محمد علی آقا میرزایی نویسنده «یحیی» به همراه محبوبه عزیزی همکارش در پروژه آماده سازی این کتاب زیر نظر مرتضی سرهنگی تلاش کردهاند کتاب تاریخ شفاهی رحیم صفوی و اثری از همسر این سردار جنگ را به زبانی جذابتر به رشته تحریر درآورند. برای این منظور هم جلساتی موسوم به یحیی خوانی برگزار کردهاند.
این کتاب حدود یکسال است که روانه بازار نشر شده و به قول مرتضی قاضی، مدیر وقت انتشارات مرز و بوم در فروش خرد کتابفروشیها توفیق خوبی کسب کرده است.
خبرگزاری ایبنا به منظور بررسی این اثر چندی پیش اقدام به برگزاری میز گردی کرد که روز گذشته قسمت اول آن منتشر شد. در این جلسه مرتضی قاضی، محمد علی آقا میرزایی و محبوبه عزیزی به عنوان دست اندرکاران اصلی تولید کتاب صحبت کردند. همچنین مرتضی انصاری زاده، هادی لطفی و میثم رشیدی مهرآبادی هم به عنوان منتقدان اثر صحبت کردند. ضمن اینکه تعدادی از علاقمندان به آثار حوزه فرهنگ مقاومت نیز حضور داشتند.
در قسمت اول این نشست نویسندگان راجع به اهداف تولید کتاب، داستان نگارش اثر صحبت کردند و مرتضی انصاری زاده نیز بخشی از نقدهایش به کتاب را مطرح کرد.
در ادامه مشروح قسمت دوم این نشست را از نظر میگذرانید:
آیا مسیر نگارش کتاب «یحیی» ادامه خواهد داشت؟
مرتضی قاضی: کار آقا رحیم اساسا پایلوت بوده برای اینکه ببینیم مسیر چه شکلی است و کتاب تاریخ شفاهی آقا رحیم هم یک جلدش درآمده این کتاب به لحاظ محدوده زمانی تا آزادسازی خرمشهر یعنی سال اول جنگ هست و شاید این کتاب ادامه پیدا نکند.
هادی لطفی: (مسئول سابق بخش تدوین انتشارات راهیار و نویسنده کتاب «پایان مجسمه») بخشی از صحبتهای من ناظر به صحبتهای آقای انصاری زاده است قسمت اول بحثم این است که کتاب «یحیی» را یک قدم رو به جلوی انتشارات مرزوبوم میبینم چرایش هم این است که وقتی با فرماندهان و افراد مختلف ساعتها مصاحبه میشود و این مصاحبهها یک جایی ثبت و ضبط میشود اگر به قولی نزدیکترین حالت به همان مصاحبهها باشد چه نیاز است در این کتاب نگفتیم که خاطرات سردار را منتشر میکنیم به این امید که بعد از این کتاب یک محصولی داستانی و اثری جذاب بیرون بیاید.
از این نظر است که یک قدم رو به جلو هستیم و به نظرم وارد این مرحله شویم خوب است و باید ساختارهایش را درست کنیم و سعی کنیم درست به جلو برویم ولی همینکه این مسیر باز شود و ادامه بدهیم خوب است. بحث بعدی واقعا جای تشکر دارد از نویسنده و انتشارات در این حوزه و ما 50 ساعت یحییخوانی را در کتاب میبینیم و سه نفری یا دونفری با آقای سرهنگی این متن که بارها خوانده شده کار عجلهای جمع شده و منتشر شود متوجه میشوم برای کار زحمت کشیده شده در بحث مصداقها که این نکات به من منتقل میشود یکی بحث شروع است و به دنبال موردی بودند که با آن شروع کنند یکی بحث فصلبندیهاست که سعی بر این شده که خودش یک قاعدهای داشته باشد و در فصلبندیها تقریبا پایان فصلها با یک کششی تمام شود شروع فصل بعد خودش یک جذابیتی دارد و سعی شده تا آخر باشد و این تلاش دیده میشود.
