دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۴
معماران نظری حکومت خودکامه (١٢٩٠-١٣٠۵) چه کسانی بودند؟/ بررسی آراء و نظریات نسل دوم روشنفکران ایران

جلد چهارم از مجموعه تاریخ سیاسی ایران معاصر با عنوان «معماران نظری حکومت خودکامه ١٢٩٠-١٣٠۵» به قلم حسین آبادیان منتشر شد. این کتاب به بررسی آراء و نظریات نسل دوم روشنفکران ایران می‌پردازد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، جلد چهارم از مجموعه تاریخ سیاسی ایران معاصر با عنوان «معماران نظری حکومت خودکامه ١٢٩٠-١٣٠۵» به قلم دکتر حسین آبادیان از سوی موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر شد. این کتاب به بررسی آراء و نظریات نسل دوم روشنفکران ایران می‌پردازد. روشنفکرانی که برخلاف نسل قبلی خود، که به دنبال برابری و برادری و آزادی بودند، مدافع تجددِ آمرانه و استبداد منوّر بودند. این روشنفکران بعدها از کوشندگانِ تحکیم سلطنت خودکامه‌ رضاشاه شدند. 

افرادی چون سیدحسن تقی‌زاده، حسین کاظم‌زاده، علی دشتی، علی‌اکبر داور، مرتضی مشفق کاظمی، عبدالله رازی، محمود افشار، ابوالقاسم آزاد مراغی، ذبیح بهروز، ابراهیم پورداوود؛ مهمترین روشنفکران و نظریه‌پردازان طرفدار «ظهور قهرمانِ قاهر» یا «باستان‌گرایی» بودند.

حسین آبادیان در مقدمه کتاب چنین نوشته است:

روشنفکری ایران در فاصله بین دو جنگ جهانی اول و دوم، جز تقلید اندیشه‌های جوامع بحران‌زده پس از جنگ جهانی اول نبود. در این دوره انواع و اقسام ایدئولوژی‌های برتری‌طلبانه مبتنی بر ناسیونالیسم افراطی و یا فاشیستی در همه جای اروپا قابل مشاهده بود. در ایتالیا و سپس اسپانیا و به‌ویژه بعدها در آلمان نیز دولت‌ها یا نظام‌هایی مبتنی بر همین ایدئولوژی‌ها تشکیل شد. همچنین در پایان جنگ جهانی اول، امپراتوری عثمانی فروپاشید و در همسایگی ایران نیز نظامی مبتنی بر دولت مرکزی مقتدر و ناسیونالیسم ترک تشکیل شد.

در ایران، در شرایط هرج و مرج و نابسامانی و ازهم‌گسیختگی ناشی از انقلاب مشروطیت و ورود قوای بیگانه به خاک ایران در جنگ جهانی اول و بروز قحطی بزرگ و از بین رفتن بخش بزرگی از جمعیت ایران، اندیشه‌های زورمدارانه و طرفدار ظهور «مرد نیرومند» و ناسیونالیسم افراطی نیز در میان بعضی از روشنفکران و سیاستمداران طرفدارانی پیدا کرد. زور، مرد نیرومند، و ناسیونالیسم افراطی سه عنصر اصلی بودند که یک یا دو یا هر سه آنها در بین نظریات و گفتار بخشی از روشنفکری این دوره دیده می‌شدند.

اندیشه‌های ناسیونالیستی روشنفکران این زمان، با عناصری که ذکر شد، دو جنبه پیدا کرد: نخست دیدگاه‌های آریایی‌گرایی و باستان‌گرایی؛ و دوم اندیشه‌های معطوف به استقرار «قدرت نظامی خودکامه». تأکید بر میراث ایران پیش از اسلام و در برخی موارد اسلام‌ستیزی در پوشش عرب‌ستیزی؛ و توجیه حکومت خودکامه رضاشاه از نتایج همین رویکرد و گفتار روشنفکری ایران آن زمان بود.

همان‌گونه که مشروطه‌خواهی بدون تأمل در ماهیت اندیشه مشروطیت و بنیان‌های فکری و نظری آن مورد اقبال فراوان روشنفکران قرار گرفت، اکنون اندیشه‌های ناسیونالیستی و نیز نظریه حکومت مرد خودکامه، باز هم بدون تأمل در مبادی و مبانی نظری آنها، از سوی عده‌ای از روشنفکران ترویج می‌شد. تفاوت این رویکرد با دیدگاه‌های مشروطه‌خواهی در این بود که در مشروطه، حداقل تا حدودی، تلاش می‌شد که نسبتی بین مشروطه با سنت برقرار گردد. پرچمدار این کوشش روحانیان و برخی مراجع تقلید بودند. اما اندیشه‌های ناسیونالیستی و نیز «مرد نیرومند» در خلاء هرگونه نسبت معناداری با گذشته مطرح می‌شدند.

