آخرین نشست پاورقی با محوریت کتاب «زندان در زندان» در سال ۱۴۰۱ برگزار شد. در این نشست با حضور گلستان جعفریان؛ منتقد و نویسنده باسابقه کشور و حمیدرضا ملازینل نویسنده کتاب «زندان در زندان» برگزار شد.
گلستان جعفریان در ابتدای مراسم گفت: از علایق من است که در برنامههای حوزه پایداری و کتابهای این حوزه حضور داشته باشم، به خصوص توسط افرادی که جنگ و انقلاب را درک نکردند و حتما زاویه نگاهشان متفاوت است. با اشتیاق «زندان در زندان» را خواندم.
جعفریان درباره فرم روایی کتاب «زندان در زندان» گفت: به طور کلی به نظر من بسیار متفاوت بود. شبیهش را کمتر دیدم یا اصلا ندیدم. کتاب از نظر سوژه بسیار پیچیده است. از نظر تخصصی کسی که راوی این کتاب است، بسیار پیچیده است. شاید این کتاب میتوانست حجیمتر باشد و زاویه نگاه به این آدم میتوانست متفاوتتر باشد. من کتاب را بیوقفه و در زمانی کمتر از ۴ ساعت خوانده و حاشیهنویسی کردم.
وی در ادامه گفت: سالهاست حرفم این است که در حوزه ادبیات پایداری، به چه دلیل و مسالهای سراغ چنان راویهایی میروند؟ در این کتاب بیشتر از هر کتاب دیگری برایم علامت سوال بود که چرا ایشان سراغ حسن اصغرزاده، این راوی عجیب و پیچیده رفته است.
حمیدرضا ملازینل در پاسخ به سوال جعفریان گفت: ما سال ۸۹ با تعدادی از دوستان مجلهای را کار میکردیم. سراغ افراد مختلفی میرفتیم، البته که خیلیها مصاحبه نمیکردند، یکی از این افراد حسن اصغرزاده بود، یک ساعت مچی فروشی در یکی از پاساژهای خلوت قزوین داشت. ایشان هم به سختی، جستهوگریخته صحبتهایی کردند. من آنجا متوجه شدم که ایشان یک شخص خاص است و یک روایت ناگفتهای دارد. در آن سالها هیچ کتاب خاصی به جز دو مورد که مرکز اسناد انقلاب اسلامی کار کرده بود، وجود نداشت و برای منی که با آن روایتهای رسمی روبهرو بودم، دیدن آدمی اینچنین که زندگیاش پرتلاطم به نظر میرسید جذاب بود. صراحتگویی ایشان درباره انقلاب او را خاص میکرد. ایشان در آن زمان مصاحبه جدی با ما نکرد. این در ذهن من بود تا یکسری فعالیتها قوت گرفت و کتابهایی چاپ شد. فکر میکنم مرکز اسناد سه اثر درباره مبارزین قزوینی کار کرده که البته دوستان هم قزوینی نیستند. تعدادی هم موسسه مطالعات پژوهشی سیاسی، اسناد ساواک و شهربانی را منتشر کرده بود که البته در حال حاضر تعداد این کتابها به حدود پانزده رسیده است.
وی افزود: من در حوزه ادبیات پایداری هم بودهام و همیشه دوست داشتهام این سوژهها، بتواند روایت و ناگفتههای خاصی از دفاع مقدس داشته باشند. اتفاقی که خیلی کم صورت میگرفت. البته که در سالهای اخیر بیشتر شدهاند. از این جهت شخصیت اصغرزاده جذاب بود. مبارزی بود که هم قبل از انقلاب زندان رفته بود و هم بعد از انقلاب. سوال اصلی من این بود که چرا این اتفاق برایش افتاده است. با توجه به اینکه بعد از انقلاب هم به دلایل خاص و مختلفی به زندان رفته بود که خانم جعفریان نیز اشاره کردند مسائلی پیچیده که حل نشدند. چون هم ایشان از دنیا رفتند و هم یکسری اسناد در اختیار ما قرار نگرفت.
ملازینل با اشاره به اینکه اصغرزاده با یکسری ملاحظات خاصی صحبت میکرد، افزود: من دوست داشتم به شخصیت ایشان نزدیک شوم ولی این اتفاق رخ نداد. من هر مصاحبهای که میگرفتم، یک ماه کار میکردم تا بتوانم یک بار با ایشان صحبت کنم. جواب نمیدانند. با چند واسطه با ایشان صحبت میکنم و در نهایت نیز آن واسطهای که به ایشان میگفت مصاحبه انجام بده، از دنیا رفت. آخرین مصاحبهای که انجام دادم زمانی بود که ایشان بیمار شدند. از این جهت کار سختی بود. این ارتباط نزدیک تازه کل گرفته بود که از دنیا رفتند.