بحث کلید واژهها و قلابهایی که در متن مدام مخاطب را یاد دو فصل قبل میاندازد مثل گوشواره، داستان چاه و... اینها خوب است و البته یکی دو مورد مصنوعی میشود ولی در کل خوب است و این تا آخر ادامه دارد و این تداعیها لذتبخش است و این اطلاعاتی که در متن کتاب است در خلال داستان گفته شده و این به نظرم خیلی دلنشین بود. به صورت کلی از اول مستقیم اطلاعات گفته نشده به صورت داستانی روایت شده و حتی در بحث نظامی هم همینطور مثلا تیپ محمد رسولالله به یاد خواننده میماند و داستانی روایت کردهایم و نشاندهنده این است که متن بارها خوانده شده و برایش فکر شده است.
و قسمت دوم در ادامه صحبتهای آقای انصاریزاده در بحث باورپذیری کمی ضعف دارد و خواننده وقتی کتاب را میخواند باید برایش باورپذیر باشد کتاب با همه محاسنی که دارد یک عدم تعادل و نابرابری در آن است راوی ما در منزل در موقعیت شهری و در جنگ با هم فرق میکند و تعادل ندارد و شاید مقتضیات خود شخصیت است که در جبهه و منزل یک شکل نیست. یحیی در منزل در موقعیت شهری خیلی جزئینگر و آدم ادبی و روحیه لطیف است ولی این آدم وقتی در منطقه عملیاتی عوض میشود و دیگر آن یحیی نیست کلیگویی میکنیم فقط نظارهگر است و کلمات ادبی را نداریم و سرعت پایین تعریف کردن و جزییات را نداریم و به نظرم اگر این حل میشد تعادل باعث میشد این کتاب خیلی بهتر از این باشد. بعد از این مسائل و این اختلافات این سوال پیش میآید حالا رحیم صفوی کدام است و کدام اصل و درست است؟ رحیم صفوی جزئینگر و لطیف و یا رحیم صفوی جنگ و جبهه. در این قسمتها تعادل کتاب به هم خورده است و بحث دیگر اینکه کلیدواژه و قلابها و تداعیها در قسمتهای جنگ نیست و همه برای زندگی شهری رحیم صفوی است وقتی این تداعیها در زندگی شهری زیباست چرا برای قسمتهای منطقه این مدل بازیکردن با متن را نداریم و من خواننده دنبال یحیی در زندگی شهری نیستم و ما سراغ یحیی رفتیم به خاطر اینکه فرمانده بوده و ای کاش همه قلابها برای مانور از قسمت زندگی شهری یحیی نبود و یحیی در منطقه هم تداعی میشد و قسمتهای خیلی خوب کتاب یحیی در زندگی پشت منطقه است و ای کاش شروع کتاب از یک قسمت عملیات منطقه شروع میشد. غلبه زندگی شهری یحیی بر زندگی منطقه و جبهه بیشتر است و این کتاب بیشتر زندگی شهری یحیی است تا بعد فرماندهی و جبهه یحیی صفوی.
مرتضی انصاریزاده: خب من برگردم به نقدهایی که مطرح کردم. ببینید، قالبِ اول شخص ذاتاً به چیزهایی مثل روابط خانوادگی و روابط دوستانه در کار نیاز دارد که در ذات خاطرات نقش داشته باشند. پس همینجا مشکلی درست میشود. درواقع آدمی مثل وزیر اقتصاد، وزیر جنگ و فرماندهای که بیشتر درگیریاش در جلسات فرماندهی است، از این جنس خاطرات کمتر دارد. من نمیگویم نمیشود، ولی به آن آقای سفیری هم که آمد پیش ما و گفت که کتاب من به شکل اول شخص و مثل دا نوشته بشود، گفتم: «من این کار را انجام نمیدهم، چون احساس میکنم نمیشود و کتاب خوبی درنمی آید، ولی اگر توانستید انجام بدهید، من خودم اولین خواننده و خریدارش هستم.»
