- «سلام» و سلام... تو بگو سلام!
و از کنار آدمهایی که با صدایش آشنا بودند، میگذشت و مجلهها و روزنامههایش را میفروخت...گاه کت و شلواری راه راه میپوشید و با همان صدای خاص داد میزد...
آن روزها در دهههای شصت و هفتاد، دو مجلهی پر تیراژ و قدیمی «جوانان امروز» و «اطلاعات هفتگی» (از مجموعه مجلات مؤسسه اطلاعات) فارغ از رقابتی دیرین در رفاقتی شیرین، خوانندگان و طرفداران زیادی داشتند و من مشتری دائمی این دو مجله بودم و اغلب داستانها و نوشتههایم در آن مجلهها و هفتهنامههای «صفیرغرب» و «باختر» (چاپ هر دو در کرمانشاه) منتشرمیشد. برادرم محمد عاشق «کیهان ورزشی» بود و آن را هر هفته تهیه میکرد و با هم، انبوهی از مجلات مختلف را آرشیو میکردیم.
بیشتر سهشنبههای دهه شصت را با مجله هفتگی «کیهان بچهها» سپری میکردم. مجلهای که تمام رؤیاهایم بود. یک هفته انتظار میکشیدم تا مجله از راه برسد. ۵ تومان به عموحیدر میدادم و مجله را میخریدم وقتی به خانه میرسیدم، بیشتر صفحاتش را در مسیر خوانده بودم! هنوز فتورمان «تکبال» و نوشتههای زنده یاد «امیرحسین فردی» و «حسین فتاحی» و شعرهای «مصطفی رحماندوست»، «جعفر ابراهیمی» و «شکوه قاسمنیا» در ذهنم مانده. آرشیوی بزرگ از کیهان بچهها کف اتاق پهن و با لذت و اشتیاق به آنها نگاه میکردم و به بچههای کوچه امانت میدادم.
کیوسک کوچک روزنامهفروشی عموحیدر، با اداره «دارایی» خیابان شهرداری (کاشانی) صحنه، تنها پیادهرویی فاصله داشت. عینکی ته استکانی بر چشم میزد و ریشی بور و انبوه داشت. نمایندهی فروش و توزیع مجلات و روزنامههای مؤسسهی کیهان بود. مردی میانسال و پسرانش که روی دیوار اداره دارایی، تابلوها و پوسترهایی زیبا بهصورت نمایشگاه پخش میکرد و میفروخت، من را میشناختند.
«شکرالله ابراهیمیِصحنه» از نخستین روزنامهفروشان و خبرنگاران «صحنه» بود که سالها به این شغل کم درآمد و پُرخطر و حساس مشغول بود. قبل از او «احمد سیم چی» (نخستین خبرنگار رسمی روزنامه اطلاعات)و سپس «رمضان حق پناه» و «رحمن نیکرو» فعالیت های رسانه ای و توزیع روزنامه و مجلات در سطح شهرستان صحنه را بر عهده داشتند.
او از خانوادهای اصیل بود و زندگیای شرافتمند و با آبرو داشت و از سال 1347 مجلات و روزنامههای مؤسسات اطلاعات و کیهان را به مخاطبان عرضه میکرد. مردی لاغر اندام و با صدایی خاص که نقشی پررنگ در اطلاعرسانی و انتشار اخبار و توزیع روزنامهها و مجلات داشت. همه او را میشناختند و برایش احترام قائل بودند. او سالها در این عرصهی مهم و مؤثر، تلاش کرد، بی آنکه روز خبرنگاری را به چشم ببیند و کسی این روز را به او تبریک بگوید.
البته روز خبرنگار عنوانی تازه در تقویم است و او سال های سال، بدون توجه به تقویم، هر روزش؛ روز نگارش و تنظیم خبر و توزیع روزنامه و مجله بود، مداوم و مستمر و بیوقفه و بیچشمداشت. او سالها در حوزهی رسانهی مکتوب تلاش کرد، انرژی گذاشت و شبانهروز زحمت کشید، بیآنکه تصویر و عکسی از خودش منتشر کند.
