضعف برای مخاطبی که حساس است، حس شود و دلش پیچیدگیهای بیشتری برای پایان چنین کتاب جانداری بخواهد. سخن آخر اینکه خیلی بعید است کسی کتاب را بخواند و ناراضی آن را زمین بگذارد. این کتاب تلاش دارد با بهره بردن از ماجراپردازی دقیق مخاطبش را راضی نگه دارد؛ تا جایی که مخاطب از هر قشری که باشد، بتواند به راحتی کار را تمام کند.
نظر شما