از آن طرف اگر بیاییم مهندسی معکوس بکنیم مثلاً در کتاب «احمداحمد» که خانمش فاطمه فرتوتزاده درگیر ماجرای مجاهدین میشود، این ماجرا یک حالِ خانوادگی به کل کتاب میدهد. این مسائل خانوادگی کتاب را خیلی جذاب میکند یا اصلاً در خودِ کتاب «دا» نود درصد ماجرا دارد توی خانواده چهارپنج نفری و همان جمع محدود خودشان میگذرد؛ مثلاً اینکه خبر شهادت برادرشان بیاید، شهید شدن پدر و ماجرای مادر. خب وقتی این جنس خاطرات در گفته های راوی نباشد، کتاب اول شخص خوبی درنمیآید. البته این نشانه ضعف نویسنده نیست یعنی نویسنده نمیتواند بگوید آقا! خاطرات این راوی اینها را ندارد ولی من همه را باید بسازم. وقتی که خاطرات دارد در سطح فرماندهی میگذرد، قالب اول شخص نه تنها ممکن است کتاب را ضعیف بار بیاورد، حتی ممکن است مزیتهای عادی کتاب را هم از بین ببرد. الان در مورد کتاب یحیی داریم می گوییم که از قالب اول شخص استفاده کردهایم تا کتاب را مخاطب عام بخواند و برای مخاطبِ عام جذابتر باشد، ولی به نظر من اتفاقاً همان قالبِ سؤال جوابی در مورد آقارحیم برای مخاطب عام جذابتر بود. مثلاً در صفحه ۲۸۶ این کتاب، یک سری اطلاعاتِ پراکنده آمده که آدم نمیفهمد واقعاً یعنی چه.
بعد اتفاقی که میافتد این است که منِ مخاطب میگویم چقدر اینجا گنگ است. کتاب با این هدف نوشته شده که جذابتر شود، ولی من دیدم برای من مخاطب عام چقدر گنگتر شده. بعد رفتم سراغ کتاب تاریخ شفاهی آقارحیم که محتوای این کتاب از آن کتاب آمده، و دیدم سؤالاتی که آقای اردستانی کرده، اتفاقاً انسجامی به متن و اطلاعات متعددی که پشت سر هم دارد میآید، داده. وقتی آن سؤالها حذف شده و منطق این بخشهای کتاب مشخص نیست، اتفاقاً باعث شده خواندن قسمتهای نظامیِ کار کتاب یحیی سختتر شده است.
به این خاطر این را میگویم که آنجا، در کتابِ تاریخ شفاهی نوشته آقای اردستانی، وقتی ایشان دارد از فرمانده سؤال میکند، همزمان انگار یک اکتشافگر است که دارد میرود جلو و خودش میخواهد بفهمد ماجرا چی است و با سؤالهایش توی متن عینیت پیدا میکند، منتهی این طرف خیلی جاها سؤالها حذف میشود و منطق آمدن مطالب برای مخاطب از بین میرود.
نکته بعد این است که تقریباً یک چهارم اول کتاب خیلی با طمأنینه پیش میرود و یک حال و هوای کاملاً داستانی دارد. وقتی میآییم جلو، مثلاً برای یک صحنه عادی چندین صفحه جزء به جزء توضیح دادید. از یک جایی به بعد، اطلاعاتِ خیلی رگباریِ پشت سرهم و تند تند میآید. جالب است من مقایسه میکردم، میدیدیم بعضی جاها چقدر آقای آقامیرزایی و احتمالاً همراهانشان سرِ انتخاب کلمات زمان گذاشتهاند. اما از طرفی جاهای دیگری از کتاب اتفاقاً چقدر عین کتاب تاریخ شفاهی آقارحیم است.
یعنی فقط شاید یک جمله حذف یا یک کلمه حذف شده و مثلاً پاراگراف عیناً همان پاراگرافِ کتاب تاریخ شفاهی است. من در مصاحبههای قبلی آقای آقامیرزایی دیدم که فرموده بودید قسمتهای تاریخ شفاهی جنگِ این کار کاملاً مستند است، مثلاً جاهایی که ما دخل و تصرف کردیم، جاهای دیگرش است. من فکر میکنم برای یک کتاب نمیتوان به مخاطب گفت که آقا یک جاهاییاش را ما تخیل کردیم یا دخل و تصرفهای زیادی کردیم، یک جاهاییاش نه، خاطر تو جمع باشد که عیناً تاریخ شفاهی جنگ است. بهنظرم این مسیرِ پر چالشی است. برای بحث دخل و تصرفهای نویسنده در متن، من دیگر دنبال این نرفتم که بخواهم مصاحبههایی را که گرفتهاند ببینم و مقایسه کنم (که البته خود این هم یک کار است و فوایدی دارد) ولی با چشمِ عادی هم یک سری چیزها برای من واقعاً عجیب است.
