شاید مهمترین دلیل مرگ تختی، تنهایی هولناکی بود که او را در احاطه خود داشت. تختی در تمام زندگیاش کوشید تا برای مردمی بایستد که دوستش داشتند و او را تجلی آمال و آرزوهای خود میدانستند و وقتی فهمید دیگر چیزی ندارد که تقدیم مردم کند، رفتن را بر ادامه دادن زیر فشار و یا تن به ذلت سپردن ترجیح داد.
فصلهای کتاب عبارتند از: «تهران عصر رضاخانی»، «خانیآباد، زادگاه تختی»، «خاندان تختی»، «باشگاه پولاد»، «در جاده افتخار»، «تختی و کشتی پهلوانی»، «تختی و جبهه ملی»، «زلزله بوئین زهرا»، «نظر حریفان خارجی تختی در مورد او»، «زندگی اجتماعی تختی»، «تختی از نگاه ورزشکاران»، «تختی و خبرنگاران ورزشی»، «تختی و دوستان»، «تختی و باورهای دینی»، «ازدواج تختی»، «افکار و اندیشههای تختی»، «تختی و سینما»، «تختی و ساواک»، «آخرین پرده؛ مرگ تختی»، «منبعشناسی زندگی تختی».
تختی محصول یک فرهنگ سنتی بود، در اندیشه او پهلوانی بیشتر جلوه داشت تا قهرمانی، از آغاز هم با انگیزه پهلوان شدن ورزش را شروع کرد، اما در جامعهای که مردمش آمال و آروزهای خود را در پیروزیهای قهرمانانش جستجو میکند، او نیز شاید ناخواسته در مسیر قهرمانی قرار گرفت. تختی در سفرهای متعدد خود، جهان را کشف کرد. نوگرایهای دنیای جدید را، اما نتوانست یا نخواست آنها را پذیرا شد، نمیتوانست از فرهنگ سنتی که او را باور کرده و پرورانده بود دست بکشد، این دوگانگی چیزی بود که همواره لنگر عدم توازن در زندگیاش شد که بارزترین جلوه آن در زندگی زناشویاش نمود پیدا کرد. تختی مردی بود که در منگنه دو دنیای کهنه و نوگیر کرده بود.
خانواده تختی سنتی بودند، سلسله مراتب احترامآمیزی میان خود داشتند و احترام به بزرگتر از مهمترین سنن خانوادگی وی بود، اما تختی در ازدواجش این سنتها را نادیده گرفت و با دختری تحصیلکرده، دانشجو و کارمند دانشگاه پیوند زناشویی بست، دختری که پانزده سال هم کوچکتر از او بود. این دوگانگی که بعدها تبدیل به جنگ اعصاب مدام بین خواهران تختی و همسرش شد، یکی از گروگاهها و بنبستهای زندگی او گردید.
در نظامهای تمامیتخواه، قدرت غالب هیچگونه ایستادگی، مقاومت، مخالفت و حتی انتقاد را برنمیتابد، بلکه میکوشد در چهارچوبهای مختلف هر گونه مخالفتی را مهار یا در نطفه خفه کند. روشهای مختلف و البته متنوع است، نظیر افزایش نهادهای امنیتی، نظامی، گستردن تورهای امنیتی بر سر راه آدمها، دامن زدن به خشونتهای روحی و فیزیکی، در تنگنا گذاشتن افراد تا زیستی برای آنها تا حد امکان دشوار شود. فرقی هم ندارد که این مقاومت از یک استاد دانشگاه، از یک دانشجوی به جان آمده، از یک هنرمند عاصی یا از یک ورزشکار کلافه شده سر بزند. زندان، شکنجه، تبعید، فروکاهی جایگاه اجتماعی، طرد و کنار گذاشتن از اجتماع، دور از دسترس کردن علائق شخصی، از کار بیکار کردن و قطع روابط با دوستان و کار بخشی از کار بیکار کردن و قطع روابط با دوستان و کار بخشی از ابزارهای برای به تنگ آوردن عنصر ناراضی هستند.
تو را از کار مورد علاقهات جدا میکنند، اجازه ارتباط با مردم را از تو دریغ میکنند، سختیهای اقتصادی و معیشتی به تو روا میدارند و اگر تسلیم نشدی، آنگاه نهادهای سرکوب پای به میدان مینهند تا خردت کنند. تمام آنان که در دوران دیکتاتوری پهلوی یا کشته یا دست از جان برگرفته یا گوشه انزوا گزیدند و یا عطای ماندن را به لقای رفتن بخشیدند، آدمهای معترض به جان آمدهای بودند که حاضر نشدند بر شرایط موجود مهر تائید بزنند.
