این اولین گزارش از این مجموعه است که در ادامه بازنشر آن را میخوانید:
«مهران اصدقی» در ۱۱ بهمن ۱۳۶۱ دستگیر شد و تمام وابستگیهای سازمانی منافقین را انکار کرد؛ ولی با توجه به شواهد موجود به نقشش در ترورهای ناموفق سیدمحمد خامنهای، سیداحمد خمینی و جواد منصوری و شهادت فجیع سه پاسدار اعتراف کرد.
گروهک منحط منافقین که از همان آغازین روزهای انقلاب اسلامی، بنا به مخالفت و مبارزه با انقلاب اسلامی گذاشت، پس از ناکامی در فاز سیاسی و دستیابی به قدرت از طریق ائتلاف با بنیصدر، خطمشی خود را بر انجام اقدامات تروریستی، خرابکارانه و شکنجهگرانه قرار داد تا بر اساس موهومات سران خود و در رأس آنان مسعود رجوی، با همراهی هواداران خود، انقلاب اسلامی را ساقط و حکومتی جدید پایهگذاری کنند.
یکی از بزرگترین اقدامات آنان در راه سقوط جمهوری اسلامی، لشکرکشی ناموفق به ایران با حمایت صدام معدوم در ۵ مرداد ۱۳۶۷ در چارچوب عملیات شکستخورده فروغ جاویدان بود.
اکنون سالها از آن سراب و تفکر واهی در ساقط کردن انقلاب اسلامی میگذرد و هرچقدر جمهوری اسلامی با صلابتتر و قدرتمندتر از گذشته به سمت آرمانهای مقدس و انقلابی خود حرکت میکند، سازمان منافقین همچون کالبد نیمهجانی است که جزء پوستهای از آن باقی نمانده و نفسهای آخر خود را میکشد و اگر حمایتهای سیاسی و مالی آمریکا و برخی دول غربی نبود، چهبسا تاکنون جز نامی نامبارک از این گروهک ضاله چیزی باقی نمانده بود.
اما همین سازمانی که امروز مورد حمایت مدعیان حقوق بشر قرار داد، در همان سالهای ابتدایی انقلاب و در جهت رسیدن به آرمانهای خیالی و پوچ خود، مرتکب جرمها و جنایتهای فراوانی علیه مسئولین و مردم مظلوم ایران گردید که هیچگاه از صفحه تاریخ محو نخواهد شد.
به مناسبت سالروز تجاوز منافقین به خاک ایران و شکست مفتضحانه آنان در برابر رزمندگان اسلام در عملیات مرصاد؛ اعترافات برخی از اعضای این سازمان در خصوص جنایات و رفتارهای ضد بشریشان در ابتدای انقلاب علیه تعدادی از پاسداران انقلاب اسلامی که در بند شکنجه آنان قرار گرفتند؛ منتشر میشود:
اصدقی در ۱۱ بهمن ۱۳۶۱ دستگیر شد و منکر تمام وابستگیهای سازمانی شد ولی با توجه به قرائن و شواهد موجود ازجمله رویارویی با دو تن از افراد زیردست و اعتراف صریح آنها، بالاخره وی یک ماه بعد (۱۰/۱۲/۱۳۶۱) لب به اعتراف گشود:
بعد از ضربه ۱۲ اردیبهشت (توسط سپاه)، تعداد زیادی از خانههای تیمی ما ضربه خورده بود و افراد زیادی از مرکزیت سازمان، در این درگیریها کشتهشده بودند.
بعد از این ضربه، از طرف مسئولین بالا به ما گفته شد که کارهایتان را متوقف کنید، چون الآن هر اقدامی بکنیم ممکن است به موجودیت سازمان ضربه بخورد چراکه الآن موجودیت سازمان زیر سؤال است. ما میدانیم که ضربات فوق از طریق شبکههای اطلاعاتی بوده، چون ضربه اردیبهشت، مستقیماً به مرکزیت سازمان ضربه زده بود، گزارشها فوق بهوسیله مرکزیت سازمان بررسی میشد. افرادی که مستقیماً در این ضربات شرکت دارند، میزنیم و با شکنجه از آنان اطلاعات میگیریم.
البته ممکن است برای شما این سؤال پیش بیاید که ما با شکنجه مخالفیم، چطور خودمان دست به این کار میزنیم؟ ولی باید بدانید که بر اساس اطلاعاتی که سازمان دارد، یک شبکه ۳۰ نفره ساواکی دارند با رژیم همکاری میکنند، اینها تخصصشان در مسائل اطلاعاتی و کشف خانههای تیمی است. یکباره ضربهای مثل ۱۲ اردیبهشت را به ما میزنند که یک بخش سازمان بهطورکلی متلاشی میشود.
ما حاضریم که به یکخانه یا دوخانه از ما حمله شود ولی حاضر نیستیم ضربهای مثل ۱۲ اردیبهشت بخوریم و حاضر نیستیم این افراد را به حال خود واگذاریم تا به ما که نماینده مردم هستیم، ضربه بزنند. اگر ما ضربه بخوریم، دیگر چه کسی میخواهد این انقلاب را پیش ببرد؟ شما همه میدانید که ما اصلاً برای از بین رفتن شکنجه مبارزه میکنیم، بنابراین وقتی به حکومت رسیدیم، دست از شکنجه برمیداریم.
