به مناسبت سالمرگ هفتمین فرمانروای ایلخانی؛
هزاران جلد کتابی که در کتابخانههای بزرگ شهر سوختند و نامی برای آیندگان باقی نگذاشتند
مغولها جنگ را بردند و فرهنگ را باختند. بعد از چند دهه حکومت بر ایران و سرزمینهای همجوار آن، به ویژه از زمان غازان خان، به رسوم و سنتهای اجدادیشان پشت کردند، از آموزههای گذشته بریدند و مسلمان شدند.
بیشتر حوادث قرن هفتم هجری بهویژه نیمه دوم آن مستقیم یا غیرمستقیم به رویارویی این دو جریان برمیگشت. نقطه اوج این رویارویی، جنگی بود که میان دو خان مدعی قدرت، بایدو و غازان درگرفت، چه آنکه هر کدام از این دو به یکی از دو جریان اصلی پشتگرم بودند. جنگی که در پایان به شکست و قتل بایدو منتهی شد و برنده آن، یعنی غازان با ابراز مسلمانی قدرت را به دست گرفت.
محمود غازان، هفتمین ایلخان ایران
نه فقط بیانی، که عموم مورخان در تفسیر حوادث و تحولات آن مقطع از تاریخ ایران معتقدند که به قدرت رسیدن غازان و آنچه او در دوران فرمانروایی خود کرد نشانه برتری قطعی مسلمانان (مغلوب) بر مغولان (فاتح) بود. مانند عبدالحسین زرینکوب که در کتاب «روزگاران» مینویسد: «غازان در همان آغاز جلوس تمام حکام و عمال مغول را به قبول اسلام ترغیب یا الزام کرد... و در تختگاه خود تبریز، به تخریب تمام معابد بتپرستان و نیز کلیساهای مسیحی و کنیسههای یهود حکم کرد.» دستهای از خانهای وابسته به حکومت و بزرگان مغول به مخالفت با اسلامگرایی غازان برخاستند و «او خود را به قتل عده زیادی ازین مخالفان ناچار یافت.»
اما برگردیم به غازان که بعد از پذیرش اسلام، محمود خوانده میشد. او هفتمین خان سلسله ایلخانی بود و نزدیک به نه سال بر ایران و سرزمینهای همجوار آن حکومت کرد. در دوران او پیوند نصفهنیمهای که میان مغولان مقیم ایران و دربار چین وجود داشت کاملاً گسست و راه حکومت ایلخانی از مغولان حاکم بر چین جدا شد. غازان به یاری گروهی از مشاورانش، کوششهای در نوسازی دولت و تدابیری برای بهبود شرایط جامعه به کار بست. قوانین قضایی را بازبینی و اصلاح کرد، به شیوه دریافت مالیاتها نظم داد، بسیاری از مأموران فاسد حکومت را از کار برکنار کرد و دستور به ابطال رسومی داد که مغولان برای حفظ برتری خودشان وضع کرده بودند. حتی اختیارات بسیاری از امیران مغول را از آنان گرفت و همه را به اطاعت از دولت مرکزی مجبور کرد. در اصلاحاتش به موفقیتهایی رسید، اما - با شکست سپاهش در شام - در تحقق رویای بزرگ مغولان برای رسیدن به سواحل مدیترانه ناکام ماند. او به تاریخ ما، دهه پایانی اردیبهشت ماه سال 683 خورشیدی از دنیا رفت.
کشتند و بردند و کندند و سوختند
زمانی که غازان به قدرت رسید، نزدیک به هشت دهه از یورش چنگیز به قلمرو خوارزمشاهیان و تقریباً چهل سال از ورود هولاکو به ایران میگذشت. غازان تفاوتهای زیادی با پدرانش داشت، اما تصویری که مغولان عصر چنگیز در خاطره جمعی مسلمانان ساخته بودند هنوز زنده بود و حکایتهای آن نسل به نسل و سینه به سینه منتقل میشد. چنان که بسیاری از مردم ایران و سرزمینهای همجوار آن، مغولان را جز به خونریزی و غارتگری و قساوت نمیشناختند. آنچه عطاملک جوینی در «تاریخ جهانگشا» درباره بخارا مینویسد، گوشهای از آن تصویر است: «یکی از بخارا پس از آن واقعه گریخته بود و به خراسان آمده، حال بخارا از او پرسیدند و گفت: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند. و جماعت زیرکان اتفاق کردند که در پارسی موجزتر ازین سخن نتواند بود.»