اگر عده‌ای از روشنفکران صدر مشروطیت به تقلید از اصحاب دایره‌المعارف فرانسه مدعی لیبرالیسم بودند، اکنون روشنفکران نسل دوم باز به تقلید از ایدئولوژی‌های نژادی بین دو جنگ جهانی، نوعی ناسیونالیسم سطحی را رواج می‌دادند. علاوه بر این، تمام نگاه‌ها معطوف به ظهور ابرمردی بود تا ایران را از بحران برهاند و سعادت و امنیت را برای کشور به ارمغان آورد و مردم را با ضرب و زور و توسری به سوی «ترقی و تجدد» هدایت کند. اگر نسل نخست روشنفکری ایران دوره مشروطه به دنبال «برابری و برادری و آزادی» بود، نسل دوم این روشنفکران به دنبال جباری بود تا به زور تازیانه، مردم را به شاهراه ترقی هدایت کند. واژه‌ها و اصطلاحاتی مثل «تازیانه تاریخ»، «تازیانه عبرت» و «تازیانه تکامل» در ادبیات این روشنفکران کاربرد فراوانی داشت.

اما آنچه در عمل در جامعه جریان داشت، هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ فرهنگی، با آنچه روشنفکران مورد بحث می‌طلبیدند، فاصله‌ای پرناشدنی داشت. با این که نظام مشروطه اساساً با دیدگاه‌های مبتنی بر دولت خودکامه و «استبداد منور» سازگاری نداشت، اما این دیدگاه از همان ابتدای مشروطیت در میان برخی از مشروطه‌خواهان تندرو طرفدارانی داشت. تقی‌زاده و میرزاکریم‌خان رشتی از آن جمله بودند. این هر دو، بعداً از کوشندگان برای تحکیم سلطنت خودکامه رضاشاه شدند.

رساله حاضر بررسی دیدگاه‌های فرهنگی، اجتماعی، دینی، اقتصادی و سیاسی چند چهره مهم ایران از جنگ اول جهانی تا تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی را در بر می‌گیرد: سیدحسن تقی‌زاده، حسین کاظم‌زاده ایرانشهر، علی دشتی، علی‌اکبرخان داور، مرتضی‌خان مشفق کاظمی، عبدالله‌خان رازی، دکتر محمود افشار یزدی، ابراهیم پورداود و ذبیح بهروز، مهم‌ترین و تأثیرگذارترین روشنفکران و نظریه‌پردازان طرفدار ظهور ابرمرد یا باستان‌گرایی بودند. باستان‌گرایی آنان تفسیری کج و باژگون از تاریخ ایران پیش از اسلام بود و در عمل، بیش از آن که به معنای احیای میراث باستانی ایران باشد، به معنای ستیز با بخشی از میراث ایران دوره اسلامی و مرثیه‌سرایی برای از دست رفتن عظمت و شکوه ایران در اثر «حمله تازیان» بود.

حکومت خودکامه و مرد زورمندی که آنان می‌خواستند، با رضاشاه پهلوی محقق شد؛ و مشروطه‌خواهان افراطی که با تندروی‌های خود، ایران را دچار بی‌ثباتی و بحران‌های پیاپی کرده بودند، اینک به کارگزاران حکومت خودکامه بدل شدند. توجیهشان این بود که به نیروی این «بناپارت ایرانی» راه ایران به سوی ترقی و تمدن و تجدد باز می‌شود، اما عملاً به لحاظ فکری جز کاریکاتوری کج و معوج از ترقی و تجدد توأم با یکی از شدیدترین دوره‌های خودکامگی در تاریخ ایران چیزی نصیب نشد.

رساله حاضر چند بخش دارد: در بخش نخست زمینه‌های سیاسی داخلی و خارجی اندیشه حکومت خودکامه را بررسی کرده‌ایم و اندیشه‌های معطوف به قدرت خودکامه را توضیح داده‌ایم. این اندیشه‌ها را، به تفاوت و تفاریق، کسانی مثل تقی‌زاده، ایرانشهر، داور، دشتی، مشفق کاظمی، عبدالله رازی و دکتر محمود افشار یزدی در نوشته‌های خود منتشر کردند. بعضی از اینها معتقد بودند باید تمدن و تجدد اروپایی را به زور به ایران هم «منتقل» کرد. کاظم‌زاده ایرانشهر و دکتر افشار البته خردمندتر و معتدل‌تر بودند. داور از دیگران بی‌باک‌تر بود و بدون ملاحظه می‌گفت مردم ایران را باید به ضرب و زور به سوی ترقی سوق داد. تقی‌زاده که به تقلید از الگوی فکری خود، میرزاملکم‌خان، معتقد به تقلید بی‌چون و چرا از فرهنگ غرب بود، از همان مجلس اول سودای ظهور یک «بناپارت ایرانی» را در سر می‌پروراند که ایران را به زور وارد دوران تجدد کند.

