سپس در شب کریسمس - شانزدهمین سالگرد تولد یونجه - همهچیز تغییر میکند. یک عمل تکاندهنده ناشی از خشونتی تصادفی دنیایش را درهم میشکند و او را تنها و به حال خودش رها میکند. یونجه دارد برای کنار آمدن با فقدان خود تلاش میکند؛ تا اینکه «گون» نوجوان مشکلداری به مدرسهشان میآید و آنها پیوند شگفتانگیزی با هم ایجاد میکنند.»
در معرفیای که از کتاب «بادام» خواندید ما با پسری مواجهایم که بیمار است و این بیماری، زندگی معمولی را از او گرفته است؛ اما سون وون پیونگ، نویسنده اثر عناصری را در داستان گنجانده است که نیاز امروزِ جوامع بشری است؛ امید و دوستی. این نقطه عطف ماجرای یونجه است.
کتاب «بادام» نوشته سون وون پیونگ، رماننویس کره جنوبی است. او برنده دو جایزه ادبی شده است: در سال 2016 برای Amondeu (بادام) و در سال 2017 برای Seoreunui bangyeok (ضد حمله سی). رمانهای سون معنای وجود و رشد انسان را کشف میکنند. این اثر با ترجمه فریناز بیابانی از سوی انتشارات دانشآفرین در 244 صفحه با قیمت 70 هزار تومان در دسترس علاقهمندان به ادبیات آسیای شرقی قرار گرفته است.
در این شماره از پرونده ادبیات آسیای شرقی با مترجم کتاب «بادام» گفتوگویی داشتهایم تا همراه هم این داستان برآمده از فرهنگ کرهجنوبی را بررسی کنیم.
وجه پررنگ داستان «بادام» چیست؟
به نظرم قدرت دوستی وجه پررنگ آن است؛ اینکه ما آدمها هر چهقدر هم که باهم تفاوت داشته باشیم میتوانیم دوستهای خوبی باشیم و بر زندگی همدیگر تأثیر بگذاریم. هرچند که شخصیت دورا هم به عنوان رابطه عاشقانه برای یون جه پیش آمد ولی به نظر من بیشترین تأثیرپذیری را از گون گرفت و در آخر او را انتخاب کرد.
نویسنده تا چه حد فرهنگ کرهای را در فضای این کتاب به کار برده است؟
این کتاب خیلی از عناصر کرهجنوبی را در خود دارد، طوریکه احساس میکردی در حال دیدن یک سریال کرهای هستی. توصیفهای صحنه دقیق بود. بحث غذا مطرح بود؛ همانطور که میدانیم غذا در فرهنگ آسیای شرقی خیلی مهم است و بخش بزرگ و مهمی از تمام کتابها، فیلمها و سریالهایشان را غذا تشکیل میدهد، و داستان «بادام» نیز از این قضیه مستثنی نبود. مسئله دیگر احترام به بزرگترها بود که در داستان به آن پرداخته شده است. در فرهنگ کرهجنوبی احترام به بزرگتر بسیار مهم است، و همچنین موضوع قلدری که متاسفانه در مدارس کرهجنوبی خیلی زیاد است.
این کتاب از نسخه انگلیسی ترجمه شده است یا کرهای؟
انگلیسی
«بادام» اولین کار ترجمه شماست؟
سومین ترجمه من بود ولی درواقع اولین رمانم؛ چون اولین کتابی که ترجمه کردم یک کتاب آشپزی برای پرندگان بود – به واسطه علاقهای که به پرندگان دارم و خودم هم یک طوطی دارم – و کتاب دیگری که زندگینامهای بود از دونالد ترامپ. در نهایت رمان «بادام» را ترجمه کردم که کاملا به انتخاب خودم بود و خیلی دوستش داشتم؛ چون دری بود به دنیای جدید.
شخصیتپردازی در این داستان چهطور است؟
بیشتر تمرکز داستان بر یونجه و گون بوده است؛ اما شخصیت مادر و مادربزرگ یون جه و دکتر شیم شخصیتهای فرعی بودند که به نسبت نقشی که در داستان داشتند بهنظرم خوب کاراکترپردازی شده بودند. درباره یونجه و گون باید بگویم که خیلی خوب به آنها پرداخته شده بود؛ چون خیلی از خوانندههای کتاب برایم پیام نوشتند و گفتند احساس میکنند شباهتهایی به یونجه یا به گون دارند و توانستند همذاتپنداری کنند و این نشاندهنده این است که شخصیتپردازی به درستی انجام شده است. یکی از ویژگیهایی که شخصیت گون داشت این بود که خیلی تنها و خشمگین بود؛ اما قلب مهربانی داشت. او نمیگذاشت که آدمها بهش نزدیک شوند و درونش را ببینند؛ ولی در واقعیت بچه خوشقلبی بود که سختی زیادی کشیده و به محبت نیاز داشت، و گون دوست داشت که دوست داشته شود به دلیل اینکه از طرف پدر و مادرش محبتی ندیده بود. او و یونجه رابطه جالبی باهم ایجاد کردند چون یونجه، گون را قضاوت نمیکرد.
