دوشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۱ - ۰۸:۰۰
قرآن به طلب خیر باز شد، سوره فتح آمد

شهید صیاد شیرازی در جایی از خاطراتش می‌گوید امام در ملاقاتی کوتاه پیش از عملیات فتح‌المبین به فرمانده سپاه فرموده بودند، برای گرفتن تصمیم نهایی به قرآن رجوع کنید؛ «طبق دستور ایشان، قرآن به طلب خیر باز شد؛ سوره فتح آمد.»

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، عمق و معنایی در خاطرات شهید علی صیاد شیرازی است که گاهی خواننده یا شنونده این خاطرات را مبهوت می‌کند. نه فقط اتفاقاتی که او در صحنه جنگ و میدان آتش دید، که تجربیات خاص معنوی‌اش نیز شایسته تأمل‌ هستند. بخشی از خاطرات این شهید در کتاب «ناگفته‌های جنگ» (احمد دهقان، انتشارات سوره مهر) ثبت شده است که در این گزارش، جملاتی از گفتار نوزدهم آن را که به مقدمات عملیات فتح‌المبین می‌پردازد باهم بازخوانی می‌کنیم. این بخش خاطرات به اسفند 1360 و عید 1361 برمی‌گردند و اتفاق اصلی آن نیز در روز اول عید روی می‌دهد.
 
ما باید بدانیم که خداوند کمک‌مان می‌کند
مثل هر عملیات دیگری، پیش از آن بحث و تبادل‌نظر و حتی اختلاف درباره چگونگی اجرای هرچه بهتر کار وجود داشت. به‌ویژه آنکه سپاه هنوز نیرویی نوپا بود و تازه نخستین قدم‌های توسعه سازمان رزم خود را برمی‌داشت و برخی تفاوت‌ها میان نیروهای این سازمان و نیروهای ارتش دیده می‌شد. به قول شهید صیاد «بحث‌های زیادی شد. از نظر علمی، بچه‌های ارتشی درست می‌گفتند و از نظر تخصصی حرف‌شان درست بود، ولی با روحیه‌ای که در جلسه بود، می‌دیدم این روحیه مناسب بچه‌های سپاه نیست. چون آن‌ها برای نبرد انگیزه داشتند و ما با انگیزه آن‌ها هماهنگ می‌شدیم.» به جز این تفاوت که به تعبیر شهید صیاد «در توافق بین من و فرمانده سپاه» مدیریت شد، مسائل دیگری هم وجود داشت.
 
یکی از مسائل اصلی، اجرای درست و دقیق عملیات شناسایی بود. در چند محور مثل عین‌خوش و رقابیه همه چیز عالی پیش می‌رفت و «شناسایی بیشتر جواب می‌داد» اما در محورهایی هم این چنین نبود. مثلا «در محور شوش، که آن طرف رودخانه کرخه بود... شناسایی جواب نمی‌داد» تا جایی که «لشکر 77 خراسان اعلام کرد که ما به شدت مأیوس هستیم.» راوی می‌گوید «یأس عجیبی اتاق جنگ را گرفت. نگران بودیم. روی این محور خیلی حساب می‌کردیم... دیدم که همه غمگین هستند. من هم تحت تأثیر قرار گرفته بودم. در همین موقع، برادر مرتضی صفار اجازه خواست. نوبت او بود که برود شناسایی. او مسئول شناسایی در آن محور بود.»
 
راوی می‌افزاید: صفار «مقدمه جالبی گفت. عین جملات او در خاطرم نیست، ولی چکیده صحبت‌ها یادم هست که اثر روانی و روحی بر جلسه گذاشت. گفت: متأسفم که این مطلب را می‌گویم، شما همه چیز را گفتید ولی یاری خدا را حساب نکردید، ما روی این مسأله باید حساب کنیم، ما باید بدانیم که خداوند کمک‌مان می‌کند.» او این جملات را گفت و بعد «کالک شناسایی‌اش را باز کرد. همه شیارها و راهکارها را، دقیق، با قدم محاسبه کرده بود. در تمام قسمت‌ها راه پیدا کرده بود تا برای آن موقع که حمله می‌شود، بتوانند نفوذ کنند. این را که گفت، همه حال گرفتند، با آن تذکر اعتقادی و انگیزه ایمانی ایشان، که البته از قلبش برمی‌آمد.»
 
سفر با اف5 به تهران
اما باز چند مشکل باقی مانده بود. «یک مشکل اینکه در بررسی روز عملیات، برخورد کردیم به اینکه موعد حمله را نزدیک فروردین سال 1361 پیش‌بینی کرده بودیم و ما آن موقع در اسفندماه بودیم. در آن شب‌ها، ماه در شرایط تاریک و ظلمانی بود. اگر می‌خواستیم بچه‌ها را از چهار محور به عملیات بفرستیم، ممکن بود مسیر را گم کنند یا راه را پیدا نکنند و اوضاع به‌هم بخورد. حساب کردیم. روز هجدهم یا نوزدهم فروردین ماه مناسب‌تر بود. یعنی می‌بایست مدتی صبر می‌کردیم. این مشکل را از نظر علمی، باید با به تأخیر انداختن زمان عملیات حل می‌کردیم.»
 
