زنان شاهنامهنیوش بوشهری در عهد ناصری
کتاب شاهنامه در رگ و سلول فرهنگ مردم ایران ریشه دوانیده است. در بوشهر نیز چنین بوده است. با اینکه سالها پیش زندهیاد زرتشت دوانی مقالۀ کوتاهی درباره شاهنامهخوانی در بوشهر نوشت و در هفتهنامۀ «نسیم جنوب» به طبع رساند؛ اما هنوز جای یک پژوهش همهجانبه در این باب خالی است. امیدوارم دانشجویی در مقطع کارشناسی ارشد یا دکتری، همّت کرده و چنین تحقیقی را انجام دهد.
شاهنامه چنان در میان مردم استان بوشهر جای و جایگاه داشت که برخی خوانین و دولتمندان صحنههای مختلف آن را در منازل خود گچُبری و نقاشی میکردند. قلعۀ نصوری در بندر سیراف، یکی از این شواهد است. همچنین به گزارش محمدحسین رکنزاده آدمیت، مجاهدین تنگستانی و دشتستانی هنگام نبرد با انگلیسیها، فرد یا افرادی را وامیداشتند تا برای مجاهدان شاهنامه خوانده و احساسات جنگاورانۀ آنان را تحریک کند.
اما پرسش این است که آیا زنان و دختران بوشهری نیز نسبتی با شاهنامه داشتهاند یا شاهنامهخوانی و شنیدن آن کاری صرفاً در قلمرو مردان بوده است؟ بهتازگی برای کاری، دورۀ دو جلدی کتاب «بوشهر؛ شهر، جامعه و تجارت 1947ـ1797» نوشتۀ دکترویلم فلور با ترجمۀ زندهیاد اسماعیل نبیپور را میخواندم. به نکتۀ جالبی درباب شاهنامه نیوشیدن زنان بوشهری، در کنار مردان بوشهری برخورد کردم که برایم جالب بود. متن این گزارش در واقع بخشی از گزارش سیاسی کلنل لوئیس پلی، کنسول بریتانیا در بوشهر و خلیج فارس است که در سال 1864م/1280هـ.ق نوشته شده است.
کلنل پلی در قسمتی از این گزارش نوشته است: «در بوشهر مردی است که هر روز، بعدازظهر صندلی دستهبلند خود را بیرون میآورد و آن را در کنار دیوار چایخانه قرار میدهد. بلافاصله زنان میآیند و مثل کلاغ روی لبه پهن بام مینشینند و مردان شنونده دایرهوار تجمع میکنند و چمباته زنان در خیابان در پایین مینشینند. سپس او با یک صدای تحکمآمیز، شاهنامهخوانی را از بر با صدایی بلند و توانمندانه آغاز میکند. مردم شیفته و علاقهمند مینشینند و ساعتها بدون اینکه پایی تکان دهند نیز خواهند نشست. حتماً میبایستی یک نفر در شکل یک کار ادبی و شاعرانه، به تأثیری که این [صحنه] بر روی ملتی که مخاطب است ایجاد میکند، تا حدی مورد کنکاش قرار دهد.» (دکترویلم فلور، بوشهر؛ شهر، جامعه و تجارت 1947ـ1797، ص 147).
تصور و تخیل بفرمایید هر روز عصر، مردی که شاهنامه را حفظ است و متن را از بَر میخواند، کنار قهوهخانه که کارکرد یک انجمن ادبی همگانی نیز داشت، روی صندلی مینشست و برای زنان و مردان مُشتاق شاهنامه میخواند و از نبرد رستم و اسفندیار و حیلههای فرنگیس علیه سیاوش و همچنین درباب زال، رودابه و سودابه برای آنان سخن میگفت. چون فرهنگ و روابط سنتی و مردسالارانه بود، زنان برای نیوشیدن شاهنامه، برای جلوگیری از اختلاط زن و مرد، بالای بام قهوهخانه و منازل اطراف میرفتند و از آن بالا به اشعار شاهنامه گوش میدادند و حس ایراندوستی و ملیتخواهی را در خود تقویت میکردند.
بنابراین در عصر سلطنت ناصرالدینشاه قاجار، زنان بوشهری با شعر و شاعری و متونی چون شاهنامه آشنا بودند. برخی از دختران بوشهری در مکتبخانههای قدیم نیز کم و بیش اشعاری از سعدی و حافظ را میخواندند و در مراسم یزله و بهخصوص «خیام خوانی»، بهخوبی با رباعیات و اشعار خیام نیشابوری آشنا میشدند.
درست است که اکثریت قریب به اتفاق دختران و زنان بوشهری سواد خوادن و نوشتن نداشتند؛ اما از طریق گوش و نیوشیدن، حتماً اشعاری از خیام، فردوسی، سعدی و حافظ را به حافظه میسپردند. به این ترتیب، روشن میشود که دختران و زنان بوشهری در عهد قاجار، بویی از شعر و شاعری به مشامشان رسیده بود. بماند که برخی از آنان مثل امیره آلعصفور، خود در شمار شاعران بودند و حتی دیوان در مراثی نیز داشتند.