وی افزود: کسی که در شهرستان کار میکند، وضعیت متفاوتی دارد با کسی که در مرکز کار میکند. کسی که در تهران است، از نظر سیاسی دستش باز است و اسناد فراوانی هم وجود دارد، اما در شهرستان اینگونه نیست. این بنده خدا دوبار درخواست داد پرونده ساواکش را در اختیار ما بگذارند اما چنین چیزی روی نداد. یعنی کلمهبهکلمه که صحبت میکرد درباره خیابانها يا افراد بود. هیچ منبع خاصی وجود نداشت. ما باید آنها را خودمان کشف میکردیم. همه مطالب با قدرت شفاهی راوی جمعآوری میشد. از این جهت کار سختی بود.
جعفریان درباره مانعها در روایتگریها و راه برطرفکردن و هموار کردن آنها گفت: من فکر میکنم افرادی که وارد این حوزه میشوند مشابه این است که بگوییم من اگر بخواهم به سفر بروم، ممکن است به بیخوابی دچار شوم. منظورم این است که شما میخواهید کار واضح و روشن باشد. وقتی من به سراغ منیژه لشکری رفتم، به من گفت تو یک آدم محجبه هستی و از همان دری که آمدی، برو. ایشان من را به راحتی از منزل خود بیرون کرد. شما بهعنوان نویسنده باید روحیه تعاملی داشته باشی. ناراحت و خسته نشوی، اعتماد خیلی مهم است. باید روانشناس باشی. جامعه خود را بشناسی و بدانی چرا سراغ این آدم میروی. من در یادداشتهایم بارها این را نوشتهام که چرا ملازینل سراغ این آدم رفته است؟ چون این آدم خیلی پرچالش است. ما چرا سراغ همچین آدم پرچالش رفتهایم و نهایتا گفتیم او یک درویش است و گوشهگیر است. وقتی کتاب تمام میشود، خواننده دچار حزن عمیقی میشود. این کتاب، خطرناک است. چون از یک نظر آدمی را میبینید که زندگیاش را وقف معشوق خود کرده است.
وی در ادامه گفت:من سوالم از ملازینل این است که من وقتی رفتم سراغ منیژه، منیژه میگوید من هجده سال منتظر ماندم و وقتی حسین آمد دیدم آن خلبان آمریکا رفته نیست. آنکه ريشش را ششتیغه میکرد نیست. لهجهاش عربی شده. حافظ قرآن است. گفتم من از این جدا میشوم و نمیخواهم با او زندگی کنم. این آدمی نیست که من انتخاب کردم. اینجا یا شما سراغ چنین آدمی نمیروید، یا پرسشهای بینهایتی که راوی برای شما بهوجود میآورد، بارها من این را گفتهام، خیلی ترسناک است. یا شما سراغ منیژه نمیروید یا اگر میروید پاسخ میدهید چرا منیژه نمیخواهد با کسی که اینگونه شده است زندگی کند؟ چرا منیژه میگوید من چادر سر نمیکنم؟ باید به این پرسشها پاسخ داده شود والا بهتر است سراغ منیژه و حسن اصغرزاده نروم. من میدانم نویسنده چه سختیهایی کشیده است. وقتی کتاب را میخواندم هم متوجه شدم همان چالشهایی را داشته که من با منیژه داشتم. وقتی ما پرسشها را پاسخ ندهیم، با دریایی از اشکالات مواجه میشویم. در همین کتاب ما میگوییم این آدم اینگونه است و با چه مشکلاتی برخورد دارد و نهایتا او را یک آدم درویشمآب نشان میدهیم. ما اشارههایی در کتاب داربم و پاسخ داده نشده، من دچار شعف شدم وقتی این کتاب را خواندم، گفتم چه کتاب خوبیست، چقدر جسارتآمیز است. من اگر میگویم منیژه چادر نمیگذارد دلیل آن را هم میگویم، شما باید یک خط پیوسته را بگیرید. شما بابد به دنبال افراد چالشی باشید تا وفتی مخاطب دارد کتاب را میخواند مغزش فعال شود، شما باید پرسشگر باشید. این کتاب از این جهت خیلی خوب است، پرسشها را مطرح کرده و مخاطب را در برهوت رها کرده است. به جای انکه شخص اصلی را شفافسازی کند، پدر او را شفافسازی کرده است.