او سالها از پشت دوربین قدیمی روسی، عکسهای سیاه و سفید در حافظه کاغذها و صفحات روزنامهها ثبت کرد، بیآنکه کسی تصویرش را در صفحهای از روزنامهای ببیند و ثبت کند. او سالها برای بالندگی و تعالی دانش و بینش و اندیشههای مردم هنرمند و خوش فرهنگ «صحنه» تلاش کرد و زحمت کشید. خیلی از افراد را به واسطه قدرت رسانهایش مطرح و اخبار و مشکلات و حوادث شهر را در روزنامهها و مجلات منتشر کرد. زنده بودن مطبوعات در این شهر تاریخی و فرهنگی و هنری، به تلاشهای تاریخی او مدیون است، اما... کسی از دردها و غمها و غصههایش با خبر نشد. پای درددل و حرفهایش ننشست و مهربانانه هم کلامش نشد. کسی از زحمات و تلاشهای فرهنگی و رسانهایش آگاه نشد و از او به خاطر این زحمات تقدیر نکرد. کسی بر زخمهای کاری زندگیاش، مرهمی نگذاشت. کسی با نگاهی از سر دلسوزی و تقدیر، او را سپاس نگفت. هیچکس «غم نان» او را ندید، اما او همچنان عزتمند و با شرف زندگی کرد. کسی ندانست که آیا حقوقی ثابت داشت و دردهایش را ادارهای، بیمه کرده بود و...
و عاقبت این صدا و قیافهی نوستالژیک، در میان هیاهوی اخبار رسانهها و خبرگزاریها؛ در پارادوکسی عجیب و بهتانگیز، صفحه آخر روزنامه عمرش بدون چاپ پیام تسلیتی، برای همیشه بسته شد... مردی که بعد از فوتش، کانکس بزرگ کنار «پارک معلم» که دفتر کارش بود، مدتها محل جولان افراد کنجکاوی بود که کتابها و مجلات و روزنامههای قدیمیاش را بر میداشتند و کسی متوجه نشد که در این کانکس رنگ و رو رفته، مردی با اندیشههایی آفتابی حضور داشت و بیتوقع و در اخلاصی زیبا، برای دانایی و آگاهی مردم شهرش تلاش میکرد و فریاد و درد میکشید.
در روز خبرنگار، همه به این بزرگواران عرصهی اطلاعرسانی تبریک میگویند و مقامشان را ارج مینهند...کاری شایسته و ارزنده. باز همان داستانک تکراری؛ «کاش قدردانی و قدرشناسی در زمان حیات افراد اتفاق میافتاد...» اگر او الان زنده بود، میشد بهعنوان «پدر روزنامهنگاری و خبرنگاری شهرستان صحنه» از او تقدیر کرد و مقام عالیاش را ستود و از او به خاطر چند دهه تلاش بیوقفه و شرافتمند، تشکر کرد.
مسئولان فرهنگی این شهر میتوانند سردیس این خبرنگار فقید و پیشکسوت را در یکی از میادین نصب کنند و فرهنگ تقدیر و قدرشناسی از بزرگان را اجرایی و تثبیت کنند.
(خانه مطبوعات استان کرمانشاه) میتواند هر سال از این چهره و سایر چهرههای پیشکسوت خبر و رسانه و مطبوعات به گونهای شایسته تقدیر کند. هماکنون نبض روزنامهها و مجلات کاغذی همچنان در این شهر میزند. خداروشکر! میبایست از تلاشها و زحمات مؤثر فرشید سمیعیان، برادران گراوندی (نادر و ناصر) بهروز حقپناه، احمد حاتمی و پسران، سیدقاسم و سیدفردین ارژنگ صحنه، فریاد شیری، رسول سوسنی و دیگران درعرصه رسانههای مکتوب غافل نشدو به احترام همه روزنامهنگاران آزاداندیش که قلبشان برای بالندگی و تعالی مردمان سرزمینمان عاشقانه میتپد، تمامقد بلند شد و دست زد...»
نظر شما