شهید صیاد روایتش را چنین ادامه می‌دهد که «مشکل دیگر اینکه دشمن بو برده بود که می‌خواهیم حمله کنیم و چون از استقرار و استحکامات خودش اطمینان داشت... به جای اینکه ما عملیات را شروع کنیم، چند روز قبل از عملیات، دشمن شروع کرد... فشار عجیبی به نیروهای ما آورد. این فشار برای تحمل‌ناپذیر بود، چون پشت نیروهای ما آب بود. تا آمدیم بجنبیم، دشمن از محور دوم عملیات را شروع کرد. در محور رقابیه دو تا چهار کیلومتر پیشروی کرد. پس آن محور هم به هم خورد... معلوم بود که دارد حساب‌شده کار می‌کند و می‌خواهد ما را به موضع انفعالی بکشاند و ابتکار عمل را از ما بگیرد.»
 
به این ترتیب، طرح اولیه عملیات به ظاهر به هم خورد. «بدبختانه، با طرحی که مصوبه همه ما بود، از چهار محوری که می‌خواستیم حمله کنیم، فقط دو محور باقی ماند. این دو محور هم به هیچ ترتیب با محاسبات و برآوردهای عملیاتی و معیارهای تخصصی نمی‌خورد.» کار گروه خورده بود و فرماندهان دچار تردید شده بودند. «آخرین بررسی مشترک من و فرمانده سپاه به این نتیجه رسید که باید این مطلب را به حضرت امام منتقل کنیم که وضع ما نگران‌کننده است. ببینیم نظرشان چیست و در این شرایط چه باید کرد. متفق‌القول شدیم که این کار درست است. تصمیم گرفتیم که بگوییم.»
 
وی اضافه می‌کند «چاره‌ای نداشتیم و گرفتار شده بودیم. چون هر دو نمی‌توانستیم برویم، با توافق هم قرار شد آقای محسن رضایی بروند و برگردند. زمان هم تنگ بود. حتی اگر با هواپیما هم می‌رفت و برمی‌گشت، باز هم نمی‌شد. یک ساعت‌ونیم برود، یک‌ساعت‌ونیم برگردد. در تهران هم ترافیک هست. این صحنه‌ها تاریخی است و باید توجه کرد. ناگهان یکی از خلبان‌های باروحیه انقلابی ارتش به نام محمد حق‌شناس گفت: من خلبان اف5 هستم، ما مجاز نیستیم در کابین خلبان یک نفر دیگر را سوار کنیم، باید حتماً خلبان باشد. ولی من آمادگی دارم هر یک از شما را که خواستید سوار کنم. من شما را در مدت بیست دقیقه به تهران می‌رسانم و از آن طرف هم در مدت بیست دقیقه برمی‌گردانم. بقیه زمان صرف رفت و آمد تا جماران می‌شود.»
 
سوره فتح آمد
سایر جزئیات به کنار، خلاصه اینکه فرمانده سپاه صبح روز اول عید سال 1361 با اف5 به تهران رفت و کمتر از سه ساعت بعد برگشت. «به امام مراجعه شد و نتیجه را هم آورد. جمع شدیم و پرسیدیم: نتیجه چه شد؟ گفت: رفتم خدمت حضرت امام و به ایشان گفتم وضع‌مان خیلی خراب است و واقعا مانده‌ایم که چه کار کنیم. مهمات کم داریم، دشمن به ما حمله کرده، نیروهای‌مان کم است، اصلاً منطقه، یک منطقه عجیب و غریبی است. خواهش می‌کنم که حداقل استخاره کنید که حمله کنیم یا نه.» شهید صیاد می‌گوید «حضرت امام فرموده بودند: من استخاره نمی‌کنم. ولی خودتان بروید به طلب خیر قرآن را باز کنید و نگران نباشید. مشکل‌تان حل می‌شود. بروید اقدام کنید.»
 
راوی می‌افزاید «فرموده بودند بروید و عمل کنید، منتها نه به آن زبانی که ما در واژه‌های نظامی داریم که دستور یک فرمانده باشد. طبق دستور ایشان، قرآن به طلب خیر باز شد. سوره فتح آمد. انسان چقدر باید اعتقاد داشته باشد که قرآن را باز کند و سوره فتح بیاید. این را با صداقت عرض کنم، هر چقدر الان آیات سوره فتح را بخوانم، به اندازه‌ای که خداوند آن زمان به من توفیق و قوت قلب و ازدیاد ایمان و اعتقاد برای انجام تکلیف داد، نمی‌توانم آن حالت را داشته باشم.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها