گفتوگو با مهدی جمشیدی درباره فلسفههای مضاف و بایدها و نبایدهایش؛
فلسفههای مضاف محتاج ترجمه عینی هستند/ از فلسفه مضاف علم دینی تولید نمیشود
جمشیدی گفت: یکی از معضلهای مباحث فلسفه مضاف در ایران فقر ترجمه است. ترجمه یعنی بتوانیم بحثها را از یک افق معرفتی به افق معرفتی دیگر ترجمه کنیم. فلسفه فرهنگ نیز، یک مطالعه فرانگر عقلانی است یعنی قیاسی است و از بالا نگاه میکند.
با توجه به اینکه در طول سالیان اخیر بحث پرداختن به فلسفه مضاف خیلی بیشتر شده است و با توجه به اهمیت مطالعات میان رشتهای، ضرورت پرداختن به فلسفه مضاف در چیست؟
پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی یکی از قطبهای فلسفه مضاف در ایران است و تکیه و تمرکزش روی حوزه فلسفه مضاف بسیار جدیتر و برجستهتر از جاهای دیگر است. به این صورت که به فلسفه مضاف به عنوان یک روش نگاه میکند، روشی برای تولید علم بیشتر. این رویکرد نظری ریشه در نگاه «آیت الله رشاد» دارد، او معتقد است ما مسائل علمی را از مبادی و سرچشمههایش آغاز کنیم و برای بررسی سرچشمهها، فلسفه مضاف را خواستگاه و اساس و به مثابه نقطه شروع قلمداد میکند. آیتالله رشاد فلسفه مضاف را به این شکل تعریف کرده است: مطالعه فرانگر عقلانی علم یا امر. یعنی فلسفه مضاف ممکن است مضاف به علم شود یا مضاف به امر شود. مثلا فلسفه علوم اجتماعی مضاف به علم است، یا فلسفه ذهن، مضاف به امر است، امر به معنای واقعیت و علم به معنای معرفت است.
اگر به علوم انسانی در غرب نگاه کنیم، قطعا بهعنوان سرچشمه، به فلسفه مضاف میرسیم، زمانیکه بحثهای «وبر» را میخواندیم خیلی برایمان جالب بود که «وبر» چقدر خلاق و ایدهپرداز است و چه نقطه شروع پر رنگ و غلیظی است که توانسته است یک نگاه متفاوت را طراحی کند. اما بعدها با مطالعات بیشتر متوجه شدیم که آن نقطه، نقطه شروع نیست و کاری که «وبر» انجام داده است ترجمه آن فلسفه مضاف به علوم انسانی، فلسفه علم و اجتماع و فلسفه علوم اجتماعی است. یعنی در واقع «وبر» بیشتر از اینکه یک متفکر خلاق و یک نقطه آغاز و یک سرچشمه بنیادین باشد، یک ترجمه افقی و معرفتی در کارهایش صورت گرفته است. کاری که پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی انجام میدهد، دقیقا همین است و چیزی فراتر از این نیست. یعنی فلسفه مضاف و فلسفههای مضاف را به عنوان یک گرانیگاه و یک مرکز ثقل انتخاب کرده و به آن میپردازند.
پس با توجه به اینکه شما معتقد به فلسفه نوصدرایی هستید و با در نظر گرفتن اینکه یکی از اهداف و وظایف پژوهشگاه تولید علم متفاوت و علوم انسانی متفاوت است، شما برای تولید علوم انسانی اسلامی، چه نقطهای را به عنوان نقطه آغاز انتخاب کردهاید؟
اکنون جریانهای معرفتی که در حوزه علم دینی فعال هستند، دستههای مختلفی هستند. یک دسته معتقدند که ما از خود واقعیت باید شروع کنیم، یعنی ملاک خود واقعیت قدسی است، مثلا خود جامعه ایران، دفاع مقدس و مسائل اجتماعی قدسی را ملاک قرار دهیم و آن بهعنوان نقطه آغاز باشد. بعضی دیگر متن منابع دینی را اصل قرار میدهند، یعنی بیشتر نگاه نقلی دارند. بعضی دیگر مانند پژوهشگاه فلسفه مضاف را بهعنوان نقطه آغاز در نظر میگیرند. یعنی باید در باب «مسئلههای بنیادی پیشاعلم» بحث فلسفی کنیم و به نتیجه برسیم و بعد سراغ علم برویم.
پس طبق این دسته بندی، ما یک حوزه علم، یک حوزه فلسفه مضاف و یک حوزه فلسفه مطلق داریم که برای تولید علم نیازمند به فلسفه مضاف هستیم، فلسفه مضاف از دل فلسفه مطلق برمیآید. کاری که باید کرد عبارت است از اینکه فلسفه مطلق- فلسفه اولی- را تبدیل و ترجمه به فلسفه مضاف کنیم و سپس از فلسفه مضاف به فلسفه علم برسیم. هندسه معرفتی که در پژوهشگاه تعریف شده است این مسیر را طی میکند. یعنی یک نقشه راه است، ممکن است این نقشه راه ایدئولوژیک به نظر برسد ولی ایدئولوژیک بودن را نمیتوان به عنوان یک اشکال مطرح کرد، زیرا غرب هم دقیقا از همین مسیر پیش رفته است.
شما چگونه ادعای تولید علوم دینی را دارید اما از فلسفه شروع میکنید؟ در حالیکه باید از دین شروع کنید نه از فلسفه؟
فلسفه مضاف را به هر روایتی که مطرح کنید دست کم به عنوان امر ایدئولوژیک نمیتوانید نسبت به آن خدشهای وارد کنید زیرا یک سیر ذهنی و معرفتی و منطقی محض است، چه علوم انسانی سکولار تولید کنید، چه علوم انسانی دینی از هر صنف و سنخی که انتخاب کنید، عبور از این معبر اجتناب ناپذیر است. گناهی که فرهنگستان علوم اسلامی دارد این است که از فلسفه مضاف علم دینی تولید نمیشود. زیرا فلسفه مساوی با دین نیست، بهخصوص اگر آن فلسفه، فلسفه صدرایی یا یونانی هم باشد به طریق اولی از آن علم دینی برنمیآید.
پس ضرورت پرداخت به فلسفه مضاف در چیست؟
ضرورتش این است که ما فلسفه مضاف را بهعنوان یک روش تولید علم میدانیم.
یعنی در دسته بندی روشهای پژوهش قرار میگیرد؟
فراتر از روش پژوهش است. اصلا منطق تولید علم است. در کتاب ساختار انقلابهای علمی، انقلابهای علمی را طراحی میکند که چه نقطه آغازی دارد، چه مسیری را طی میکند؟ یکی از رویکردهای ما در زمینه تولید علم، فلسفه مضاف است. پس یک روش شناسی کلان است. یعنی فقط روش پژوهش نیست یک منطق است برای طراحی یک عالم معرفتی کاملا متمایز و متفاوت.
این در مقابل چه رویکردهایی قرار میگیرد؟
در مقابل رویکردی که واقعیت را امر اصیل میداند یعنی به مثابه نقطه شروع در نظر میگیرد.
یعنی یکجور معرفتشناسی میشود قبل از اینکه ما به بحث روششناسی برسیم؟
روششناسی را اخص از معرفت شناسی میدانیم، در معرفت شناسی چند دسته سوال مطرح است. آیا اصلا تحصیل معرفت ممکن است؟ اگر ممکن است آیا قطعی است؟ یکی از سوالات این است که اگر میتوان معرفتی کسب کرد اعم از این که قطعی یا غیرقطعی باشد با چه روشهایی میتوان؟ پس روششناسی یکی از مسئلههای حوزه معرفت شناسی است. در کتابهای فلسفه علوم اجتماعی در باب هستی شناسی اجتماعی بحث میکنند، پس هستیشناسی در کنار روش شناسی و معرفت شناسی قرار میگیرد. فلسفه مضاف حداقل شامل سه دسته مسئله میشود: هستیشناسی، معرفتشناسی و غایتشناسی.
با توجه به زیست معاصر جامعه ایرانی فلسفه مضاف به چه نیازی از مخاطب پاسخ میدهد؟
فلسفه مضاف طبیعتا هیچ نیازی از جامعه را بهصورت مستقیم پاسخ نمیدهد. یک مقدمه لازم است برای علومی که میخواهد به آن مسئله پاسخ دهد. یعنی حلقه واسطه است. پیشنیازی است که خودش مستقیما درگیر مسئله نمیشود. مثل اینکه شما بگویید رویکرد تفهمی به چه سوالی از مسئلههای اجتماعی پاسخ میدهد؟ هیچ سوالی را پاسخ نمیدهد. زیرا پیش فرض شکلگیری علوم اجتماعیای است که به آن سوالات پاسخ میدهد. پس فلسفه مضاف مماس با مسائل اجتماعی نیست. پیش نیاز است، دریچه و مدخل است، مقدمه است، طراح یک عالم معرفتیای است که در درون او به آن ساختار پاسخ میدهیم و ما هم گریزی از آن نداریم، هیچ نوع علم اجتماعی تحقق پیدا نمیکند مگر اینکه آگاهانه یا ناآگاهانه پاسخی به پرسشهای فلسفه علوم اجتماعی داده باشد، شما یا تفهمی میبینی یا تبیینی، چه بدانی چه ندانی، چه بخواهی چه نخواهی. پرسشی که انتخاب میکنید، هستیشناسیای که برای مطالعه انتخاب میکنید، نوع ورودیای که دارید، طراحی پاسخها و سوالها همه خواه ناخواه درگیر این است و این یک امر اجتناب ناپذیر است که حالت قهری و جبری دارد. وقتی «کوهن» میگوید «ساختار انقلابهای علمی»، یعنی علم هرچند یک امر برساخته و اعتباری است اما از پیش خودش و نزد خودش قواعدی دارد و دلبخواهانه نیست که از هرجایی خواستی شروع کنی. این اقتضای خود علم است که به انسان تحمیل میشود، اعتباری و قراردادی یا جعلی و وصفی نیست. برساخته نیست، یعنی انقلاب علمی اینطور نیست که ما آنگونه که بخواهیم آن را طراحی کنیم، مهندسی شده و ساختنی نیست، از بیرون طراحی نمیشود، خودش یک قواعدی دارد.
اینکه ما برویم در دل اجتماع و مضامین و مفاهیم را به دست بیاوریم و برگردیم، مگر برساخته شدن مفاهیم نمیشود؟ آیا شما برساخته شدن مفاهیم در علوم اجتماعی و انسانی را انکار میکنید؟
انکار نمیکنم، بخشی از آن همین است اما قواعد تولیدش، همش برساخته نیست، وگرنه خود لفظ جامعه معادل خارجی ندارد، خود جامعه یک مفهوم انتزاعی است، یک امر برساخته است. من در مورد قواعد تولید علم سخن میگویم، وگرنه علوم انسانی، علوم معانی و امور برساخته و انتزاعی است. خود علوم انسانی هم همینطور است ولی اینگونه نیست که همه امور، یا قواعد تولیدش برساخته باشد.
اکنون فلسفه مضاف در جهان چه وضعیتی دارد و چقدر به آن پرداخته میشود؟ آیا فلسفه مضاف همچنان در غرب مساله مهمی بوده و دغدغه فیلسوفان است؟
علوم انسانی غربی و تجددی به بلوغ و کمال خودش رسیده است و حتی از آن عبور کرده و دیگر زایش درونی هم ندارد. فلسفه مضاف و به تناسب آن، علوم، در غرب شکل گرفته و به کمال و پختگی هم رسیده است و اکنون در دوره توقف و درجا زدن به سر میبرد. با این حال همچنان در غرب درباره فلسفههای مضاف به علم و امر، آثار متعددی نگاشته میشود، قطعا اگر بخواهم چند خط معرفتی را در غرب برشماریم که به عنوان خطوط و ریلهای اصلی هستند بدون شک یکی از آنها فلسفه مضاف است. یعنی بازار فلسفه برخلاف کشور ما که حتی جریانهای متمایل به علوم انسانی غربی هم به آن بیاعتنا هستند، اتفاقا در غرب بسیار پررنگ و جدی است. در واقه با اینکه در غرب اینطور مباحث به حد اشباع رسیده و مبانی و زیرساختها فراهم شده است و باید دیگر سراغ مسئلهها رفت، همچنان در دیاکلتیک بین مسئلهها و مبانی هستند و هرچند سخن نو نیست و بلکه تکراری است و کمتر بوی طراوت و دریافت معرفتی نو در آن به چشم میخورد، اما بازارش همچنان پررونق است.