تختی سیاستگر و سیاستمدار نبود، ورزشکاری بود که از دل طبقات فرودست جامعه سربرکشید و به لطف صفات انسانی، قدرت پهلوانی و پیروزهای درخشان ورزشی محبوب دلهای مردم شد. مردمی که از مشکلات زندگی به تنگ آمده، کامهای برنیامده و آروزهای در سینه مانده را در موفقیت او میجستند، مردی که میایستد، تا آخرین لحظه میجنگد و تسلیم نمیشود یا به سختی به آن تن نمیدهد.
در اسطورههای تاریخی ما، هماره پهلوانانی بودهاند که جنگیده و تسلیم نشدهاند، آرش جانش را برای گسترش مرزهای ایران و جلوگیری از تحقیر ایرانیان، در یک تیر میکند، رستم چون در برابر اسفندیار که نماینده قدرت قهار فرادست جامعه است، تن به بند کشیده شدن نمیدهد، میایستد و چون در برابر روئینتنی اسفندیار چاره را از دست میدهد به تدبیر سیمرغ، جان از اسفندیار برمیگیرد که نگویند پهلوان ایران زمین به ذلت افتاد. تختی در برابر خواست شاه که از او میخواهد دست از کشتی بردارد و مربی شود، نه میگوید که گناهی نابخشودنی است، پس درها را به رویش میبندند و کاری میکنند که در میادین ورزشی هم ناکام بماند و بدین ترتیب در ذهن مردم نیز میکوشند اسطوره او را درهم بشکنند.
تختی با مرگ خودخواسته که دست بر قضا رژیم میکوشد آن را تا حد اختلافات خانوادگی فروکاهد، به نوعی دیگر اقتدار پهلوانانه خود را اثبات میکند، گویی با مرگش که در چنین زمانه و با فضاحتی اینگونه که دامن همه چیز را آلوده کرده است، مرگ بر زندگی رجحان و شرف دارد. مرگ تختی، مرگ آگاهی است در برابر جهالت و چشم فروبستن و به دامن قدرت مسلط غلتیدن، مگر کم بودند ورزشکارانی که سر به آستان بندگی نهاده و ردای وکالت بر تن کردند تا به نان و نوایی برسند یا بازیگر سینما شدند یا تبدیل به عنصری در دست نهادهای تبلیغاتی گردیدند. اما تختی از جنم دیگری بود، برای او مردم عزیز بودند، در تمام عمر کوتاهش، منش و مشی او سمت و سوی مردمی دارد و همین شد که محبو مردم بماند و در چشم مردم همیشه قهرمان باشد. وقتی رشته حیاتش را برید، حتی مرگش نیز افسانهای شد که تیر تهمت را به سمت رژیم نشانه گرفت که از ترس تختی را کشتند. مرگش یک ایران را به جنبش و تکاپو و اعتراض کشاند، چیزی که در چشمانداز تفکر سیاسیاش آرزویش را داشت.
تختی در راهی که برای زندگی و حتی مرگش برگزید، ذرهای منحرف نشد، مردانه ایستاد و به آنچه بدان باور و دلبستگی داش پایبند ماند. به همین خاطر است که در فرهنگ ایرانی او ماندگاری یافته و یاد و خاطرهاش مدام و مکرر تکرار میشود. تختی شدن بدل به آرزوی بسیاری از کسانی شده که پای در میدان ورزش میگذارند. به راستی چرا تختی الگو و محبوب ماند. افتخارات ورزشی او البته کم نیستند، اما کشتیگیرانی بودهاند که بیش از او عنوان و مدال کسب کردهاند، چرا تختی از معدود چهرههایی ماند که حتی پس از انقلاب اسلامی هم در سپهر فرهنگی ایران جایی ماندگار پیدا کرده و تا امروز و همه ساله مسابقاتی به نام وی برپا میشود.
شاید مهمترین دلیل مرگ تختی، تنهایی هولناکی بود که او را در احاطه خود داشت. تختی در تمام زندگیاش کوشید تا برای مردمی بایستد که دوستش داشتند و او را تجلی آمال و آرزوهای خود میدانستند و وقتی فهمید دیگر چیزی ندارد که تقدیم مردم کند، رفتن را بر ادامه دادن زیر فشار و یا تن به ذلت سپردن ترجیح داد.
کتاب «تختی، یک زندگی» نوشته فرید مردادی در 462 صفحه، شمارگان 550 نسخه و با قیمت 220 تومان از سوی انتشارات دوستان به چاپ رسید.
نظر شما