برخلاف تقی‌زاده، ایرانشهر که مدتی در نشریه کاوه با او همکاری کرده بود، نیم‌نگاهی هم به سنت داشت، اما علی‌اکبرخان داور نیز صریحاً می‌گفت مردم ایران را باید به «ضرب تازیانه»، «آدم» کرد و به مسیر ترقی سوق داد. علی دشتی هم طرفدار «استبداد منور» بود. در طرح این اندیشه نه‌تنها اوضاع و احوال اروپای بعد از جنگ دخالت داشت، بلکه نیم‌نگاهی هم به دوره صدارت اعظمی بیسمارک در آلمان، ژاپن اواخر قرن نوزدهم، روسیه دوره پطر و کاترین و البته فرانسه عهد روشنگری داشتند.

یکی از منطقی‌ترین و معتدل‌ترین روشنفکران آن دوره، دکتر محمود افشار بود که طرفدار وحدت ملی ایران بود و تاریخ و جغرافیای مشترک، دین اسلام، و زبان فارسی را عناصر اصلی و مقوم وحدت ملی ایران می‌دانست. او معتقد به براندازی زبان‌ها و گویش‌های بومی نبود و می‌گفت زبان فارسی را باید به عنوان زبان ملی و مشترک همه ایرانیان گسترش داد، اما نه به ضرب و زور. همچنین او عشایر کوچ‌رو را از موانع وحدت ملی ایران می‌دانست، اما هرگز معتقد نبود آنها را باید به زور یکجانشین کرد.

عبدالله رازی هم با این که به استقرار حکومت زور باور داشت، در دیدگاه‌های خود با داور و دشتی تمایز فراوان داشت. مشفق کاظمی، تحصیل‌کرده دانشگاه صنعتی برلین، نیز معتقد بود باید به زور، تمدن غرب را در ایران پیاده کرد و مثل دیگران چشم امیدی به رضاخان داشت. او هم خیلی زود متوجه شد راه را به اشتباه رفته است.

در همین بخش به صادق هدایت هم پرداخته‌ایم و نشان داده‌ایم که وی گرچه در مقطعی در اندیشه باستان‌گرایی و از آن بالاتر آریا‌یی‌گرایی سقوط کرد، اما زود متوجه اشتباه خود شد. در عین حال، هیچ‌گاه آثار او مورد حمایت حکومت رضاشاه نبود. به طور کلی آثار و نوشته‌های او که عمدتاً پس از سقوط رضاشاه، در ایران انتشار وسیع پیدا کرد، آیینه تمام‌نمای اختناق حکومت رضاشاه بود.

بخش دیگر این رساله به اندیشه‌های ذبیح بهروز و ابراهیم پورداود، به عنوان دو چهره اصلی باستان‌گرایی اختصاص دارد؛ هرچند به طوری که خواهیم دید تفاوت بین آنها از زمین تا آسمان است و قیاس آنها با یکدیگر به هیچ وجه درست نیست. مثلاً بر خلاف پورداود، بهروز به دنبال عربی‌زدایی از زبان فارسی و نیز معتقد به تغییر خط و الفبای فارسی بود. با این حال، نظرات او در باب «پاک‌سازی» زبان فارسی از واژه‌های عربی و تغییر خط فارسی که در واقع همان الفبای عربی است، چنان از مبانی نظری و علمی تهی بود که هیچ‌گاه توجه صاحب‌نظران و دانشمندان مشهور آن زمان، چون ملک‌الشعرای بهار، علامه قزوینی، محمدعلی فروغی، تقی‌زاده، عباس اقبال آشتیانی، مجتبی مینوی، سعید نفیسی، بدیع‌الزمان فروزانفر و دیگران را جلب نکرد؛ و واژه سازی‌های او و امثال او و نیز مدعیات آنها در زمینه آریایی‌گرایی مورد تمسخر و ریشخند متخصصان ادبیات و تاریخ ایران قرار گرفت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها