سوم تیر ماه عملیاتشان را شروع کردند. آن را فروغ جاویدان نامیده بودند. رجوی به آنان گفته بود «همانند شهاب باید به تهران برویم. اگر عملیات با این سرعت انجام شود، رژیم فرصت بسیج نیروها را پیدا نخواهد کرد. اگر موقعیتی سیاسی، مثل قبول قطعنامه 598 شورای امنیت از طرف ایران پیش نمیآمد، شاید فقط در همان کرمانشاه عمل میکردیم. ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یکراست میرویم تهران را میگیریم... ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کار را یکسره کنیم.»
منافقِ بزرگ میگفت «رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمیتواند نیروی جبهه را تأمین کند. عراق در همین چند عملیاتی که کرده راحت مناطقی را پس گرفته است. ملت دیگر از جنگ خسته شدهاند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمیآید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کردهاند و به جبهه فرستادهاند و میلی به جنگیدن ندارند. تمام لشکرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. کاری که ما میخواهیم انجام دهیم، در حد توان یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت میتواند میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند» (به نقل از جلد سوم کتاب «سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام»، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی).
پیشروی اولیه آنان – که با حمایت ارتش عراق انجام میشد – موفق بود. از مرز گذشتند و چند شهر مرزی را اشغال کردند. اما دوره جولان آنها به سه روز نکشید. انتظار داشتند که مردم به حمایت از انان بلند شوند، اما کسی در جایی چنین نکرد. حتی در چند نقطه، مردم با دست خالی به مقاومت ایستادند. بعد هم که نادرستی نقشهها و پیشبینیهای آنان، با اولین واکنش و ضدحمله نیروهای ما بیشتر معلوم شد. نیروهای ما در عملیاتی موسوم به عملیات مرصاد به مقابله با دشمن مهاجم رفتند و راه را بر آنان بستند. مهاجمان به تنگنا افتادند، بسیاری از آنان کشته شدند و بسیاری دیگر به اسارت افتادند. قوای آنان به معنی واقعی کلمه متلاشی شد. به قول یکی از مهاجمان، که از طریق بیسیم (و به فارسی و بدون رمز) میگفت «خاک بر سر رجوی احمق که ما را به قتلگاه فرستاد. سازمان به ما خیانت کرد. مریم و مسعود کنار هم نشستهاند و ما را قربانی کردهاند.»
سردار غلامعلی رشید خاطراتی از آن روزها دارد. میگوید «ما چند نفر اسیر در عملیات مرصاد گرفتیم. یکی از آنها را در همان 48 ساعت اول آوردیم و با او حرف زدیم. نقشه را جلویش گذاشتیم و گفتیم از این مرز، از این قصرشیرین تا بغداد چند کیلومتر است؟ میگفت 110 تا 120 کیلومتر. گفتیم از قصرشیرین تا تهران چند کیلومتر است؟ گفت 700 کیلومتر است. گفتیم نگاه کن بعد از قصرشیرین تا بغداد هیچچیز نیست. دشت است. دست هموار. یک جاده است و یک دشت. اما برعکس به سمت تهران اینهمه ارتفاعات گردنه و شهر است. اینها همه مانع است.»
رشید ادامه میدهد که «بعد ازشان سوال کردم، ما چقدر آدم داشتیم؟ میگفت مثلاً اینقدر. گفتم ما یک میلیون نفر نیرو از ارتش و سپاه و بسیج داشتیم؟ گفت بله. گفتیم هیچوقت فکر نکردی ما با یک میلیون نفر آدم که سلاح داشتیم، تجهیزات داشتیم، توپ داشتیم، تانک داشتیم، چرا به سمت بغداد که در 120 کیلومتری ما قرار دارد نرفتیم؟ شما چگونه با 4 هزار آدم میخواهید 800 کیلومتر مسیر را با این همه مشکل بیایید تهران؟ چه چیزی در ذهنتان بود؟ میماند و میگفت به ما گفتند حرکت کنید.»
نظر شما