اما یکی دیگر از نگهبانان زندان – که به قول راوی «شاهد علاقه اسرای مجروح به آقا اباعبداللهالحسین بود» - به او گفته بود «من روزی فهمیدم خدا شما ایرانیها رو در این جنگ ذلیل نمیکنه که خمینی رو از اون همه دربهدری و تبعید، رهبر ایران کرد و شاه ایران فرار کرد. روزی فهمیدم که خدا نظامیان ما رو ذلیل میکنه که شما تو جبههها مرتب قرآن میخونید و به اهل بیت متوسل میشد... وقتی که شما مهران رو گرفتید، صدام، ضیاء توفیق ابراهیم، فرمانده سپاه دوم عراق رو اعدام کرد و اونهایی که عقبنشینی کردند، خیلیهاشون به دستور صدام کشته شدند و روی تابوتهاشان نوشته شد: ترسوهای عملیات مهران! اون روز فهمیدم خدا شما رو دوست داره و نظامیان عراقی قبل از اینکه توسط شما یا صدام کشته بشن، کشته جاهطلبی و کشورگشایی رئیسجمهورشون هستن.»
«پایی که جا ماند» نوشته سید ناصر حسینیپور (انتشارات سوره مهر) از آن دسته کتابهاست که مجموعهای از واقعیتهای دوره اسارت را برای خوانندهاش ردیف میکند. آنچه رزمنده در اسارت دشمن، آنهم دشمن بعثی به چشم میدید و تحمل میکرد. رنجهای او در اسارت، و پایمردی و مقاوتی که از خودش نشان داد حقیقتاً حیرت انگیز است. جالب اینکه کتاب را به سرنگهبان اردوگاه تکریت و شکنجهگرش تقدیم کرد، «به خاطر آنهمه زیباییهایی که با اعمالش آفرید... آنچه بر من گذشت، جز زیبایی نبود. و ما رأیت الا جمیلا!»
بالاخره باید یه تفاوتی بین ما و شما باشه
بعثیها اسرای ایرانی را از بدیهیترین حق و حقوقشان محروم میکردند، اما بچهها ما صبوری میکردند و بهاصطلاح وا نمیدادند. زندانی و زندانبان، هرکدام متعلق به دنیایی متفاوت از دیگری بودند. تفاوتشان گاهی آنقدر زیاد بود که از حد فهم زندانبانها بیشتر میشد. یکی از نگهبانهای زندان که به قول راوی آدم خوشاخلاقی بود به آنها گفت «شما ایرانیها در عملیات فتح خرمشهر به اندازه همه دوران جنگ از ما اسیر گرفتید؛ هفده هزار نفر آمار کمی نیست! میدونید چرا اینهمه عراقی به اسارت شما دراومدند؟ چون میدونستند اگر مقاومت کنند کشته میشوند، عقبنشینی کنند تیرباران میشوند، پس تنها راهی که زنده بمانند همان اسارت است!» چون به دستور مستقیم خود صدام، هر فرماندهی را که عقب مینشست تیرباران میکردند.
نگهبان که با همان معیارهای بعثیها همهچیز را در ذهنش تحلیل و تفسیر میکرد، پرسید «تو هشت سال جنگ، خمینی چند فرمانده لشکر شما رو تیرباران کرد؟» راوی مینویسد «خندهام گرفت. حق داشت فرماندهان دو کشور را اینگونه مقایسه کند. اطلاعاتی از این طرف خاکریز نداشت. از روحیه جهادی و اطاعتپذیری بچههای سپاه، بسیج و ارتش چیزی نمیدانست. وقتی از تفاوت بین فرماندهان ایران و عراق برایش گفتیم، تعجب میکرد. حرفهایمان را که با دقت گوش داد، گفت: شما دروغ میگید. اگه راست میگید، پس چرا اینهمه فرماندهان شما تو جنگ کشته شدن!»
ــ فرماندهان ما همهشون تو خط شهید شدند!
ــ یعنی میخوای بگی وقتی ما مهران و خرمشهر رو از شما گرفتیم، خمینی هیچ فرمانده لشکری رو اعدام نکرد؟
ــ مگه عراقه، تو ایران هرکس تا پای جان میجنگید!
ــ ولی تو عراق، قضیه فرق میکرد، اینجا خیلیها اعدام شدن.
ــ بالاخره باید یه تفاوتی بین ما و شما باشه.
همین جمله انتهایی، یعنی «تفاوت بین ما و شما» تفاوت میان جهانبینی دو طرف یک جنگ بود. همان تفاوتی که اسیران ایرانی را در تمام دوره اسارت عزیز و سربلند نگه میداشت، و همان تفاوتی که مرز میان حق و باطل را معلوم میکرد. قصه اسرای ایرانی در بند بعثیها، که ما به درستی آنان را «آزادگان» میخوانیم، قصه همین تفاوت است.
نظر شما