کافمان کتاب اسطوره هگل را بر نقد مدعیات پوپر بر هگل نوشته است، ضرورت این امر چه بوده؟ آیا کتاب جامعه باز و دشمنان آن تاثیر به سزایی در خوانش از هگل داشته است؟
کارل پوپر از آن دسته متفکران است که به خاطر نوع مدعیات سیاسی که داشت به سرعت توجه محافل روشنفکری و روزنامهنگاری را به خود جلب کرد، به ویژه جوامعی که با رژیمهای توتالیتر و استبدادی دست به گریبان بودند. مدعای پوپر مبنی بر «جامعه باز و دشمنان آن»، حملهای تمام عیار علیه هر اندیشهای در تاریخ تفکر اروپایی بود که با مدعای پوپر میتوانست همساز نباشد. لذا، در دورهای از تاریخ سده بیستم که توتالیترینیسم به مثابه «شر» جهان را به آشوب کشیده بود، لاجرم «جامعه باز» به مثابه نقطه مقابل و سمتِ آزادی فهمیده میشد. پوپر هر متفکری، اعم از هراکلیتوس، افلاطون تا هگل و...، را مورد حمله و نقد -عمدتاً ایدئولوژیک- قرار داده بود و همچون قهرمان برخی از روشنفکران، دشمن شماره یک رژیمهای استبدادی و متفکرانی تلقی میشد که نظریهپرداز «جامعه بسته» بودند. دامنه این دستهبندی دوست/دشمن به فضای فکری ما نیز رسید. هرچند تا حدودی این نوع از دستهبندی فروکش کرده است اما همچنان در جریان است. اما تأثیر اصلی مدعیات پوپر که موضوع بحث کافمان است، تا پایان جنگ سرد نیز ادامه داشت. همانطورکه خود کافمان گفته است، انتشار کتاب پوپر -به ویژه در آمریکا- فصلی جدید در توجه به هگل در جهان انگلیسی زبان بود، چون آشنایی چندانی با آثار و اندیشه هگل نداشتند و عمدتاً مبتنی بر منابع دست دوم و برخی گفتهها و شنیدهها، اطلاعاتی از هگل وجود داشت. جهان انگلیسی زبان تا چند دهه گذشته از ایدهآلیسم آلمانی و به ویژه فیشته و هگل، چیز چندانی نمیدانست، و گویا علاقهای هم نداشت که بداند! علاوه بر اینکه دیدی بسیار منفی نیز به هگل وجود داشت. حال، تصور کنید در چنین زمینهای نقدی تند و تیز به هگل چه تأثیری می توانست داشته باشد. عملاً پوپر در کتابش هگل را نیایِ نازیسم معرفی کرده است و این مدعا در میان روشنفکران و روزنامه نگاران تبدیل به «دانشی مشترک» شد -حتی تأثیراتش همچنان در فضای روشنفکری ما وجود دارد. تا جایی که من اطلاع دارم، خوشبختانه طی چند دهه گذشته مطالعات جدید درباره فلسفه آلمانی به ویژه فیشته و هگل، انتشار ترجمههای جدید، پیدایش مفسران صاحب نظر مانند پیپین، پینکارد، بیزر و... تا حدودی بسیار زیاد توانسته جوّی را که مدعیات پوپر ایجاد کرده بود عوض کند. بسیاری از این آثار به فارسی نیز ترجمه شده اند. کافمان در اواسط سده بیستم، با تیزبینی متوجه شد که این مدعای پوپر -باتوجه به وضعیت حاکم بر جهان به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، میزان دانش جهان انگلیسی زبان از فلسفه هگل و...- میتواند چه تأثیرات هولناکی داشته باشد. از همین رو، با هوشیاری و دقتی مثال زدنی، نقدی عالی و مستدل بر مدعای پوپر وارد کرد که بعد از 70سال همچنان در بحث از پوپر و مدعیاتش درباره هگل، به سرعت به نقد کافمان ارجاع داده می شود.