زنی بوشهری آشنا با شعر و ادبیات
خانم مریت هاکس، خبرنگار و نویسندۀ آمریکایی در حوالی 15 اسفند (1310شمسی/ مارس 1934میلادی)، از طریق کشتی وارد ساحل و اسکلۀ بوشهر شد. وی چند روزی در بوشهر مانده و چون زن بود، موفق به راه یافتن در اندرنی منازل بوشهریها و ملاقات با زنان و دختران بوشهری شد. وی پس از سفری طولانی، حدود یک سال و چند ماه، در ایران، به انگلستان بازگشت و خاطرات سفر خود را در قالب کتابی نوشت و در سال 1935م چاپ کرد. این کتاب در سال 1368 از سوی چند نفر بهصورت مشترک به فارسی و با عنوان «ایران افسانه و واقعیت، خاطرات سفر به ایران» ترجمه و از سوی انتشارات آستان قدس رضوی در مشهد چاپ و منتشر شد.
خانم مریت هاکس به یک خانواده بوشهری متمول و مالدار بوشهری اشاره کرده که زن و مرد اهل شعر و شاعری بوده و در زندگی و سبک زندگی، تا اندازهای مدرن بودند. این خانم آمریکایی در بخشی از خاطرات سفر به بوشهر، درباب مبلمان داخلی منزل، گلآرایی در حیاط، تزئینات اتاقها، چینش اشیاء و در کل رواج سبک بورژوازی غربی در زندگی مردم بوشهر نوشته است: «صبح یک روز همراه یک ایرانی، سوار بر ماشین، به قصد دیدن خانهای بزرگ در خارج از شهر بوشهر به راه افتادیم. ساکنین منزل چند خانواده بودند. از دری بزرگ که شبها بهخاطر ایمنی قفل و بند کامل میشود گذشتیم. عدهای با دسته گل لادن خوشبو به استقبالم آمدند. در حیاط بزرگ خانه، باغچههای فراوان به چشم میخورد.
کاشیهای فیروزهای رنگ زیبایی به شکل نیمدایره دور باغچهها را زینت میداد. به پلهها که رسیدیم، جوانی خوشسیما در مقابلمان ظاهر شد و خوشامد گفت و ما را به اتاقی بزرگ راهنمایی کرد. در وسط اتاق، روی دو میز، خوراکیهای مختلف چیده شده بود. روی چند صندلی و نیمکت، ملافههای سفید گلدوزی شده کشیده و دور اتاق کنار هم گذاشته بودند. فرشهای ایرانی، کف اتاق و پردههای قلمکار، پنجرههای بزرگ را زینت میداد. این سبک معماری و تزئین اتاق نمونۀ بسیاری از خانههای ایرانی است و در عین حال نمایانگر نفوذ ویژگیهای خورده بورژوازی غربی در شرق است.»، (ایران افسانه و واقعیت، خاطرات سفر به ایران، صص 24ـ23).
خانم مریت هاکس در ادامه گزارش مشاهداتش از آن خانۀ اشرافی، درباره پذیرایی ایرانی با چای و قند و شیرینی نوشته است: «دو مرد، عمو و برادرزاده، کلاه بر سر، در کنارم نشستند. در ایران حضور در مهمانی بدون کلاه مغایر با آداب معاشرت تلقی میشود، مگر آن که شخص، طی اقامت طولانی در اروپا با آداب و اصول غربی آشنا شده باشد. پیشخدمت، که او نیز کلاهی بر سر داشت، با سینی چای وارد شد، کفشهایش را جلو اتاق درآورد و طبق معمول دور میچرخید تا مطمئن شود همه قند برمیدارند. [...] هرچند روی شیرینیها را نپوشیده بودند و از مگس سیاه میزد، ولی مجبور بودم یک شیرینی بردارم.» (همان، ص 24).
درباره مشاعرۀ عمو و برادرزاده و توصیف محیط اطرافش با لحنی رومانتیک و شاعرانه مینویسد: «آن دو مرد آمادۀ شروع مشاعره بودند. تضاد عجیبی بود. عمو، لباسی نو به رنگ تیره به تن، صورتی چروکیده و چشمانی حریص پشت عینکی ضخیم داشت، ولی برادرزادهاش لباسی خوش دوخت به رنگ سفید پوشیده بود و چهرهاش از شور و نشاطی زایدالوصف حکایت میکرد. یکی از آن دو، مشاعره را با بیتی آغاز کرد.
آهنگ اشعار فارسی ملایم و لذتبخش است و نوعی احساس لطیف و خیالانگیز به انسان میدهد. بیرون اتاق نسیمی ملایم بر برگهای نخل میوزید و صدای برخورد برگها به طاق ایوان، آهنگی دلانگیز بود. بلبلی بر درخت نارنج رقصان نغمهسرایی میکرد. صدای چرخ چاه نیز یک لحظه قطع نمیشد، چرخی که از دل چاه برای گلهای پُرطراوت و عطرآگین باغچهها آب میکشید.»، (ص 24).
نظر شما