به عنوان یک عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی آیا پروژه فکریای برای آن دارید و فلسفه فرهنگ چه گرهگشایی میکند؟
فلسفه فرهنگ در واقع فلسفه مضاف به امر است نه علم. مثل اینکه بگوییم فلسفه تاریخ چیست؟ فلسفه، علم به شدنها و حرکات تکاملی تاریخ است که میدانیم چقدر در غرب ادبیات برایش تولید شده است. فلسفه فرهنگ به تعدادی پرسش فلسفی در حدود فرهنگ میپردازد. موضوع فلسفه فرهنگ، فرهنگ است، اما جنس پرسشها، پرسشهای فلسفی است و روش پاسخدهی هم روش قیاسی و عقلی است. پس هم جنس پرسشها فلسفی است هم پاسخها مبتنی به روششناسی فلسفی است. «آیت الله رشاد» حدود 21 پرسش اساسی در حوزه فلسفه فرهنگ طراحی کرده است، حداقل بعضی از این پرسشها به نظرم نوآورانه و مبدأنه است. او اولین کسی است که در باب فلسفه فرهنگ نظر مستقل و خالصا فلسفی در ایران دارد. پیش از او مرحوم«علامه جعفری» کتابی به اسم «فرهنگ پیرو و فرهنگ پیشرو» دارد، پارهای از بحثهایش فلسفی است ولی به صورت خالص بحث فلسفی نکرده و همچنین بحثهایش نظامیافته نیست. اما نقطه شروع بوده است. یعنی اگر بخواهیم بگوییم، چه کسی از جریان فلسفه اسلامی به صورت مستقل و مبدأ وارد حوزه فلسفه فرهنگ شده است بدون شک نقطه آغاز مرحوم «علامه جعفری»است. اما بعد از ایشان اگر بخواهم به کسی اشاره کنم که به صورت مستقل و خالص وارد حوزه فلسفه فرهنگ شده است، اولین فرد «آیت الله رشاد» است.
اینکه فرهنگ چیست؟ چه ماهیتی دارد؟ چه مولفههایی دارد؟ چه کارکردی دارد؟ چه غایاتی دارد؟ از پرسشهای طرح شده در کتاب آیتالله رشاد است. بعضی از این سوالات با جامعهشناسی، علوم اجتماعی و مردمشناسی مشترک است. سوال ضرورتا جنس فلسفی ندارد اما فلسفه فقط نوع سوال نیست بلکه نوع پاسخ نیز هست که پاسخش قیاسی است. اگر مردمشناس به سراغ اقوام ابتدایی میرود یا جامعهشناس سراغ جامعه جدید میرود و از دل جامعه جدید پاسخها را در میآورد، فیلسوف فرهنگ، از مواد و مصالح اجتماعی استفاده میکند اما اصالتا نگاه قیاسی و از بالا دارد. پس فلسفه فرهنگ، مطالعه فرانگر عقلانی است یعنی قیاسی است و از بالا نگاه میکند. اقتضای بحث فلسفی این است که فیلسوف درگیر جزئیات نمیشود فلسفه به زندگی روزمره میپردازد اما آغشته به جزئیات نمیشود، همهاش نگاه پیشینی و قیاسی و از بالا و کلاننگر دارد.
کسانی مدعی فلسفه فرهنگ در ایران بودند، ولی بحثهایی که مطرح کردند رنگ و بوی فلسفی دارد نه رنگ و بوی فرهنگی. ما نمیتوانیم مسائل فلسفه مطلق را مطرح کنیم و ادعای فلسفه فرهنگ داشته باشیم. یکی از معضلهای مباحث فلسفه مضاف در ایران فقر ترجمه است. یعنی از یک افق معرفتی بتوانیم بحثها را به افق معرفتی دیگر ترجمه کنیم، از یک حوزه معرفتی به حوزه معرفتی دیگر. یعنی کسی میآید در حوزه فلسفه فرهنگ سخن میگوید اما جنس مباحثش فلسفه مطلق است نه فلسفه فرهنگ، نتوانسته مثل ویر ترجمه و تبدیل کند.
نظر شما