صادق لطفیزاده عنوان کرد:
گفتوگو با نسل جوان لازمه شکلگیری جامعهای سلامت است/ ساختار آموزشی امروز در مورد جایگاه استاد و شاگرد شناور است
به بهانه روز معلم، صادق لطفیزاده هنرمند و استاد هنر معتقد است: ساختار آموزشی امروز شاید مثل قدیم، بالا به پایین نباشد و به نحوی شناورتر است و حتی از خود بچهها میتوان چیزهای زیادی یاد گرفت.
چه چیزی از تدریس و معلمی برای شما جذاب است که آن را انتخاب کردهاید؟
من عمدتا مدرس نرمافزار هستم که کمی هم فضای هنری درون آن موجود است؛ اما مهمترین چیز، تعامل با افراد مختلف است خصوصا با نسلهای دیگر و جنسیتهای دیگر که بسیار در ظرفیتهای اجتماعی انسان موثر است و باعث رشد فرد میشود. ساختار آموزشی امروز شاید مثل قدیم، بالا به پایین نباشد و به نحوی شناورتر است و حتی از خود بچهها میتوان چیزهای زیادی یاد گرفت. همچنین نکته مثبتی که این نوع آموزش دارد این است که داشتههای انسان را مدون میکند و مجبور به منظم و مرتب کردن ساختمان ذهنی خود میکند. درواقع وجهی بیرونی دارد که توسعه روابط است و وجهی درونی آن، تنظیم داشتههاست.
تدریس خود را چگونه آغاز میکنید؟
من سابقه تدریس در کلاس مجازی و حضوری را دارم. عموما وقتی بچهها وارد کلاس میشوند نیاز به یک پاساژ یا گذر است که بچهها از فضایی به فضای دیگر وارد شوند. معمولا با گرم کردن ذهن آغاز میشود، کمی خاطره میگوییم، گاهی به مرور اتفاقات هفته میپردازیم، شوخی یا جیزهایی از این دست بسیار کمک میکند. سپس با شیب ملایمی وارد درس میشویم. این روش به یادگیری بهتر کمک میکند، با توجه به شرایط بیرونی که تمرکز کردن و دو ساعت پای یک محتوای واحد نشستن سخت شده است باید برای آن راهکار پیدا کنیم، حواسها را جمع کنیم و سعی کنیم؛ تمام بچهها را در بحث مشارکت بدهیم.
تلخترین و شیرینترین خاطره سالهای تدریستان را بازگو کنید!
خاطره تلخی که بخواهم بازگو کنم نداشتیم، عموما تلخیها از این دست بوده: فردی مستعد میدیدم که اراده، پشتکار و حتی علاقه به ادامه دادن دارد؛ اما به دلایل اقتصادی و ... امکان حضور در کلاس را ندارد.
اما شیرینی این شغل در آن است که میبینیم انسانها رشد میکنند و به تعالی میرسند. اگر در دورهای موقعیت به گونهای بوده که شما باید به این افراد چیزی یاد میدادید، حال زمان آن رسیده که این افراد بار خود را ببندند و حرکت کنند، که بسیار اتفاق جذابیست.
تابحال یکی از دانشآموزان شما به درجات بالایی رسیده که شما حس شوق و افتخار پیدا کنید؟
این که میبینم بچهها پس از دوره آموزش و فشار و ... میتوانند وارد چرخه اقتصاد و درآمدزایی شوند و میتوانند در فضای هنر کمی عمیقتر شوند، عمدتا اتفاقات خوبی است.
