میگویند پروانه شدن کار هرکسی نیست. باید از بسیاری چیزها گذشت. باید پیلههای بسیاری، مثل غرور و راحتطلبی و حُب دنیا را پاره کرد. در کتاب «در آغوش هور» با شهیدی روبهرو میشویم که چنین کرد.
زندگی غلامرضا پروانه، خواندنی است. نه چون شهید شد و خواندن زندگی شهدا – برای بسیاری از ما که گاهی در کشاکش روزمرگیها و دشواریهای زندگی، بعضی چیزها یادمان میرود – ضروری است. خواندنی است، چون زندگی غنی و پرفراز و نشیبی داشت، آنقدر غنی و پرفراز و نشیب که هر خوانندهای، حتی اگر کتاب را بدون انگیزه خواندن و از وسط باز کند، خواهناخواه با روایتهای آن همراه میشود.
بچه روستا بود. در حسینآباد از توابع سبزوار به دنیا آمد. در جنوب شهر بزرگ شد. یتیمی را تجربه کرد. به امام (ره) دل بست. با رژیم پهلوی جنگید. بعد به انقلاب خدمت که نه، خدمتها کرد، آنهم در سختترین شرایط و بدترین فشارها. در سبزوار به کمیته انقلاب پیوست. مدتی مسئول آموزش بسیج آن شهر بود و بعدتر تا فرماندهی تیپ پیش رفت. مدتی در جبهه غرب و سپس در جبهه جنوب حضور یافت و در حداقل در هفت عملیات مهم، از جمله ضربت ذوالفقار، مسلم بن عقیل، والفجر یک و والفجر سه شرکت کرد. سرانجام اسفند 1362 در عملیات خیبر شهید شد.
شهید شد، اما داستانش هنوز ناتمام مانده بود. پیکرش سیوچند سال در هور ماند. دوبار برایش مراسم تشییع گرفتند. «یک بار با روحش و بار دیگر، به جای پیکر شهیدی که همنامش بود.» گذشت و گذشت تا رسید به تابستان 1398، که از نتیجه آزمایش دیاناِی پارهاستخوانهایی که چندی قبل در منطقه عملیاتی خیبر تفحص شده بودند، معلوم شد که شهید غلامرضا پروانه، آنهمه سال آنجا آرام گرفته – و شاید منتظر – بود.
کتاب «در آغوش هور» هفتاد و نه خاطره کوتاه (گاهی در حد چند جمله) و یک پیوست شامل دلنوشتهها و نامهها و سخنرانیها و وصیتنامه شهید پروانه را در خود جای میدهد. همچنین آلبوم نسبتاً کاملی از تصاویر در کتاب وجود دارد که لابهلای خاطرات گنجانده شده است. خاطرات کتاب، با خاطرهای از مادر شهید شروع میشود. «عید سال 1338 وقتش بود... برای من که فرقی نمیکرد پسر باشی یا دختر. دعادعا میکردم سالم باشی. دوم عید بود که دردم گرفت. قابله آمد و دمی بعد صدای گریهات پیچید توی خانه و پا گذاشتی به دنیا. اسمت را غلامرضا گذاشتم تا غلام حضرت رضا (ع) باشی.»
خاطره پایانی نیز به همسر شهید تعلق دارد. «سه بار خواب دیدم که داریم پیکرت را تشییع میکنیم. همان شد. بار اول عکست را تشییع کردیم، همان روزها اول بعد از شهادتت. دفعه بعد پلاکی و پیکری همنامت آوردند، حدود یک دهه بعد از شهادتت. فکر میکردم دیگر آرام بگیرم و خواب به چشمانم برگردد. آخر از موقعی که رفتی، خواب نداشتم و چشمهایم کمنور و بیفروغ شده بود؛ اما چیزی تغییر نکرد.»
راویان خاطرات، شهید پروانه را مخاطب قرار میدهند و با او صحبت میکنند. انگار که او کنارشان نشسته و در سکوت به آنچه آنان میگویند گوش میکند. همین شیوه تدوین خاطرات، که به اصطلاح آن را قالب دوم شخص مینامند، هم جذابیت کار و کشش روایت برای خواننده را بیشتر کرده و هم به متن کتاب، شکلی نسبتاً یکدست و منسجم داده است. البته هر راوی، صدای خاص خودش را دارد و شهید پروانه را متفاوت با راویان دیگر به یاد میآورد. آنان از خودشان میگویند، و نیز از شهیدی که میشناختند و هرکدام نسبتی با او داشتند.
شهیدی که در «در آغوش هور» داستانش روایت میشود، ویژگی ستودتی کم نداشت. اما صبوری و مظلومیت، مضمون محوری بسیاری از خاطرات مربوط به اوست. مثل خاطره ابراهیم شایق کارگر، که در سپاه با شهید پروانه همکار بود. «روزی توی یکی از مساجد بالای نردبان رفته و عکس شهیدی را به دیوار میچسباندی که میریزند سرت. وقتی فهمیدم، بهت اعتراض کردم: تو به این یَلی، چرا گذاشتی کتکت بزنند؟ لبخندی زدی و گفتی: اینها غیر از یک عده معدودشان که وابسته به جایی هستند، بیشترشان فریب خوردهاند. باید آگاهشان کرد.»
یا خاطره علیاصغر بیدی، همکار دیگر شهید پروانه در سپاه، که به روزهای بعد از خروج او از سپاه برمیگردد. این راوی، شهید پروانه را با لباس خاکی بسیج به یاد میآورد. «باورم نمیشد بعد از آنهمه بیمهری هنوز پای کار انقلاب باشی. به خدا هرکس دیگری بود عطای انقلاب را به لقایش میبخشید و میرفت پی زندگیاش. به اصغر برقبانی که مثل من از جبههرفتنت تعجب کرده بود، گفته بودی: سپاه را از من گرفتهاند، امام را که نگرفتهاند.»
کتاب «در آغوش هور» با عنوان کامل «در آغوش هور: سردار شهید غلامرضا پروانه از تولد تا شهادت به روایت خانواده و همرزمان» یکی از تولیدات اخیر انتشارات راه یار (چاپ 1401) است و در فهرست آثار حوزه تاریخ شفاهی دفاع مقدس جای میگیرد. کار پژوهش آن را زهره فرهادی صدر انجام داده و هادی برادران فیروزآبادی نیز تدوین متن آن را به عهده داشته است.
نظر شما