بعدازاین که این خط به ما داده شد، تعداد زیادی حکمهای جعلی کمیته و سپاه به ما داده شد. در خانه تیمی که در خیابان کارون داشتیم، افراد مرکزیت بخش ویژه که مهدی کتیرایی و حسین ابریشم چی بودند، جمع شده بودند. فردی که مسئول حفاظت این خانه بود، جواد محمدی با نام مستعار طاهر بود.
طاهر حین مراقبت از خانه و دیدهبانی از داخل خانه، مشاهده میکند که فردی بیرون از خانه ایستاده است، به او مشکوک میشود.
روز بعد مشاهده میکند که همان فرد دیروزی به همراه یک جوان دیگر در خیابان ایستادهاند، طاهر کاملاً به آنها مشکوک میشود و به افراد بالا که در خانه بودند؛ اطلاع میدهد.
ابتدا به همراه مصطفی و شهرام و محمدرضا، اقدام به شکنجه آنها میکنند. هدف طاهر که اینقدر سریع دستبهکار شده بود این بود که میخواست بفهمد که آیا آنها خانه خیابان کارون که افراد مرکزیت در آنها بودند را زیر نظر داشتهاند یا نه.
وقتی آنها را داخل اتاق وارد میکنند، برادران پاسدار عکس موسی خیابانی که به دیوار چسبیده بود را میبینند و متوجه میشوند که بهوسیله چه کسانی ربوده شدهاند، به همین خاطر از همان ابتدا سکوت میکنند.
اول پاسداران را روی صندلی با طناب محکم میبندند و درحالیکه سایر افراد خانه غیر از طاهر که آنها را دزدیده بود، نقاب داشتند، صندلی را روی زمین میخوابانند و با کابلهای کلفت چندلایه به کف پا و سایر نقاط بدن آنها میزنند و برای آنکه صدای آنها از خانه بیرون نرود، دهان آنها را با پارچه میگیرند.
در همین روز از طریق مسعود قربانی-که مسئول من بود- به من اطلاع داده شد که چنین افرادی دزدیدهشدهاند و مسعود قربانی به من گفت، مسئولیت بازجویی از اینها به عهده توست و همین امشب سوالاتی در زمینه شیوههای شناسایی خانههای تیمی در میآوریم و تو به خیابان بهار برو.
من پس از تنظیم سؤالات، صبح به آن خانه رفتم و با ورود به خانه، به دیدن افراد دزدیده شده رفتم. نقابی پارچهای به صورتم زدم و ابتدا وارد حمام شدم، محسن میر جلیلی (یکی از پاسداران) در حمام بود و درحالیکه پاهایش تاولهایی زده بود و خون داخل آنها مرده بود، با زنجیر، دستها و پاهایش بستهشده بود.
با ورود من به حمام، او متوجه شد که فرد جدیدی هستم. حدود ۲۵-۲۶ ساله بود و لاغر و قدبلند بود و فقط به من نگاه میکرد. بعدازاینکه از حمام بیرون آمدم، وارد اتاق شدم تا پاسدار دیگر را که طالب طاهری نام داشت، ببینم. او نیز دستها و پاهایش با زنجیر بستهشده بود و پاهایش متورم و کبود و تاولزده بود. وی قدی نسبتاً کوتاه داشت و حدوداً ۱۷ ساله بود.
من به همراه مصطفی و شهرام و محمدرضا، کار شکنجه را شروع کردیم. ابتدا آنها را روی صندلی بستیم و سپس صندلی را خواباندیم. من با کابل میزدم و مصطفی معدن پیشه دهانشان را با پارچه گرفته بود تا صدا بیرون نرود و وقتی مصطفی میزد، من دهانشان را میگرفتم.
آنها مرتب مطالب را تکذیب میکردند و هنگامیکه خیلی از فشار ضربات دردشان میآمد، اللهاکبر میگفتند. در اثر زدن با کابل، تاولها روی پاهای آنها ترک میخورد و خون جاری میشد و به مصطفی گفتم، پاهایشان را باندپیچی کند تا بتوانیم مجدداً آنها را بزنیم.
در اثر ترکیدن تاولها، خون کف حمام راه افتاده بود و وقتی شکنجه محسن تمام میشد، او را بیرون میآوردیم و طالب را داخل حمام میبردیم.
تا عصر ما شکنجه را ادامه دادیم و وقتی خودمان خسته میشدیم، آنها را از روی صندلی باز میکردیم و دستوپاهایشان را با زنجیر به میز داخل اتاق میبستیم.
ادامه دارد...
منبع:
لطفالله زادگان، علیرضا، عبور از مرز: روزشمار دفاع مقدس (کتاب بیستم)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ سوم، ۱۳۸۹، صفحات ۶۰۵، ۶۰۶، ۶۰۷، ۶۰۸.
نظر شما