شرفالدین شیرازی نیز در «تاریخ وصاف» تعبیری مشابه دارد و تاختوتاز مغولان را با چهار فعل «کشتند و بردند و کندند و سوختند» توصیف میکند. از میان آنچه مغولان «سوختند» یا به تعبیر امروزی سوزاندند، چند کتابخانه بزرگ در شهرهای عمده شرق جهان اسلام بود. بلای مغولان، به نوشته ابناثیر، بلایی بود که آدمیان مانند آن را به یاد نداشتند. چنگیز هرجا که رفت، از خودش ویرانی و تباهی به یادگار گذاشت و سپاهیانش تقریباً هرچه نشان تمدن و فرهنگ داشت از بین بردند. اغلب سرکردگان سپاه چنگیز، ارزشی برای مکتوبات قائل نبودند و اهل قلم را مشتی بیکار میدیدند که بود و نبودشان تفاوتی در جریان امور ندارد. با چنین نگاهی بود که صدها ادیب و محقق را در مسیر فتوحاتشان کشتند و دهها هزار جلد کتاب را، که برخی از آنان تکنسخهای بودند، سوزاندند.
در زمان دومین اردوکشی بزرگ، یعنی در دوره هولاکو، شرایط کمی تغییر کرده بود. مغولان متأثر از همنشینی با مردم سرزمینهای اشغالی، کمی – فقط کمی – متمدنتر شده بودند و دیگر آن قوم بَدَوی صحرانشین روزگار چنگیز نبودند. اما باز در مسیر حرکتشان، کتابخانهها ویران شد و هزاران جلد کتاب در آتش خشم و جهل از بین رفت. از جمله بعد از تسخیر دژ الموت و تسلیم بزرگان فرقه اسماعیلی، کتابهای کتابخانه بزرگ آنجا را روی هم ریختند و تقریباً همه را یکجا سوزاندند. هرچند نوشتهاند که برخی از این کتابها، که در موضوعاتی مثل طب و نجوم بود، به کوشش و وساطت خواجه نصیر از نابودی حفظ شدند. مغولان همراه هولاکو، در بغداد نیز چنین کردند و هزاران جلد کتاب را که طی چند قرن در کتابخانه بزرگ شهر جمعآوری شده بود سوزاندند و از آن گنجینه، حتی نام و نشانی هم برای آیندگان باقی نگذاشتند.
کتابهایی درباره تاریخ مغولان
به جز پژوهش ستودنی شیرین بیانی درباره مغولها، که ابتدای گزارش به آن اشاره شد، معمولاً صحبت از تاریخ مغول، کتابهایی مثل «تاریخ مغول» عباس اقبال آشتیانی، «امپراتوری صحرانوردان» رنه گروسه، و «مغولها» دیوید مورگان و نیز مطالعات برتولد اشپولر را به ذهن تداعی میکند. میدانیم که سالها از زمان چاپ نخست این کتابها میگذرد و سبک و روش تاریخنویسی، چه در جهان و چه در ایران، تغییرات بسیاری را پشت سر گذاشته است، اما انصافاً این کتابها که نامشان به میان آمد همچنان متون ارزشمندی هستند و هنوز از مطالعه آنها بینیاز نیستیم. البته برای کسانی که تازه تصمیم به مطالعه در این زمینه گرفتهاند، کتاب کوچک «امپراتوری مغول» نوشته مری هال که از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است، بهترین پیشنهاد است. این کتاب در روایتی مختصر و منسجم، اطلاعات اولیه درباره تاریخ مغولها را به خوانندهاش ارائه میدهد و به زبانی ساده، سیر بالندگی و تشکیل امپراتوری و بعد افول قدرت آنان را بررسی میکند.
اما اگر کتاب «تاریخ ایران» پژوهش دانشگاه آکسفورد را دیده باشید، فصل مربوط به مغولان نوشته مورخی به نام جرج لین است. او به شناخت تخصصی درباره تاریخ آسیای غربی و آسیای میانه اشتهار دارد و چند عنوان کتاب درباره حوادث سیاسی و زندگی اجتماعی و تحولات فرهنگی عصر چنگیز و جانشینانش تألیف کرده است. از لین، کتابهای دیگری با موضوع مغولان به زبان فارسی ترجمه شده است که از میانشان میشود به کتاب «ایران در اوایل عهد ایلخانان» اشاره کرد. همچنین چندی قبل، انتشارات نگاه، کتابی با عنوان «زندگی روزمره در امپراتوری» منتشر کرد که نگاهی نسبتاً متفاوت به تاریخ این قوم و اقوام ساکن در قلمرو آنان عرضه میکند. این کتاب روی ایلخانهای ایران متمرکز نیست و حیات اجتماعی در دوران سیطره مغولان را در قلمرو آنان بررسی میکند و گاهی به فراخور موضوع، به ایران نیز میپردازد.
نظر شما