در گفتوگو با سیدناصر هاشمی مطرح شد؛
اگر بزرگسالان کتاب کودک بخوانند اتفاقهای بهتری برای جامعه میافتد
سیدناصر هاشمی، نویسنده داستان «مسابقه و دوچرخه» معتقد است: اگر الان در جامعه مشکلاتی هست که صددرصد هست، اکثراً از طرف بزرگسالان است و این نشان میدهد که در کودکی آموزش ندیدهاند. یکی از راههای آموزش غیرمستقیم همین داستانها هستند. با داستان میتوانیم ارزشهای اخلاقی را در جامعه نهادینه کنیم.
سوژه کتاب یک حدیث است؛ اما برایمان بگویید که ایده قصه علی و دوچرخه و مسابقه چطور ایجاد شد؟
من یک پسر دارم تقریبا هشتساله؛ او کلا سوژه است. اگر بخواهم کارهایش را بنویسم چند جلد رمان طنز میشود!
حدیث پایان کتاب انتخابی بود یا نشر در اختیار نویسنده قرار داد؟
خیر انتخابی نبود. ناشر حدیث را انتخاب میکرد و نویسندهها مینوشتند.
نوشتن داستان براساس یک سوژه از پیش تعیین شده، چه تجربهای بود؟
خب کار نویسنده نوشتن است. فرقی برایش ندارد که سوژه بدهند یا خودش پیدا کند. نویسنده باید تبحر نوشتن در هر ژانر و زمینهای را داشته باشد؛ البته کار من بیشتر طنزنویسی است و در این کتاب خیلی خودم را کنترل کردم که به طرف طنز نروم. برای من سخت بود. مثل همین مصاحبه که خیلی دارم خودم را کنترل میکنم جدی باشم.
چرا خود را کنترل کردید که کتاب طنز نشود؟ داستان طنز با محتوای آموزشی مثل امانتداری میتواند تأثیر بیشتری هم داشته باشد.
طنز درباره مسائل دینی ممکن است حساسیتزا باشد یا سوءتفاهم ایجاد کند و جامعه واکنش نشان دهد. حتی ممکن است ناشران هم دیگر به ما کار ندهند و از نانخوردن بیفتیم. میبینید هنوز هم نمیتوانم در پاسخ دادن به سوالاتتان طنزم را کنترل کنم!
ارزیابیتان از تصویرگری کتاب چیست؟ آیا تعاملی با تصویرگر داشتید؟
کلاً کار تصویرگری این مجموعه «یک قصه یک حدیث» بسیار عالی بود. کیفیت چاپ هم خیلی خوب بود؛ ولی بنده نه تعاملی با تصویرگر داشتم و نه ایشان را میشناسم.
علی خیلی دوست داشت مسابقه بدهد و برای تحقق این هدف، انگار حاضر بود هر کاری انجام دهد. شما براساس همین اشتیاق زیاد پسران نوجوان این سوژه را برای درونمایهتان انتخاب کردید؟
بله ، دقیقا کار پسرم را روی کاغذ پیاده کردم.
چرا آموزههای اخلاقی این اجازه را به انسانها بخصوص بچهها نمیدهد که در صورت نداشتن کالا یا امتیازی، دست به هر کاری بزنند؟
این برمیگردد به تربیت خانوادهها؛ البته این حرفی که شما زدید درباره خیلیها صدق میکند الّا پسر من! پسر من برای رسیدن به خواستهاش دست به هر کاری میزند و فقط در جایی متوقف میشود که پس کلهای بخورد!
در مواجهه با اصرار بچهها برای رسیدن به یک خواسته، بهترین رفتاری که خانوادهها میتوانند داشته باشند و خداپسندانه هم باشد چیست؟
اگر خواسته کودکان معقول است که برآورده کنند و اگر غیرمعقول است باید با صحبت و گفتوگو و دلیل به آنها تفهیم کنند.
شما در این داستان، روان و ساده مسئله امانت گرفتن و ماهیت آن را به مخاطب کتاب توضیح میدهید.
تقریباً بهترین راه برای تفهیم موضوعی به کودک، زبان داستان است. خیلی کارایی دارد و کودک از داستان خیلی الگو میگیرد.
در اوج داستان وقتیکه علی باوجود آسیب جسمی، از شنیدن خبر بُرد در مسابقه خوشحال بود، ناگهان شما مسئله برگرداندن دوچرخه آسیبدیده را مطرح کردید. دلیل شما برای نشان دادن این تضاد احساسات چه بود؟
میخواستم به بچه بفهمانم چیزی که بیش از همه اهمیت دارد حقالناس و امانتداری است.
آیا یکی از درونمایههای کتاب را میتوانیم این مسئله بدانیم که برای رسیدن به خواستههایمان باید صبور باشیم و بهایی بپردازیم؟
البته کودک این برداشت را ندارد. تأکید من بیشتر روی امانتداری بود.
پدر علی یکی از عناصر مهم کتاب است که از ابتدا این نوجوان را با واقعیت زندگی آشنا کرد. ما نیاز داریم که رفتار کسانی مانند پدر علی در جامعه تکثیر شود تا شاهد جامعهای اخلاقمدار و سالم باشیم. داستانهای کودک و نوجوان مانند این کتاب چقدر میتوانند برای بزرگسالان هم مفید باشند؟
اگر حوصله داشته باشند کتاب کودک بخوانند مفید است. ببینید اگر الان در جامعه مشکلاتی هست که صددرصد هست، اکثراً از طرف بزرگسالان است و این نشان میدهد که در کودکی آموزش ندیدهاند. یکی از راههای آموزش غیرمستقیم همین داستانها هستند. با داستان میتوانیم ارزشهای اخلاقی را در جامعه نهادینه کنیم.
نظر شما