حالا شما فرمودید ما تخیل نکردیم و این کار اصلاً به صورت کلی تخیل ندارد، ولی مثلاً فصل دومِ این کار را واقعاً متوجه نمیشوم چطور میشود یک بچه پنج ساله، روز اولی که از روستایشان آمده، از باغِ توی شهرشان هشت صفحه، ده صفحه توصیف عینیات ارائه بدهد. ما آدمهای عادی پنج سالگیمان یک تصویر گذرا فقط یادمان مانده ولی اینجا مثلاً میگوید: نور میخورد توی چشمم، بعد یک کم جلوتر که رفتم، شاخهها بیشتر بود، نور دیگر برطرف شد، داشتم غذا می بردم برای آن آقای ته باغ بود، پایم گیر کرد... ببینید هشت صفحه، ده صفحه عینیاتِ یک صحنه دارد توصیف میشود. مسئله این هم نیست که بگوییم آقای صفوی در ادامه که بزرگ شدند با این موارد مواجه میشوند و این خاطراتِ آیندهشان است، یعنی توصیفی که کردهاند، آینده را توصیف کردهاند، نه! همان لحظه است، همان صحنه، همان روزِ اولی که وارد باغ میشوند، یک بچه پنج ساله دارد ده صفحه پشت سر هم عینیات جزئیات را توضیح میدهد.
من نمی گویم اشکال دارد، اصلاً بحثِ من سر اشکال داشتن نیست ولی وقتی مخاطبی این را ببیند، قضاوت میکند. یعنی خود به خود قضاوتی نسبت به کلیتِ متن برایش پیش میآید. میگوید نویسنده اینجا خودش را مجاز دانسته خیلی از کارها را انجام بدهد، پس من قضاوتی هم که نسبت به قسمتهای نظامیاش میکنم، همین است که دخل و تصرف در آن قسمتها هم احتمالاً انجام شده.
میثم رشیدی مهرآبادی: من چند نکته را عرض میکنم. نکته اول اینکه در کتاب یحیی چرا باید سرطان مادر نقطه عطف داستان باشد و در اتفاقات جنگی ایشان نقاط عطف بهتری میشد یافت. نکته بعدی چرا فصلها اسم ندارد و ما فهرست نداریم و در این فضا کتابهای دیگر مرز و بوم که روایت مستند است فصل اسم دارد و خیلی به خواننده کمک میکند تا یک نگاه کلی به موضوع داشته باشد. مسئله بعد این است که در فضای غیررسمی از دوستان شنیدم آقا رحیم از این کتاب راضی نیست لطفا در مورد توضیح دهید تا بتوانم از کتاب دفاع کنم. نکته دیگر اینکه در جاهایی که نویسنده خودش برای فضاسازی ورود میکند به نظرم هوش خواننده آنقدر بالا رفته که حتی در یک جمله میتواند متوجه شود که این کلمه از دهان راوی بیرون آمده یا خیر و این کار نویسنده را خیلی سخت میکند.
در مورد نکته آقای لطفی هم که گفتند زیست زندگی شخصی آقارحیم را نشان میدهد اتفاقا کسانی که دنبال زندگی جنگی آقا رحیم باشند قاعدتا کتاب اصلی را میخوانند چه محققان یا علاقهمندان اتفاقا ما باید پشت صحنه زندگی شخصی را به دست بیاوریم و این پررنگبودن آن یکی از نقاط قوت کتاب است و نکته آخر اینکه روی جلد نوشته شده روایتی از زندگی سیدیحیی رحیم صفوی و این یک پرانتز میخواست رحیم یا یحیی و در خط چهارم از پایین قسمت بدرقه کتاب هم یک عبارت «به عنوان» دوبار تکرار شده که برای نشر مرز و بوم با دقت بالایی که در متن دارد.