محور اصلی انتقاد کافمان بر پوپر در این کتاب چیست؟
کافمان معتقد است علیرغم اینکه پوپر مدعا دارد که نگاهی علمی و صادقانه دارد؛ اما پوپر دست کم در خوانش هگل دیدگاهی «توتالیتر» و «ایدئولوژیک» دارد. به قول نیچه که در جایی گفته بود در مواجهه با خصم خود چنان عمل کنید که تبدیل به آن نشوید، نقل به مضمون؛ پوپر نیز در حمله به توتالیترینیسم تبدیل به متفکری توتالیتر شده بود. ازهمین رو، در نقد هگل، حداقل، تمام تلاش خود را کرده است تا به هر نحوی که شده -اعم از خوانش بد از آثار هگل، نتیجه گیریهای اشتباه، تعمیم ناروا، استناد به منابع نامعتبر، اشتباه در فهم آثار هگل، تحریف، اتهام زدن، تناقض گویی و...- ثابت کند که هگل نیای فکری نازیسم و توتالیترینیسم، و تمام ایدهها و نتایج آن است. مشکل کافمان با پوپر، دقیقاً به خاطر توتالیتر بودنِ پوپر است، یعنی همان چیزی که پوپر با آن در مبارزه بود.
آیا جز کافمان افراد دیگری نیز چنین نقدی داشتهاند؟ آیا آثاری از آنها به فارسی ترجمه شده است؟
نقد کافمان به پوپر در قالب مقالهای بسیار فشرده منتشر و تبدیل به یکی از پرُارجاعترین آثار برای نشان دادن اشتباه پوپر در خوانش هگل شده است. تا جایی که من اطلاع دارم، نقدهایی گوناگون به کلیّت مدعای پوپر وارد شده است و متفکرانی مانند اشتراوس و... او را نقد کرده اند. اما اینکه منحصراً خوانش پوپر از هگل را مانند کافمان نقد کنند، من اطلاع چندانی ندارم چون موضوع من نیست و ترجمه نقد کافمان به پوپر را نیز به واسطه تجربه شخصی خودم با طیفی از پوپر خوانان منتقد هگل انجام دادم.
جایگاه هگل و پوپر در فضای اندیشه امروز به چه شکل است؟
پاسخ به این پرسش را به فضای فکری ما ایرانیها محدود میکنم. برخلاف هگل، پوپر و اندیشه او سابقه دور و درازی در فضای فکری ما ندارد و گویا 4 یا 5 دهه از انتشار نخستین ترجمه از آثار پوپر -اگر اشتباه نکنم «فقر تاریخیگری»- به فارسی میگذرد و اوج آن از اواسط دهه 60 آغاز و تا به اوایل دهه 80 امتداد داشت. اما عمده توجه به پوپر معطوف به کتاب جامعه باز و دشمنان آن شد که 4 یا 5 ترجمه از آن منتشر شده است. توجه به این اثر پوپر به واسطه جریان فکری ممکن شد که عنوان «روشنفکری دینی» دارد و مدعیات پوپر به ویژه درباره هگل را در میان روشنفکران و روزنامه نگاران ما رواج داد، و در میان برخی از ایشان تبدیل به دانشی ابطال ناپذیر شده است! و چنان سرسختانه از آن دفاع میکنند که نقد کافمان مبنی بر توتالیتر بودن پوپر را به یادمان میآورد. جالب توجه است که اطلاعات برخی از ایشان از ایده آلیسم آلمانی و متفکری مانند هگل، مانند جهان انگلیسی زبانِ زمانه کافمان، مبتنی بر آثار دست دوم و شنیدهها است که در ترکیب با قوای حافظه و لافظه میتواند گمراه کننده باشد. اما هگل و آشنایی با اندیشه او در فضای فکری ما بسیار گستردهتر از آشنایی با پوپر است و به همان اندازه ایدئولوژیک. بسیاری از آثار هگل با چندین ترجمه مختلف منتشر شده است. اگر به شکل اجمالی و با تساهل مخاطبان پوپر و هگل را در جهان ایرانی مقایسه کنیم تا جایگاه آنها در جهان امروز ایرانی مشخص شود، بخشی از مخاطبان پوپر عمدتاً روشنفکران و روزنامهنگارانِ «اهلِ ادب» هستند، در حالی که عمده مخاطبان هگل را محققین، اساتید، مترجمین و «اهل نظر» تشکیل میدهند. به نظر میرسد، همانطورکه طی چند دهه گذشته آشنایی با اندیشه هگل در جهان انگلیسیزبان متحول شده است، ما نیز نیازمند چنین تحولی هستیم و نشانههای آن دههای است که با انتشار برخی شرحها و ترجمههای جدید بر افق پدیدار شده است.
نظر شما