نویسنده کتاب «روزهای بیآینه» افزود: وقتی کتاب تمام میشود، میدانید که این آدم برحق است. مطمئنید که این آدم اگر دوسال در انقلابی که از آن بهعنوان معشوق نام میبرد و میگوید انتظار همبژین جفایی از معشوق نداشتم. دوسال از معشوق خود زندانی میکشد، باز هم شما مطمئن هستید. وقتی به او میگویند اعلام برائت کن، میگوید من مجاهد نبودهام که بخواهم اعلام برائت کنم؛ یعنی این سرسختی راوی همهجا، از شکنجهها تا مواجهه با پدر و زندان، همه جا آن خط پیوسته کتاب و شخصیت داستان همین است و سوالاتی که به آن پاسخ داده نشده است.
ملازینل با بیان اینکه وقتی این کار شروع شد، دیدم چقدر پیچیدگی و حرفهای نگفته دارد، گفت: وقتی ما میپرسیدیم ایشان جواب نمیداد. برای چه؟ به خاطر سختیهایی که کشیده بود. افرادی که در روایتهای رسمی مبارزات انقلاب نیستند، تصورشان این است که کسی آمده تا اطلاعاتشان را بگیرد، خیلی با تردید برخورد میکرد. ایشان خیلی سختی کشیده بود. احساسم این است که اگر انقلاب توسط گروهکهای چپ، آن عدالتخواهی که ما در دهه شصت میدانیم. اگر به شکل گفتوگو شکل میگرفت، روایتها بیان میشد، اما ایشان صحبت نمیکرد. افرادی مثل ایشان در حال حاضر غایب هستند، این بخش از انقلاب را ما نداریم. خود من هم وقتی این کتاب و خاطرات را مینوشتم، میترسیدم که من را متهم به تطهیر سازمان مجاهدین نکنند. ولی این را باید بگویم که بخشی از تاریخ انقلاب گفته نشده است.
وی افزود: من با آدمی مصاحبه کردم که مبارز انقلاب بوده، در اسناد ساواک قزوین به طور رسمی از سه چهار نفر اسم برده شده که آنها مجاهدین خلق اولیه بعد از تغییر ایدئولوژی هستند، من با آنها مصاحبه گرفتهام و صحبت کردم. او هم چنین وضعیتی دارد. بعد از انقلاب پنج سال زنده بوده، در تغییر ایدئولوژی، پیکاری میشود، در اوایل انقلاب، معروف است کمونیست شده و به همین دلیل در زندان بوده، در حال حاضر نیز جزو توابین است. ایشان نیز صحبت نمیکرد، در صورتی که این تاریخ ماست و اگر گفته نمیشد، خیلی از چالشهایی که در حال حاصر داریم، نداشتیم. کاری که خود شما در «روزهای بیآیینه» کردید، به جز آن فضای ادبی کتاب، به دلیل محتوا و مسیری که باز کردید و سراغ چنین فردی رفتید. آن را من خیلی دوست داشتم.
گلستان جعفریان در ادامه صحبتهای ملازینل گفت: این حسی که میگویید شما باید به کتاب منتقل میکردید. اتفاقا همین چيزهاست که پاسخ داده میشود، از زمانی که منیژه لشکری من را از خانه بیرون انداخت تا وقتی کتاب زندگیاش را نوشتم و بعدها دو دوست صمیمی شدیم، پروسهای بود. پروسهای که طول کشید و حالا باعث شده منیژه در حضور من ابایی نداشته باشد از اینکه بگوید آن زمانی که چادر انداختند روی سرم و کسی اشکهای من را ندید، حالا که صورت من را نمیبینید. آن زمان فهمیدم ارزش آن چادر چیست. من گاهی میگفتم که خود منیژه هم متوجه نمیشود ما چه چیزی از او در کتاب گفتهایم. آن شناختی که من از منیژه پیدا کرده بودم را به کتاب منتقل کردم. اینچنین گزینهای را در کتاب دیدم. متوجه شدم او ایران را به دنبال سلاح میگردد، اما انقلابیون ما اینقدر دغدغه سلاح نداشتند. ما باید از مرز اینکه راوی صرف باشیم بگذریم، چه در حوزه ادبیات جنگ چه انقلاب، ما باید به شناخت خودمان ایمان داشته باشیم. یعنی ملازینل باید به شناخت خودش ایمان میآورد، چرا ایشان مسئولیت قبول نمیکند؟ چرا تمام ایران را برای پیدا کردن سلاح میگردد؟ چرا وقتی به او میگویند تو رفتی زن اختیار کردی و مغازهای داری، از مبارزه دست کشیدهای؟ چرا او سلاح را نشان میدهد؟ این سلاح نشان دادن دقیقا همان تظاهر است. او میگوید ببینید من هنوز مبارز هستم. این سیر و سیاقی که ایشان پذیرفته است. حداقل میتوانیم بگوییم از مجاهدین تاثیر گرفته است. در صورتی که افراد انقلابی این همه اشتیاق و احساس نیاز به داشتن سلاح نداشتند و آنچه که خودم کار کردم، ندیدم. باید نویسندههای جوان دهه شصت و هفتاد به این شناخت خود از سوژه برسند و تنها راوی صرف نباشند. من همیشه میگویم چهل درصد باید راوی باشد و چهل درصد هم نویسنده. بیست درصد هم خود کتاب است که تصمیم میگیرد کدام سمت و سو برود.