درست نقطه مقابل گون، که بچهای بااحساس بود، یونجه هیچ احساسی نداشت و یکسری چیزها را نمیتوانست درک کند و از این نظر متفاوت بود.
توصیفها در این اثر چهقدر به پیشبرد داستان کمک کرده است؟
فضای داستان به خوبی توصیف شده است. توصیفها به اندازهای است که باید باشد؛ نه خیلی زیاد است که حوصله خواننده را سر ببرد و نه خیلی کم که شما نتوانید چیزی را تصور و تصویرسازی کنید.
به نظر شما ادبیات آسیای شرقی با ادبیات سایر کشورها چه شباهتها و تفاوتهایی دارد؟
ادبیات آسیای شرقی را دلنشین میدانم؛ چون بهنظرم راجعبه مسائل مهمی صحبت میکند، چیزی که در زمانه ما، جوانان بهش نیاز دارند؛ مثل امید، هدف و معنای زندگی، مسائلی که در اوایل بیستسالگی ذهن اکثر جوانها را به خود مشغول میکند و دغدغه ما میشود. در این کتابها نویسندگان سعی میکنند به اینها بپردازند و بهنظرم جذاب است. در ادبیات غرب این مسائل را آنقدر نمیبینیم؛ هست مثل کتاب «کتابخانه نیمهشب» که به این موضوع پرداخته است ولی در اکثر کتابهای شرقی میتوان این را حس کرد. البته یکی از دلایلش این است که در شرق آسیا آمار خودکشی بالاست؛ مخصوصا در کره جنوبی و ژاپن، و جوانانشان با مشکلات زیادی دستوپنجه نرم میکنند؛ به دلیل فضای رقابتی کشورشان، توقعها و انتظارات جامعه که باعث شده است سطح امید در این کشورها پایین بیاید. درنتیجه سعی میکنند در ادبیات خود به این مسائل بپردازند و فرهنگسازی کنند. چیزی که بهنظرم جالب است و در کشور ما اتفاق نمیافتد این فرهنگسازی است. در ادبیات آسیای شرقی به صورت خیلی مستقیم نمیگویند «امید داشته باش»؛ بلکه این امیدواربودن نتیجهای است که تو با مطالعه کتاب، در بطن داستان خودت به آن میرسی، و این قشنگتر است.
مسئله دیگری که وجود دارد این است که ادبیات شرق به ما در عین اینکه خیلی تفاوت دارد، نزدیک است. یکسری شاخصههای فرهنگیشان به ما شباهت دارد و به این دلیل وقتی داستانهایشان را میخوانیم همذاتپنداری میکنیم؛ مثل احترام به بزرگتر که در هر دو فرهنگ هست، یا مقولهی کنکور را در فرهنگ شرقی هم میتوان دید؛ مثل کنکور در ایران که اینقدر مهم است و انتظارات از جوانان زیاد است و همه باید بهترین دانشگاهها قبول شوند، یا تبعیضهایی که علیه خانمها وجود دارد و حقوق نابرابری که هست. مثلا اگر کتاب «کیم جی یونگ متولد 1982» اثر چو نام جو را خوانده باشید میبینید که یکسری از مشکلاتی را که خانمهای قصه با آن روبهرو هستند ما نیز داریم؛ درصورتیکه برای خواننده غربی شاید خیلی از این مشکلات ملموس نباشد. شباهتهای زیادی داریم که متاسفانه اکثر آنها هم نکات منفیاند ولی بههرحال باعث میشود که همذاتپنداری با داستانها و فیلمهای این کشورها در ما شکل بگیرد.
اگر بخواهید با چند کلیدواژه این کتاب را به بقیه معرفی کنید، آن کلمات چیست؟
امید، دوستی و احساسات
پرونده:
در شماره اول پرونده ادبیات آسیای شرقی به اثری از چین پرداختهایم که میتوانید آن را در این مطلب بخوانید.
نظر شما