مرتضی قاضی: من یک جلسه با آقامیرزایی رفتیم بیت و با آقای رحیم صفوی صحبت کردیم و ایشان تحلیلش این بوده نویسنده ماجرا را اینطور دیده و من پشت این کتاب هستم و قرار شد ایشان تقریریه بنویسد و ایشان گفتند اگر تاریخ شفاهی خودم بود مینوشتم.
در بحث ویراستاری کتاب روی جمله و کلمه کلمه وقت گذاشته شده ویراستار محترم سریع انجام دهد و سرعت در کنار اینکه دست به ترکیب متن به لحاظ زبانی نزند و این کتاب ویراستار صوری میخواهد ما با مجموعه ویراستاران ارتباط داشتیم با آقای صالحی و با خانم رمضانی ارتباط گرفتیم و ایشان خانم ادهم برای این کار انتخاب شد و کار در سریعترین حالت انجام شد.
به نظرم کتاب یحیی آن طور که باید و شاید به زبان گفتار راوی نزدیک نیست یعنی ما دقیقا آقای رحیم صفوی را جز در قسمتهایی که با همسرشان گفتوگو دارند شاید آن زبان نباشد. در بحث ویرایش صوری با 10مولفه و عنصر از جمله دستورخط، املا، فاصله و نیمفاصلهگذاری، منابع، ارجاعات، پاراگرافبندی و در بحث بعدی ویرایش زبانی که حدود 24 مولفه را باید در نظر بگیریم در یک کتاب و گاهی شاید هم بیشتر.
اینجا باید ویراستار دقت کند که آیا کتابی که تاریخ شفاهی نیست و خاطرهمحور است به زبان گفتار راوی نزدیک است یا خیر؟ اگر به زبان گفتار راوی نزدیک باشد ویراستار کارش را کامل انجام داده وگرنه ویراستار باید با نویسنده تعامل داشته باشد و متن را به زبان راوی برساند.
مرتضی قاضی: در این کتاب متن تاریخشفاهی در اختیار آقای آقامیرزایی قرار گرفته نه متن مصاحبههای خام. متن تاریخ شفاهی خود مرکز اسناد، متنی است که تدوینگر براساس متن اولیه نوشته است و یک لایه روی آن کار شده است و متن کتاب چاپ شده دست آقای آقامیرزایی بوده و اصل مصاحبهها خوانده نشده. کتاب از جنوب لبنان تا جنوب ایران نوشته مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کتاب شوق وصال و کتاب همراه، خاطرات همسر آقارحیم دست نویسنده کتاب بوده است. آقای انصاریزاده. به نظرم شما باقی نقدهای خودتان را به شکل مصداقی بفرمایید تا صحبتهای آقای آقامیرزایی را بشنویم و جلسه را تمام کنیم.
داشتید میفرمودید که از مطالعه متن کتاب متوجه میشویم که دخل و تصرفهایی اتفاق افتاده است. به نظر شما این دخل و تصرفها در کدام بخشهای کتاب بیشتر است؟
مرتضی انصاریزاده: بله، در قسمتهای خانوادگی نوع دخل و تصرفها بیشتر است. همانطور که عرض کردم برای من سوال است که بچه پنج ساله چه جوری میتواند در ده صفحه یک صحنه را توصیف کند؟ یا اینکه وقتی آقای صفوی قبل از انقلاب تیر میخورند توصیف مطالبی در مورد ایشان باعث میشود که ما این مطالب را به ذاتِ شخصیت ایشان نسبت بدهیم. احتمالاً این مطالب به دلیل استفاده از تکنیکهای داستانی بوده است.