جعفریان تصریح کرد: ما در واقع هیچ اثری از نویسنده در کتاب نمیبینیم. من سوالم این است که این کتاب چرا تاریخ شفاهی نشده است؟ همه سوال و جواب است. شما میگویید به شخصیت نزدیک شدهاید اما من روایت را خیلی در سطح میبینم. مصاحبهها عمق ندارد. روایتها بیشتر پلیسی و شتابان است. به عمق نمیرویم. اگر توصیفات بیشتر میشد به عمق بیشتری میرفتیم و از سطح کناره میگرفتیم.
ملازینل در توضیح این سوال گفت: ایشان به سختی صحبت میکردند و تنها چیزی که خودش میخواست را میگفت. من حتی به خاکساران هم گفتم او میخواهد خود را بیشتر از مجاهدین تبرئه کند، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن. قرار بود مصاحبهای داشته باشیم که درباره این مسائل بیشتر صحبت کنیم. اما با فوت خاکساران. بیش از پیش، صحبت کردن با او سخت شد.حتی من یک هفته قبل از اینکه اصغرزاده فوت کنند، زمانی که در بستر بودند هم من با ایشان مصاحبه گرفتم. اما دو نفری که میتوانستند کمک کنند، چه اصغرزاده و چه خاکساران، هر دو به فاصله کمی فوت کردند. اصغرزاده مبارز منضبطی بود و زودتر از باقی مبارزان هم دستگیر شده بود، من سراغ سایرین نیز رفتم اما کسی درباره او صحبت نمیکرد. چرا که آدم خاصی بود. بایکوت شده بود، با اینکه از بستگان امام جمعه قزوین بوده است. من که با خودم فکر میکردم، میگفتم چه اتفاقی برای تاریخ شفاهی خواهد افتاد. اما جای علوم انسانی در روایت و خاطرهنویسی بسیار خالی است. علوم انسانی نه از نظر خود خاطره یا آن تاریخ شفاهی که صحبت میکنیم. درباره اطلاعات خامی که جایی وجود ندارد. این اطلاعات داده است و کسی که علوم سیاسی یا اجتماعی خوانده میتواند با آن به اطلاعات دیگری برسند. چرا عدهای اطلاعات درستی نمیدهند و ناقص صحبت میکنند. حتی تفاوت همین آدم با سایر مبارزین. خانم جعفریان به نکته درستی اشاره کردند. این آدم همهش دنبال ماجراست. میخواهم بگویم این موارد وظیفه علوم انسانی است و ما نمیتوانیم آنها را در تاریخ شفاهی بیاوریم و تشریح کنیم. اگر این اتفاق بیفتد، آن انفاق هنری، خلق و اقتباس با کیفیت بالاتری صورت خواهد گرفت و کار ماندگارتر خواهد شد.
وی اظهار کرد: دورهای که من کتاب را مینوشتم، نگاهم بیشتر تاریخ شفاهی بود. نگاه خاطرهای نداشتم. ولی در همین حوزه تاریخ شفاهی، نگاهی به ابتدای کتاب هم بیاندازیم، همان خط اول، درباره محلهای که نوشته شده، چیزی وجود ندارد یا حتی آنجا که میگوید پدر در تظاهرات حزب توده شرکت میکرده، کسی باور نمیکند. در قزوین هم حزب توده بوده است و مواردی از این دست.