از آنجا که از دید بسیاری از افراد، هنر ذاتی و درونی است و چون به خلاقیت برمیگردد، قابل آموزش نیست؛ بگویید آموزش هنر با سایر رشتهها چه تفاوتی دارد؟
این گزاره اشتباه است! هنر امری انسانی و به شدت مبتنی بر تجربه است، شما باید در معرض چند اتفاق و محتوا قرار بگیرید تا آن خلاقیت در شما فعال شود. لزوما به این شکل نیست که بگوییم فردی از آغاز تولد هنرمند، دکتر، مهندس و ... زاده شده است. عمدتا وضعیت ده سال اول زندگی بسیار تأثیرگذار است. البته به این معنا نیست که فرد بعد از آن نمیتواند در سایر رشتهها رشد کند، من شاگردی داشتم که در 25 سالگی پس از گذراندن رشته فنی به این نتیجه رسید که این رشته مال او نیست و حالش در آنجاخوب نیست؛ فنی را رها کرد و به هنر آمد و بسیار هم موفق شد. اساسا در فضای هنر تجربه بسیار اصالت دارد و انسان نیازمند تجربه کردن است. گاهی پدر و مادرها این مورد را برای فرزندان فراهم میکنند، برای من اینگونه بود که خرابهای در کنار خانه ما بود که به ما این موقعیت را میداد که بسازیم، خراب کنیم و با متریال دنیای اطراف درگیر شویم و کنش و واکنش داشته باشیم، مثلا اسباببازیهایمان را خودمان میساختیم. این اتفاقها بسیار مفید بود و تمامی اینها در خلاقیت مؤثر بود. اما در کل میخواهم بگویم نباید هنر را بیش از حد مقدس و دست نیافتنی کرد. در بحث آموزش هنر دو نکته وجود دارد که بطور کلی میگویند انسان باید عمیق باشد که این عمق دو ساحت دارد: اول؛ ساحت تکنیک که باید با تجربه آن را تقویت کرد و با ابزار آن را رشد داد. دوم؛ از لحاظ دید یا جهانبینی که به درون فرد بستگی دارد، در واقع یک جور خاص نگاه کردن به عالم و اتفاقات آن، که هنرمند باید در خود تقویت کند و من سعی میکنم در کلاسها گریزی بزنم تا بچهها بتوانند اینگونه فکر کنند. فرق هنر من با سایر هنرمندان در این است که مثلا خورشیدی که هر روز طلوع و غروب میکند و در چرخش ثابت است را به گونهای دیگر میبیند، ممکن است به شکل چهره محبوبش و ... ببیند. این خورشید در دید همه موجود است اما چه میشود که فرد آن را به گونهای دیگر میبیند؟ این وابسته به همان عمق نگاه است، فاکتورهای زیادی برای تقویت آن هست؛ اما مهمترین آنها مطالعه و تجربه کردن است، ما در زندگی شهری تجربه به معنای واقعی نداریم، تجربه با مصنوعات و ... داریم و از ادوات طبیعی بسیار دور هستیم؛ که آسیبزننده است.
بهترین کتابی که خواندهاید!
نمیتوانم کتاب واحدی را نام ببرم زیرا در هر ژانر متفاوت است اما اگر در ادبیات داستانی بخواهم بگویم، نمایشنامه «مکبث» نوشته ویلیام شکسپیر و رمان «کوری» اثر ژوزه ساراماگو دو کتابی بودند که بسیار مرا تکان دادند. در ژانر ادبی نیز من به شدت شیفته «شاهنامه» فردوسی هستم، به نظر من باید کاری کنیم که همه شاهنامه را بخوانند یا آن بخش حماسی آن را مطالعه کنند، خصوصا در حال حاضر که داریم دچار بحرانهای هویتی بسیار میشویم که فقط محدود به ایران نیست و در کل دنیا در حال اتفاق است. تعداد زیادی کتاب انگیزشی و علوم انسانی و ... نیز هستند که انسان در سنین مختلف درگیر آنها خواهد شد ولی این سه کتاب به نظرم از همه مفیدتر بودهاند.
در پایان اگر مطلبی دارید؛ عنوان کنید:
من در یکسال اخیر تجربه تدریس در یک هنرستان را داشتم و چیزی که حس میکردم این بود که معلم بودن بسیار سختتر از قبل شده؛ از جهتی شاید آورده اقتصادی چندانی نداشته باشد و با سایه سنگینی که مشکلات اقتصادی بر زندگیها گذاشته است، کار را بر مشاغلی که بازده اقتصادی چندانی ندارند سخت میکند. در وجه دیگر این معادله بچهها هستند که به شدت پرسشگرند و سوالات عجیب و غریب دارند. عجیب و غریب نه بدان معنا که نتوان پاسخ داد، همصحبتی نیاز است تا دغدغه آنها درک شود، چیزی که حس میکنم این است که خانوادهها فرصت نمیکنند با فرزندان حرف بزنند و همکلام شوند. همکلامیهایی که بدون ترس و سانسور باشد. آدمیزاد به برههای رسیده که به شدت احساس دانایی میکند، چرا که به منبع لایزال اینترنت متصل است و همه چیز را از درون آن میداند و تقریبا اینترنت به جای او فکر میکند و او را شکل میدهد. در این بین معلم باید بیشتر برای صحبت با شاگردان خود وقت بگذارد، واقعا اهمیت این نیست که او میتواند ریاضی و علوم و ترکیب کووالانسی و ... را به خوبی حل کند یا نه؟ باید در این ساختار، نوع نگاه فرد را به دنیا تغییر دهیم. در سیستم آموزشی کنونی این مورد اصلا دیده نشده و همچنان سیستم آموزشی ما بچهها را برای فضای کار آماده میکند و به وجوه شخصیتی دیگر آنها کاری ندارد. به طور خلاصه توصیه من به والدین این است که: بیشتر با بچهها حرف بزنید و از همکلامی با آنها نترسید، روی آنها برچسبهای «زامبی» و «گودزیلا» و ... نگذارید تا بتوانند، راحتتر صحبت کنند؛ که این صحبت نیاز شدید و واقعی آنها است. فرزندان ما این مهم را به خوبی درک کردهاند اما احساس میکنند، کسی دوست ندارد تا به آنها گوش بدهد.
نظر شما