مبنای داستان و رمان تخیل است. به عبارتی فانتزی و فراواقعیت بستری میگردند تا حقایق و وقایع به صورتی ملموس و جذاب پیش روی خواننده قرار گیرد. رمان «تیغ و مهتاب» نیز بر اساس شواهد و مکتوبات منسوب به محمدبنعثمان عمری نایب دوم امامزمان علیهالسلام بر بستری از تخیل نوشته شدهاست. در این مورد نگارنده تلاش نموده تا با به کارگیری عناصری چون شخصیتپردازی، فضا سازی، طنز (و نه هزل) و ایجاد اوج و فرود داستانی به این اثر جذابیت بخشد تا خواننده (بخصوص خوانندگان جوان) را تحت تاثیر قرار دهد. به این ترتیب بخشی از رسالت خویش مبنی بر نشر مهدویت را به انجام رساند.
در رمان تیغ و مهتاب چنین آمده است:
شانه به شانهام میآمد. ناگهان ایستاد و گفت: نرویم بهتر است.
برگشت. اما من ایستاده بودم. چند قدم نرفته، بازماند و گفت: برای درک حیله دشمن باید با او همنشین شد. خوب است که برویم.
تا کنارم آمد و چند قدم پیش رفت. من اما، حرکت نکردم. باز ایستاد و گفت: دیدن روی نحس ابن هلال عبرتایی با آن طمطراق و ریشهای خزابی ... من نمیآیم خودتان بروید.
رو به عقب چرخید و چند قدم نرفته، متوقف شد. متفکرانه گفت: اگر ابن هلال تندی کند و به خشم بیایید چند شقهاش میکنید، بیایم که مانع شما شوم.
آمرانه گفتم: حسین!
... اخمهای حسینبنروح درهم بود. تکهای نان برداشت. ناگهان عبرتایی با سروصدا جابجا شد و پای عریانش را بالا آورد و میان سفره گذاشت. پایی که تمیز نبود، کج و معوج شده و پر از پینه بود. صدای فرو دادن آب دهان حسینبنروح را شنیدم. لقمه نان را به میان مجمع انداخت و چهره درهم کشید. عبرتایی چند بار به پایش زد و گفت: آیا میدانید از چه پاهای من چنین کج و ناقص و پینهدار شده؟ من پنجاه و اندی به حج و زیارت خانه خدا رفتهام و بیست بار پیاده.
سکوت کرد. جمعی به حیرت ناله کردند. ادامه داد: بیست بار پیاده به زیارت خانه خدا رفتم و نذر کردم که حقیقت را به من بنماید. او مرا اجابت کرد. من نور حق را در جانشینی ائمه در زمین یافتهام. آنها روزیرسان و برکتدهندگان آسمان و زمینند. پس کلام مرا قبول کنید و به آیین من ایمان آورید و آن را نشر دهید تا چونان پیروانم رستگار شوید، چنانچه من شدم.
ناگهان حسینبنروح گفت: رستگاریتان از کجا پیداست؟!
عبرتایی ناگهان خاموش شد با چشمهای حیران که چه بگوید. حاضرین نیز در سکوت منتظر پاسخ بودند. چنان محکم به پهلوی حسینبنروح کوفتم که تکان خورد و بلافاصله گفت: البته از پاهای شما. ماندهام با این پای مصدوم چگونه بیست بار پیاده به حج رفتهاید. این لطف و کمک پروردگار است.
عبرتایی چند سرفه کوتاه نمود و نفس عمیق کشید. گفت: آری بسی دردناک و سخت بود، اما خدای متعال و لطف ائمه مرا یاری نمود تا حقانیت آیینمان را اثبات نمایم.
ضربهای دیگر به پهلوی حسین کوفتم که لبها را بهشدت بر هم میفشرد و حفرههای بینیاش از فشار خنده فرو داده فراخ شده بود. سر به زیر انداختم و به بهانه نوازش محاسن خندهام را پنهان کردم. باشد که دیگر با حسینبنروح به مجالس این چنین نیایم ... (تلخیصی از صفحات 23 الی 29 کتاب)
نظر شما