ملازینل افزود: من خود قائل به این هستم که اگر کتاب به صورت پرسش و پاسخ بود خیلی بهتر بود و نگاه شفافتر میشد، اما آن زمان از آن استقبال نمیشد. در حال حاصر کتابهایی که در قالب خاطره چاپ میشود، من به شدت به این معتقدم کتابهایی از این دست که چالشی است اگر به فضای پرسش و پاسخ میرفت خیلی بهتر بود. کار ادبی؛ یعنی پیوند خاطره و ادبیات، از این جهت که میخواهیم شخصیت کسی را برجسته کنیم، خیلی خوب است ولی وقتی وارد فضای چالشی میشویم، باید فرم را هم تغییر دهیم. اما این فضا آن دوره نبود،من هم به آن فکر نکرده بودم. این تحلیل برای الان است که از آن فاصله گرفتهام. اما به دلیل عدم استقبال مخاطب و البته پیشنهاد ناشر و سفارشدهنده این قالب انتخاب شد. این روشی هم که انتخاب کردم برای همین است که راوی دچار پرشهای متعددی میان مصاحبهها بود.
گلستان جعفریان با اشاره به اینکه مصاحبه از طرف شما خوب بوده است، افزود: بهار این بود که این تیترهایی که آوردهاید نباشد و متن پیوستهای باشد. رفرنسها متن را دچار گسستگی کرده است. میتوانستید رفرنسها را تجمیع کنید و در آخر کار آورده شود. اینها مواردی بود که در تکنیک کار به چشم آمد. اما خود شما هم منتقد کار خودتان هستید و خیلی خوب است. کتاب میتوانست به هم پیوستگی بیشتری داشته باشد. کار خیلی پارهپاره است.چون وقتی کتاب کوتاه است احتیاجی نیست آن را پاره کنیم. چون تنظیم کتاب خوب است. مثلا وقتی در کودکی است و در محله، با یک عنوان، وارد بخش دیگری میشود که ادامه دهنده بخش قبل است. به نظرم میشود کتاب را کمی تغییر داد و از چندپارگی آن را خارج کرد. کتاب ارزش این را دارد.
نویسنده «زندان در زندان» اظهار کرد: اگر بخواهم مجددا کتاب را بنویسم، قالب آن را تغییر میدهم. الان نگاه خودم در فضای خاطره، رسیدن به قلب ماجرا از منظر آن شخصیت است. از نظر من، چیزی که شخصیت را به حرکت واداشته و آن همه اتفاق برایش رخ داده، چه است. چه چیزی آن را در این مسیر انداخته است. به نظرم این مهمتر از خود کتاب است. البته چیزی که خانم جعفریان میگوید با باقی متفاوت است. سایرین میگویند نویسنده نباید خود را در کتاب و روایت نشان دهد.
جعفریان ادامه داد: البته که نویسنده بابد نامرئی باشد اما در این کتاب حتی همان وجود نامرئی نویسنده هم نامرئیتر است. من نمیگویم نویسنده باید خود را نشان دهد، اما پرسشهای نویسنده باید در کتاب نشان داده شود. من باز هم از کتاب خودم مثال میزنم. مثلا خانم لشکری به من نمیگفت عروسش از پسرش جدا شده است، میگفتند به خارج از کشور رفته است. میگفتم چرا این کار را کرده، ممکن است مصاحبه تعطیل شود، به هم بخورد، این خانم ناراحت شود، مثلا بگوید چرا وارد این موضوع میشوی و این قبیل موارد. نمیخواست وارد این بحث شود ولی وقتی او را وارد چالشی کنی، اما وقتی وارد کاری شدی، حتی اگر حق تو ضایع شود، وقتی ذهن او را آرام میکنی، افرادی که وارد این کار میشوند باید جامعهشناسی بداند، روانشناسی بداند، روابط عمومی خوبی داشته باشد، زیرک باشند، من به خانم لشکری گفتم و او گفت این عروس لیاقت ما را نداشت. من و حسین باید هر روز محمدرضا و علی را میدیدیم و هر صبح با کلهپاچه و نان سنگگ به خانه آنها میرفتیم. چیزی که برای خانم لشکری عادی بود ولی خوانندهها به این نکته رسیده بودند که عروس، استقلال نداشته است و حتی بچه را میگذارد و میرود. چون حتی روی بچه هم استقلال ندارد. این پدر و مادر اینقدر غرق در محبت هستند که حتی خود علی هم بچه را به حسین میسپارد. علی هم از پدر بودن انصراف داده است. حضور نویسنده یعنی اینکه به نوعی خاطرات را میگیرید و در کتاب مینویسید، که حتی خانم لشکری با خواندن متن هم راضی بود و میگفت در کتاب آوردهای که ما با او چقدر مهربان بودیم اما او ارزش مهربان بودن ما را نمیدانست. در حالی که هرکس کتاب را میخواند میگفت این عروس حق داشته جدا شود. استقلال در خانه نداشته است. شما باید خاطرات را به گونهای بنویسید که قضاوت را به عهده مخاطب بگذارید. این حرف من است.
