نگاهی به خاطرات بازماندگان حادثه هفتم تیر 1360
ماجرای دزدیدن مجروحان از بیمارستان نخستوزیری چه بود؟/ نجواهای مجروحان زیر آوار انفجار
برخی از بازماندگان حادثه هفتم تیر در روایت خاطرات خود از حادثه هفتم تیر به نکاتی اشاره کردند که به بیان وضعیت بازماندگان پس از انفجار دفتر حزب جمهوری میپردازد، مرتضی محمودی از جمله افرادی است که در کتاب «عبور از شب» میگوید: در آن روزها برخی سعی کردند مجروحان را از بیمارستان بدزدند یا با آمپول هوا بکشند!
دزدان یکدفعه غیبشان زد!
محمودی، از مبارزان سیاسی پیش از انقلاب اسلامی و از فعالان و مسئولان نظام اسلامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و از نمایندگان استان کرمانشاه از حوزه انتخابیه گیلانغرب و فصرشیرین و سرپل ذهاب در اولین دوره مجلس شورای اسلامی است. او در کتاب خاطراتش با عنوان «عبور از شب» که از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده به بیان خاطراتش در دوران مبارزه و اخرین مسئولیتش پس از پیروزی انقلاب اسلامی است.
یکی از نکاتی که محمودی در خاطراتش به آن اشاره کرده وضعیت نابسامان بیمارستان نخستوزیری پس از حادثه هفتم تیر است که امروز به نام شوریده شناخته میشود. او در این خاطرات به افرادی اشاره میکند که سعی داشتند مجروحان را از بیمارستان بدزدند: «گفتند که میخواهیم به رادیولوژی ببریم. او گفت: چه کسی گفته وی را برای رادیولوژی ببرید؟ نسخه پزشک کجاست؟ آن را به من نشان بدهید و آنها نسخه نداشتند. وی ویلچر را از آنها گرفت و مرا دوباره به طرف اتاق محل بستری برد. آنها یک دفعه یکدفعه غیبشان زد. ایشان هم ناراحت شدند که چرا در بیمارستان کسی اوضاع را کنترل نمیکند. ایشان در واقع مرا نجات داد. آنها آمده بودن مرا بدزدند!»
مرتضی محمودی از مجروحان خادثه هفتم تیر چند روزی در بیمارستان نخستوزیری بستری بوده و در این چند روز از نزدیک شاهد ماجراهایی بوده که آنها را در «عبور از شب» روایت کرده است. خاطراتی که در آن روزهای پرهیاهو و آشفته بعد از انفجار رخ داده بود و امروز مرور آنها برای رسیدن به یک روایت دقیق از رویداد تلخ هفتم تیر مهم است: «بعدا گفته میشد که قصد ربودن مجروحین را داشتند، میگفتند یکی از آن دو نفر فرار کرده ولی نفر دوم دستگیر شده است. بعد از اینکه اوضاع خیلی هنوز آرام نشده بود، میگفتند بعضیها در خود بیمارستانها کشته میشدند یا آمپول هوا به آنها زدند یا به شیوه دیگری آنها را کشتند. البته من از مسئولیت این حرفها را به عهده نمیگیرم، میگفتند اوضاع این گونه بوده است. تا یکی دو شب اوضاع به هم خورده بود، کسی بیمارستان را کنترل نمیکرد و هرج و مرج در بیمارستانها و مخصوصاً بیمارستانهایی که مجروحین را میبردند کاملا حاکم بود. روز دوم و سوم که در همان بیمارستان نخستوزیری بودم برای آنکه مجلس از اکثریت نیفتد اعلام کردند که حاضر است به مجلس برود. در حدود ۲۰ نفر از نمایندهها شهید شده بودند، عدهای از نمایندگان در شهرستان بودند تا بیایند مجلس اکثریت پیدا نمی کرد. ما هم اعلام آمادگی کردیم، ما را با ویلچر و برانکارد در داخل آمبولانس گذاشتند و در جلسه علنی مجلس شرکت کردیم.»