نکته دیگر در مورد تکرارها و تداعیها در متن است. مثلاً آن چاهی که آقارحیم در آن افتاده، دائم در کلِ کتاب دارد تکرار میشود، انگار مسئلهای که ایشان در کودکی پیدا کرده، یا ترس از توی چاه افتادن یا بیماری مادرشان یا آن آقایی که ته باغشان زندگی میکردند، اینها دارد به عنوان نمادهایی در کلِ کتاب تکرار میشود و انگار جزء شخصیت ایشان شده. میخواهم بگویم اینها دیگر تأثیر صرفاً فضاسازی و تکنیکهایی از این دست نیست، این کارها دارد شخصیت را به ما اینجوری معرفی میکند. شما در صحبتهایتان فرمودید که برای نوشتن این کتاب از الگوی فیلمنامهها استفاده کردهاید، ولی باید دقت کنیم در فیلمنامهها وقتی که مسئلهای را در کودکی شخصیت فیلم میگذارند، این مسئله در بزرگسالیاش هم نمود دارد. یعنی آن مسئله سهم دارد در اینکه این شخصیت فیلم چه نوع شخصیتی است، ولی ما الان برای آقای صفوی احتمالاً این انتظار را نداریم و نمیخواهیم. یعنی نمیخواهیم مطلبی مانند کابوس و ترس را از دوران کودکی ایشان بگوییم که در بزرگی ایشان هم بروز و ظهور داشته باشد.
شما اگر هدفتان از ابتدا این بوده که زندگی شخصی و پشت جنگ آقای رحیم صفوی را بهعنوان آدم عاطفی نشان بدهید، بهنظرم میشد حتی مثلا یک پنجم، یک ششم کتاب حذف شود، چون اطلاعاتی در کتاب آمده که مخاطب وقتی به آنها میرسد، ورق میزند و جلو می رود و ما شاید الان خیلی نگران نباشیم که مخاطب با نخواندن این بخشها اطلاعاتی را از دست داده و اگر این اطلاعاتی که فایده ای برای مخاطب ندارند، حذف شوند، خیلی اتفاقی نمیافتد. شما چند بار گفتید که ما به اتفاقات بیرونی وفادار بودیم. نگاه کنید! مستند بودن لزوماً به این نیست که ما به اتفاقاتی که بیرون افتاده وفادار باشیم. مخاطبهای این دوره ممکن است خیلی متفاوت از شما تفسیر کنند. مثلاً جاهایی به اتفاقات بیرونی وفادار بودهاید، ولی با درونیات آدمها خیلی آزادانه کار کردهاید. یعنی وقتی آقارحیم تیر میخورد، دارد به ماجرایی در گذشته فکر میکند که این دیگر کار شمای نویسنده است.
یا مثلاً ماجرای ترس از افتادن در چاه انگار تا آخر عمر با این راوی هست. یعنی ممکن است مخاطبی ترس یحیی از داخل یک محیط بسته تاریک را یک جور دیگر تفسیر کند و بگوید این ترسِ از محیط تا آخر عمرش در شخصیت این آدم مانده. میخواهم بگویم مخصوصاً مخاطبهای الان که آثار مختلف میبینند ممکن است متن را جور دیگری تفسیر کنند، باید به این هم توجه داشته باشیم. اول صحبت هم عرض کردم که چارچوبهای نگارش در حوزه مستندنگاری تدوین نشده است. این اشکال نویسندهها نیست واقعاً، یعنی ضوابط دخل و تصرف در حیطه تاریخ شفاهی خیلی مشخص نشده است. من فقط نکتهام این است که تا آن زمان که این استانداردها مشخص بشود، وظیفه شخصی نویسندهها این است که توضیح بدهند چکار کردهاند. شما توی مقدمه تا حدی گفتهاید، ولی بهنظرم مثلاً همان توصیفات پنج سالگی مصداقی خوب بود که در دوسه صفحه در مقدمه توضیح میدادید که از نظر ما استناد این است.
یعنی وقتی ما مثلاً این اطلاعات را از کودکِ پنج ساله روایت میکنیم، به این دلیل مستند است. من فکر میکنم تا زمانی که ضوابط تدوین نشده، «اعلام کاری که کردهایم» و «مفهوم مستند بودن از نظر ما»، تا حد زیادی مشکل را حل میکند. مثلاً اگر از نظر شما که میفرمایید «من آزادانه، تا حدی دخل و تصرف میکنم، راوی که تأیید کند، مستند است»، به نظرم خوب است توی مقدمه بیاورید که ما روش کارمان این است. ما این کار را انجام میدهیم، حالا دیگر قضاوتش با خودِ خواننده باشد که بداند با چه متنی سر و کار دارد.