ملازینل افزود: این اواخر اینگونه شد، حتی صحبت درباره پدر را هم همین اواخر و قبل از فوت گفت. یک سری موارد است که وفتی اعتماد شکل میگیرد بیان میشود. در این کتاب نیز، شاید تجربه من کمتر بود و شاید زمانی که با این آدم طی شد و البته اگر آن مصاحبههای سهجانبه بیشتر صورت میگرفت و در این مورد هم من خودم را مقصر میدانم و باید پیگیری میکردم. اگر این اتفاق میافتاد عمق کار بیشتر میشد.
نویسنده زندان در زندان روند آشنایی خود را با اصغرزاده اینگونه شرح داد: در ابتدا گفتند صحبت نمیکنم. در یک پیادهروی ایشان را دیدم و چندبار با ایشان صحبت کردم، مدام مصاحبه میگرفتم و به درد نمیخوردند. پس از شروع به مصاحبه هم کار به سختی پیش رفت. میآمدند و مینشستند، سیگار هم همیشه میکشید و گریه میکرد.
جعفریان در ادامه صحبتهای ملازینل گفت: بعضی وقتها حواشی از خود کار مهمتر است، اگر میتوانستید این موارد را در کتاب بیاورید خیلی بهتر بود. خیلی گویاتر میشد، اینکه این آدم چنان پریشان احوال است که برای گفتن هرجمله، سیگار بکشد، پریشان شود و اشکش جاری شود، اینها نشاندهنده این است که خیلی میتواند به مشخص کردن شخصیت کمک کند، از گفتههای خود شخصیت هم بیشتر.
ملازینل گفت: وقتی نگاه میکنم، میبینم که میتوانست این کار صورت بگیرد. حتی شرححال را هم. میخواهم بگویم ما در یکسری از قالبهای فرمی هم گیر کردهایم. شاید آن زمان جسارت لازم را نداشتم انا اگر در حال حاصر شخصیت اینچنینی ببینم و مصاحبه کنم، روشهای دیگری را انتخاب میکنم.
وی افزود: حواشی این کتاب میتوانست جمع شود، ولی اینکار، اتفاقات آن در برههای صورت گرفته که اگر درباره شخصیتها اینجا هم نوشته نمیشد جای دیگری ثبت نمیشد.
جعفریان گفت: بحت دیگری که میخواستم از شما بپرسم این بود که ما در کتاب عکس شفافی از پرویز ثابتی داریم تا خود راوی. یک عکس خموده از راوی ته کتاب افتاده، چرا از او عکس بهتر و جدید و مشخص در کتاب نیست؟
ملازینل پاسخ داد: تصویری از ایشان نداشتم، و از طرفی اصلا به این موضوع فکر نکردم. ولی این عکس هم برای سال 89 است. آن سالی که من به سراغشان رفتم، سالهایی که در ساعتسازیشان هستند.
جعفریان در پایان گفت: خوب است که این مسائل باز شد. میتوانم بگویم که کتاب با این صد صفحه مختصر، باز هم توانستم بفهمم شخصیت چگونه است و موفق است در شناساندن این آدم. درست است که به برخی سوالات پاسخ داده نمیشود، اما کتاب موفق است. شخصیتپردازی ندارد به جز همان شخصیت اصلی و پدر، بقیه خیلی شفاف نبودند و نمیشناسیم. عنوان کتاب به خوبی انتخاب شده، و به نظرم گل کار، که توانسته خود او را نجات دهد، همان بخش در زندان است که میگویند باید سوره محمد را بخوانی و او جواب میدهد. اینکه همان زندان در زندان است، این قرآن است و من میتوانم هر صفحه از آن را بخوانم. به نظر من این آدم رستگار است. حداقل او را آدم آزاداندیش میبینیم، یک آدم سرسخت و مقاوم است که میتواند یک الگو باشد. این سیاست مجاهدین که میخواهند انسانها را در زندان خود حبس کنند، این کتاب و عنوان به خوبی آن را بیان میکند. این نکته کلیدی و فلسفی کار بود.
نظر شما