نرگس اکبری: گاهی فکر میکنم تابستانهایی که پشت سرشان میگذارم چگونه سپری میشوند؟ روزهایی که از قشنگترین اتفاقات زندگیام هستند، با چه چالش و مشکلی میگذرند؟ اصلا با وجود این حجمهی زیاد گلایههایم از زندگی، چه سختی بزرگی را متحمل میشوم؟ تابستانهایی را که در تمام سال تحصیلی به انتظارشان مینشستم تا بیایند و در بیدغدغهترین حال ممکن نوش جانم میشوند چه پیامدی برای زندگیام دارند؟ آنوقت است که در اوج نداشتن پاسخی به سوالهایم، تابستان متفاوت و پر از اندوه آبری از خاطرم میگذرد. تابستانی که برای هر دختر و پسر نوجوانی مملو از حس خوب است، برای آبری سختترین روزهای زندگیاش بود.
روزهایی که آبری بخواهد بدون پدر و مادر و خواهرش بگذراند، کنار دوستانش نباشد و در خانهی خودشان نفس نکشد فراوردهای ندارد جز پژمردهتر شدن دل و احساسات مرده در قلبش. آبری حالا باید دل بکند از خانهشان، فراموش کند خاطراتش را و با مامی به جایی برود که کیلومترها از محل زندگی قبلی او فاصله دارد. جایی که شاید حالش را بهتر کند، تابستانش را شادتر و دایرهی دوستیهایش را بزرگتر.
دخترک رویاپردازی که تمام آمالش بازیهای کودکانه با خواهر، حرفهای دخترانه با مادر و تفریحات عاقلانه با پدرش باشد؛ به هنگام از دست دادن ناگهانی آنها بیشک بزرگترین ضربه را میخورد و به مانند آبری، حیاتی ندارد جز ناامیدی و بغض و درد و حالا اینکه از دل روحهای مرده چگونه زندگی در جریان راه میافتد را میگذارم به اختیار خودتان که بروید بخوانید و دقایقی هم شما، بشوید انیس لحظههای دلتنگیاش.
زمینهای گوجهای که این تابستان زیادی محصول داده بودند و کار بسیاری بر گردن آبری انداخته بودند، حیواناتی که گرسنه و تشنه منتظر آبری بودند تا امدادرسانشان باشد، لباسهای خشکنشدهای که به خاطر نور کافی خورشید در تابستان باید روی بند آویزان میشدند و دقایقی از وقتش را میگرفت و جوانه گلهایی که نور خورشید ممکن بود اذیتشان کند در انتظار آبری بودند تا هر روز صبح با آبپاشِ مامی به سراغشان بیاید و روحشان را طراوت بخشد.
شاید هدف اصلی این وقتگذرانیها اصلا همین بوده باشد که آبری حیات ببخشد و خود به شیوههای مختلف احیا شود. در میان تمام کارها، امید و ناامیدیها، غصه و گریهها، تجربههای جدید و پرتکاپو، بریجت بزرگترین نقطه قوت او بود؛ نقطه قوتی که به راحتی وجود و حس دل آبری را درک کرد و با زخم روی پیشانیاش که نشاندهندهی بسیاری از رازهای بیدادکنندهی درون دلش بود کنار آمد. تمام اینها حالا در کنار گذراندن روزهای درسی و تفریحات عید و هر روز در کنار هم بودن، تکهای از پازل خراب و گمشدهی زندگی آبری را آباد میکند.
در نظر من زیباترین بخش زندگی هر فرد زمانی است که در اوج ناامیدیها، بتواند ثانیهای در کنار فردی که با اعماق وجود به جاودانگیاش (در دل) ایمان دارد لبخند بزند و در کنار او غمهایش مانند یک پرندهی در حال پرواز باشد که از صدها کیلومتر عقبتر به او مینگری و چیزی جز یک نقطهی مشکی در آن آسمان بینهایت بزرگ و سفید به چشم نیاید که برای آبری این بزرگترین علت سرپا شدن دوباره است.
اکنون جدای از مسائل درون داستان، میتوان به ساختار و طرح جلد و نکات بیرونی کتاب توجه کرد. کتاب «از طرف آبری با عشق» از آن آثاری است که در اولین مواجههی مخاطب با آن تا لحظهی آخر که به پایان داستان برسی در تکاپو و هیجان هستی برای زندگی دختری که نامههای شبانهاش را انیس این درد بزرگ و تُنگ کوچک سَمی (ماهی خانگیاش) را همصحبت خود بداند. از جمله نقاط قوت این کتاب میتواند طرح جلدی باشد که در اوج غم متن پشت کتاب، انتقالدهندهی یک حس خوب و البته کنجکاوانه در دلهایمان باشد (حداقل برای خودم اینطور بوده). قطعا تصویر دختری که در دنیای سرسبز و کودکانهاش غرق رویاپردازی است نشان از داستانی کش و قوسدار و صدالبته غمناکِ آبری دارد که میخواهد با گرفتن تصمیمات بزرگ، به حال دلش سامانی دهد.
نکتهی بعدی که جا دارد برای تشکر از نویسنده (یا مترجم) و آگاهسازی مخاطبان بگویم، این است که داستان با وجود آمیخته شدن با بسیاری از اتفاقات تخیلی، برای خوانندهی کتاب تا حد زیادی باورپذیر است. فیالواقع، گرچه اتفاقات داستانی و فانتزی زیادی در طول داستان رخ میدهد؛ اما هیچگاه این حس که داستان کلیشهای است یا به دور از واقعیت و همزادپنداری با شخصیتها باشد در مخاطب به وجود نمیآید. شاید هم بشود گفت که مبهم بودن داستان تا اواسط کتاب، کمی کسلی را میهمان چشمان مخاطب حین خواندن کتاب کند؛ زیرا که ابهام و گُنگ بودن زیاد باعث به وجود آمدن افکار مزاحمی میشود که در فهم اتفاق اولیهی داستان بسیار سخت است. گرچه نویسنده علاوه بر مبهمنویسی کسلکننده، کمی زیادی چاشنی گریه را برای مخاطب فراهم آورده است؛ اما شاید این یعنی ما یک رفیق همراه برای گریه کردن در روزهای اَبری دلمان داریم تا با خواندن زندگی او، ابر دلمان به بارش افتد.
حالا میتوانید در کتاب «از طرف آبری بارعشق»، همراه شوید با نامههای یواشکی بغضآلود آبری، همصحبتیها با سَمی که بهترین شنوندهی خود میداندش و گذر روزهایی که با غمآهنجی مانند بریجت میگذرد که میتواند بزرگترین نقطه عطف این داستان شلوغ باشد.
نظر شما