سندی مومنی، منتقد ادبیات دین و دفاع مقدس یادداشتی را درباره کتاب «یادداشتهای یک سفر غیرقانونی» که سفرنامه کربلای سیدعلی کاشفی خوانساری است، نوشته و در اختیار ایبنا قرار داده است.
کاشفیخوانساری با زبانی ساده و صمیمی و با روایتی تصویری هر آنچه را دیده و احساس کرده به مخاطب خود انتقال میدهد. از شهرهای فقیر و تعطیل، از درهای بستۀ اماکن مذهبی، از حضور امریکاییها با اسلحه، از نیروهای مثلاً انتظامی و بلدچیهایی که دنبال پول هستند و راههای سخت و ماشینهای پر از مسافر «بغداد کاملاً مخروبه است. مغازهها تعطیل است. ادارهها تعطیل است. ساختمانهای دولتی همه غارت شدهاند، حتی یک پریز برق روی دیوارها نمانده است. مردم افسردهاند و محیط غمزده و ترسان. چه حس غریبی است سرزمینت را بیگانگان تصرف کرده باشند».
بزنگاههای خاص نویسنده در سفرش در سه مقطع حساس شکل میگیرد:
۱ انتظار برای سفر و داستان شروع سفر
انتظار و توقعی که نویسنده و مخاطب در نحوهی سفر و تدارکات آن دارد، برآورده نمیشود. خدم و حشمی در کار نیست و سفر در زمان وعده داده شده، انجام نمیگیرد. به جای آن پیادهروی و راهی طولانی در پیش است. رشوهدادنها و دروغگفتنها و دل به قاچاقچیان و وعدههایش سپردن، رویدادهایی است که سفر با آنها آغاز میشود. خبری از سفری معمولی با مهر و امضای سازمانی خاص و راهی امن و بدون مخاطره وجود ندارد و همین غیر قانونی بودنش با ارتکاب گناهانی که معلوم نیست در پیشگاه خدا حساب بشود یا نشود، سفر را سفری میکند که تفاوتی روشن با سایر سفرها دارد. سفری که میارزد کمی سخت باشد؛ چراکه در مقصد گنبد و بارگاه عزیزی وجود دارد. در مقصد وادیالسلامی نشسته است و هرچه قدر هم مغازهها تعطیل باشند و مردم افسرده و درهای مساجد و اماکن مذهبی دیر باز شوند، در این مقصد، امید و پناهی وجود دارد که در مقصدهای دیگر وجود ندارد.
۲ حضور در اماکن مذهبی
حضور مسافر در ماه رجب و روز ولادت امیرالمؤمنین یکی از بزنگاههای شیرین سفر است:
«خانه مولا علی هم دیدنی است و چاه آبی که حتماً باید از آن جرعهای نوشید. آب آن چاه برای ما حکایتی داشت که میتوانید از رضا امیرخانی سوال کنید. فقط بگویم که به آن شک نکنید».
احتمالاً داستان این چاه، معجزه و یا رویدادی ایمانی را در خود دارد و متأسفانه شور و اشتیاق مخاطب برای دانستن آن داستان به سرانجام نمیرسد.
«شب سیزدهم رجب را در حرم مولایمان علی بودیم. بنازنم به بندهنوازی این کریم! به گمانم میدانم که چهطور این سعادت قسمتم شد. یکی دو هفته قبل از سفر، مجموعهای که دربارۀ امامعلی(ع) برای کانون پرورش گردآوری کرده بودم، به همراه تصاویر و عکسها گم شد و پیدا نشد... نمیدانم چرا گرانی این حادثه را تاب نیاوردم و با مولایم به تندی عرض کردم که آیا غلام و نوکر روسیاهی چون مرا نمی خواهد و از درگاه عرشی و پناه خود میراند؟»
در همین مکان است که نویسنده صبح به خود میآید و متوجه میشود نماز عشایش را نخوانده است. اعتراف صمیمی نویسنده به این موضوع، عمق تأثیر مکان و حال و هوای احساسی نویسنده را به خواننده منتقل میکند و صمیمیت آن اعتراف را به دل مینشاند.
۳ وادیالسلام
چرا نویسنده گورستان وادیالسلام را در بخش وفور نعمت آورده است؟ چرا نوشته گورستان وادیالسلام هم برای خود شهری سیاحتی است؟ چرا نوشته است وقت میخواهد و اطلاعات کافی که هزاران تکهی پراکنده از تاریخ و تمدناسلامی را در گوشه و کنار آن بیابی؟ خاکی که ارزشمندترینها را در خود داشته باشد، ارزشمند میشود. میشود وادیالسلام. میشود جایی که بتوان نشست و از مزاری به مزاری دیگر تاریخ را پیش چشم آورد. تاریخی که هم درد و رنج دارد و هم درسهایی بسیار. وادیالسلام امروز دیگر وادیالسلام سال ۱۳۸۳ نیست! امروز شهیدانی مانند شهید ذوالفقاری معروف به شهید ایرانی خاک وادیالسلام را ارزشمندتر کرده است و زیارتش را مهمتر.
با این حال نثر پر شتاب نویسنده گرچه خواندن کتاب را پر هیجان میکند؛ اما پرسشهایی را هم برای خواننده بیجواب میگذارد. در این کتاب دیدهها و شنیدهها و حالات احساسی نویسنده را میخوانیم و از احوال همسفران او کمتر حرفی به میان میآید.
نویسنده از تصادفی سخن میگوید که خراشی هم به مسافران تحمیل نمیکند. مسافران دو روز در سامرا میمانند. نویسنده ابتدا از زیارتنامهی پرمغز امام حسن عسکری (ع) مینویسد: «عجب مضامین باشکوه و تفکربرانگیزی!»
در ادامه از تصادفی سخت میگوید: «خدا قسمت کرد و در جادههای اطراف سامرا، با یک تریلی تصادف بسیار شدیدی کردیم و ماشین اُپلی که سوار بودیم، حسابی نابود شد. نمیدانم چرا ما خراش هم بر نداشتیم! به هر حال دوباره ماشینی فراهم شد و راهی شدیم»
در این بخش دو موضوع مهم ذهن مخاطب را درگیر میکند. آن مفاهیم تفکربرانگیز در زیارتنامه چه بودند؟ چرا نویسنده خطی از زیارتنامه را عنوان نمیکند؟ در موضوع تصادف هم مخاطب تمایل دارد کمی بیشتر از ماجرای تصادف بداند و یا با توصیف لحظهی تصادف کمی در حال و هوای این تصادف عجیب قرار میگرفت.
همچنین در حالی که مخاطب همچنان مشتاق خواندن و دانستن است سفرنامه به پایان میرسد. مشتاق خواندن از شهرکالثوره و حسینیه حیدریه و مدرسه علمیه جامعه النجف الاشرف و... همانها که نویسنده وعدهاش را داده و با عنوان «تا وقت دگر» از آنها یاد کرده است. انشاالله که آن وقت دگر زود برسد و بخوانیم و بیشتر بدانیم از عراقی که صدام نداشت و به جایش امریکاییها بودند و هیچ غلطی نکردند!
کتاب یادداشتهای یک سفر غیرقانونی نوشته سیدعلی کاشفی خوانساری در سال ۱۳۹۵ توسط نشر احیاء در ۷۵ صفحه منتشر و در سال ۱۴۰۰ بازچاپ شده است و در این ایام، خواندنش برای تمام کسانی که سفر به کربلا را تجربه کرده یا تجربه نکردهاند پیشنهاد میشود.
نظر شما