نکته آخر را هم عرض کنم. من متوجه هستم که شما میخواهید آقای رحیم صفوی را به عنوان فرماندهای جنگی توصیف کنید که زندگی شخصی دارد، ولی به نظرم با همین هدفگذاری خیلی جاهای متن میتوانسته حذف شود. مثلاً در یکی از بخشهای کتاب اینطور آمده «اداره دوم ستاد مشترک ارتش باید اطلاعات درباره وضعیت ارتش عراق میداشت، همچنین به خواست و اراده سیاسی صدام حسین که قرارداد ۱۹۷۵ جلوی دوربین تلویزیون در مجلس عراق پاره کرده بود، گزارش تهیه میکرد تا اداره سوم براساس آن طرح مشخص میشد لشکرهای نیروی زمینی کجا باید مستقر شوند و پایگاههای هوایی یا نیروی دریایی چه وظایفی دارند.
اداره سوم مشترک باید از نیروی زمینی، هوایی و دریایی میخواست طرح دفاعیشان را آماده کنند. ارتش آمادگی اطلاعاتی و عملیاتی نداشت و حملة عراق ما را غافلگیر کرد. ارتش... » و همینجور پشت سر هم اطلاعاتی داده میشود. خب این اطلاعات با هدف شما که تولید کتاب برای مخاطب عام است، متناسب نیست.
محمد علی آقامیرزایی: در مورد شکل کلی کار در شورای تشکیل شده در مرکز اسناد و تحقیقات که متشکل از دو گروه تاریخ شفاهیها و خاطره از جمله مصطفی رحیمی خانم رامهرمزی و گلعلی بابایی آقای قاضی و آقای سرهنگی و آقای نیازی همه بودند گروه تاریخ شفاهی به خاطرهنگاری میگویند کار شما سندیت ندارد و گروه خاطره به تاریخ شفاهیها میگویند که کار شما خواننده ندارد و در کتاب «یحیی» یک کار ریلگذاری راه سوم و خط سوم پیدا کنیم یک کاری که هم استنادش درست داشته باشد و هم خواننده را جذب کند و این کتاب یک محصول است و در این کتاب با ترکیب تاریخ شفاهی و خاطره به محصول سوم رسیدیم این روایت زندگی است وذاتش این است که اول شخص باشد و داستانش به آن معنای داستان نیست و خاطرات آقارحیم و همسرش است و هر دو زنده است و باید اول شخص باشد و اینها خاطرات مستند است و محصولی است که هم استناد و هم خواننده دارد و سرطان مادر نقطه عطف آقارحیم است.
اینجا نقطهای است که یک لحظه با خدا قهر کرده و به خاطر هم شروع کتاب با این موضوع بود و این کتاب مهندسی شد واقعا کار کردیم 50 ساعت نبوده 50 جلسه بود و برای هر مورد بحث کردیم و تجربه موفقی بود و بعد از این تصمیم گرفتیم گروه شویم و در جاهایی از کتاب سهم نویسندگی خود را ایفا کردیم و دراماتیزه کردیم و من به عنوان نویسنده از خودم تخیلی نکردم در فصلبندی تعمد داشتیم که اسم برای فصل تعیین نکنیم چون کار روایی است و کار ما متفاوت باشد و خواننده با شماره وارد شود و فصل و متن را لو ندادیم. اگر آقا رحیم را از نزدیک دیده باشید و صحبت کرده بود کتابی که در مورد روستایش منتشر شده جزء به جز تا درختان کتاب را توصیف میکرد اما در مورد عملیات بیتالمقدس از روی کتاب میگفت ناچار بودیم تکیهمان بر زندگی شهری ایشان باشد و جلسات یحییخوانی به همین دلیل ضبط و ثبت شد که سهم نویسنده را ببینیم و نویسنده چطور دخل و تصرف میکند تا قاب ماندگار و ماندگاری را در ذهن مخاطب ایجاد کند.
نظر شما