گفتوگوی مجروح حادثه با کیهان
محمدحسن اصغرنیا، از اعضای شورای مرکزی و مسئول آموزش حزب جمهوری اسلامی و از بازماندگان انفجار هفتم تیر نخستین مجروحی بود که با خبرنگار کیهان صحبت کرد. وی در این گفتوگو بیان کرد: «دکتر بهشتی سخنرانی میکرد و من و حاضران در سالن به سخنان او گوش میدادیم. اواخر صحبتهای او بود که احساس کردم لباسم آتش گرفته است. در همین لحظه سقف فرو ریخت و زیر آوار ماندیم. حدود یک ساعت و نیم زیر آوار بودم. میشنیدم همه کسانی که زیر آوار مانده بودند، شعار اللهاکبر میدادند و از یکدیگر حلالیت میطلبیدند و نام هم را صدا میکردند. همه میگفتند: «ما که رفتیم، خدایا خمینی را نگهدار.» اصغرنیا از همین که از ناحیه ستون فقرات و دست و پا مجروح شده است در ادامه صحبتهایش گفت: «ما مهم نیستیم، مهم امام است که باید بماند و انشالله که خداوند ایشان را نگه خواهد داشت.» آن شب گوی حجتالوداع بو د. چرا که همه چهرهها خندان بود. مرگ برای ما طوری نیست، اگر بهشتی شهید میشود، صدها بهشتی دیگر جای او را خواهند گرفت.»
امروز خاطرات روایان بازمانده از فاجعه انفجار دفتر حزب جمهوری را که مرور میکنیم جزئیاتی به دست میآوریم که وضعیت سالن قبل از انفجار را میتوان به خوبی تجسم کرد. وضعیتی که محمودی در خاطراتش به آن اشاره کرده است: «من اتفاقاً در ردیف اول کنار شهید بهشتی نشسته بودم، چون یک کار منطقهای در ارتباط با مسائل قضایی داشتم و کمی با او صحبت کردم. برای آن کاری که از او خواستم به من قول مساعد داد، بعد به ردیف سوم رفتم. صندلی من کنار دیوار بود که دیوار مدرسه قرار داشت. ردیف من شهید پاکنژاد نماینده یزد و اخویش جلوی من نشسته بودند. آن شب از پاکنژاد پرسیدم: او چه کسی است؟ گفت: اخوی من است، تازه از خارج برگشته و دکترای روانشناسی دارد. آن شب برای اولین بار وی را با خودش آورده بود. کتابی هم دست او بود. من گرفتم نگاه کردم، بعد به شهید پاکنژاد دادم. اصغرنیا کنار من بود و با فاصله چند صندلی آقای محمد منتظری به طرف وسط بودند. پاکنژاد و اخوی وی که در ردیف جلوی من بودند شهید شدند. زمانی که در بیمارستان بودم به من نمیگفتند چه اتفاقی افتاده است. گفتم چه شده است؟ چه کسی شهید شده است؟ کسی پاسخ نمیداد ،یک یا دو روز بعد در بیمارستان نخستوزیری که حالا به نام درمانگاه شهید شوریده خوانده میشود از بازدیدکنندهها روزنامهای گرفتم و مطالعه کردم و متوجه شدم که آیتالله بهشتی شهید شده است. البته وقتی به هوش آمدم سراغ بهشتی را گرفتم همه گفتند مثل شما مجروح شدهاند. بعدا متوجه شدم که هفتاد و دو تن از حاضران در جلسه به شهادت رسیدهاند، دوباره حال من به هم خورد و دگرگون شد. لذا بیهوش شدم.»
امروز چهل و یک سال از فاجعه انفجار دفتر حزب حمهوری گذشت، فاجعهای که افراد مهم و تاثیرگذاری را به شهادت رساند. امروز با مرور آثار و اندیشههای آنها میتوان به بررسی ابعاد حادثهای پرداخت که بخشی از تاریخ انقلاب اسلامی را در خود جای داده و هنوز نیاز است که با تکیه بر مطالعه خاطرات و اسناد نکات کمتر دیده شده از این حادثه را بازخوانی کرد تا ابعاد آن بهتر دیده شود.
کتاب «عبور از شب: خاطرات مرتضی محمودی» به کوشش محمدرضا تمری در 716 صفحه و بهای 185 هزار تومان از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد.
نظر شما