«چالشهای تألیف ادبیات نوجوان»-5
بدون باور به تغییر نمیتوانید نیاز مخاطب را در طول نسلها ببینید/ آشناییزدایی و بینامتنیت، از الگوهای سازنده جهاناند
نیرهسادات هاشمی، شاعر، منتقد و پژوهشگر معتقد است که برای رسیدن به خلاقیت در نویسندگی باید از نگاه ماشینی- زبان عصر صنعتی- فاصله بگیریم و به تغییر باور داشته باشیم؛ زیرا بدون باور به تغییر نمیتوان از دل کهنگی به نو شدن رسید.
- چرا سوژهها و شخصیتپردازیها در کتابهای نوجوان جذاب و مطابق با نیاز نوجوان امروزی نیست؟
اغلب نویسندگان از خواست و علاقه مخاطبشان بیخبرند و نیاز مخاطب خود را نمیشناسند. به نظر میرسد در آفرینش آثار نوجوان ایرانی اصلیترین و مهمترین غایب مخاطب است! نویسندگان ما به جای نوشتن برای نوجوان برای جامعهای مینویسند که میخواهند در آن جامعه کسب توجه کنند. اغلب تمام توجهشان معطوف به اسلوب کار و پسند جامعه ادبی و رسانهای است.
هر کتاب وقتی سفر تولدش را آغاز میکند معمولا از فیلتر منتقدان، انجمنهای ادبی، ناشران، ممیزیها و... میگذرد. نوجوانان آخرین افراد این صف طولانی هستند؛ مخاطبانی که هرگز راجعبه کتاب نظری ندادهاند. در جشنوارهها و انتخاب فهرستهای برتر نیز همان مجموعههای یادشده، تأثیرگذارند. نویسنده معمولا برای خلق آثار بعدیاش هم خودبهخود به این خوانها توجه میکند؛ چون ترویج کتابخوانی به صورت حرفهای صورت نمیگیرد. بعد از انتشار نیز نویسنده به ندرت صدای مخاطب خود را میشنود؛ در بازار نشر نوجوان خوانندگان فقط یک مشتری هستند. به ندرت صدای این مشتریها به گوش نویسنده میرسد؛ مگر از طریق نشستهای نقد مخاطبان که محدود و انگشتشمار برگزار میشوند. در همین حد هم باز صدای جامعه ادبی برای نویسنده میماند و مخاطب فراموش میشود؛ جامعهای که گرفتار باید و نبایدها و نگرشهای معمولا تاریخ مصرف گذشته خود است و نمیخواهد اصول و شاخصهای ارزیابی و انتخاب خود را تغییر دهد. بر همین اساس مهمترین دلیل جذابنبودن سوژهها را باید مشمول وضعیت یادشده یعنی آشنانبودن با خواست مخاطب قرار دهیم. طبیعتا نویسنده ایرانی بیتوجه به مخاطب، نمیتواند سوژههای دلخواه این مخاطب را هم پیدا کند؛ این اصلیترین دلیلی است که مخاطب را به سمت آثار ترجمه سوق داده. به همین دلیل است که برای مخاطب کتابخوان ایرانی در هر گروه سنی، همیشه خارجیها، سوژهها و حرفهای تازهتری داشتهاند و ایرانیها اغلب گذشته نسلی را تکرار کردهاند. به نظر میرسد آثار ایرانی اغلب در حال درجا زدن بودهاند و آثار خارجی همچنان پیشرو هستند.
هر چند در زمینه مقایسه آثار تألیف و ترجمه اغلب توجه به یک نکته فراموش میشود؛ اینکه آثار ترجمه گلچینی از بیشمار آثار ترجمه شدهاند. حتما ویژگی خاصی داشتهاند که جهان به آنها توجه کرده است. آنها در محدودیتهای کمتری عرضه و آفریده شدهاند. این آثار از منطقی جهانشمول برخوردارند؛ یعنی از نظر سوژه یا محتوا به جامعیتی رسیدهاند که در هر فرهنگی از جمله ایران هم پذیرفتنی هستند. پس طبیعی است که اغلب آثار ایرانی نسبتبه آنها یک یا چند قدم عقبتر باشند.
ولی همین مسئله هم سؤالی دیگر را در ذهن ما ایجاد میکند؛ اینکه چه چیزی باعث شده سوژههایی که به نظر آن نویسندگان میرسد، برای سایر فرهنگها هم جذاب شود؟ شاید سادهترین پاسخ رهایی از مرزها و محدودیتهایی باشد که یک نویسنده را در امر خلق و پذیرش اثرش دوره کرده است. نویسندگان این آثار معمولا اصلیترین و بهروزترین مسئله نوجوانان را شناخته و از لاک ترسها و محدودیتکنندههای خود هم بیرون زدهاند. آنها به جای محدود دیدن، گسترده دیدن را انتخاب کردهاند؛ آنگونه که سوژه و محتوای اثرشان را هر مخاطبی با هر فرهنگی پسند میکند. همین نکات درباره شخصیت و شخصیتپردازی هم صادق است. اغلب آثار ایرانی دچار پروسههای تکراریاند که برای مخاطب پیشبینیپذیرند. دیگر لذت هیچ کشف و تازگی را به مخاطب نمیدهند؛ شاید چون بر مبنای گذشته شکل میگیرند، همان گذشتهای که مخصوص نوجوانی نویسندگان بوده است یا دچار بایدها و نبایدهایی هستند که زمینههای تعلیمی یا ارزشگذاریها را میخواهند بر ذهن نویسنده تحمیل کنند؛ رویهای که از نگاه مخاطب منقضی شده است. شخصیتهایی که در یک موقعیت فرضی مستعملشده به وجود آمدهاند طبیعی است که هیچ جذابیتی برای مخاطب پیشرو امروزی ندارند.
مسئله بعدی نگرشی است که از تغییر گریزان است. سوژهها و شخصیتهایی که به هر دلیل با این نگرش به وجود میآیند یا رشد میکنند، از نظر مخاطب امروزی مردودند؛ چون مخاطب امروز مخاطب منفعل و پذیرنده و منتظر تعیینتکلیف گذشتگان نیست. این مخاطب اگر همراهش نشوید و دلخواهش را نپذیرید از شما و اثرتان عبور میکند. این مخاطب به راحتی تسلیم باید و نبایدهای محیطش نمیشود. او که در مسیر این تغییر شتابناک قرار گرفته، دیگر سوژهها و شخصیتهای کلیشهای تصمیمگیرندگان و اولیای تربیتی را دوست ندارد. او مدتهاست از این زمانه عبور کرده است. سرعت تغییرات که در دوران نوجوانی ما از قرن به دهه رسیده بود، برای این نسل سالانه شده است. نویسنده اگر پابهپای مخاطب حرکت نکند و در جریان این سرعت قرار نگیرد، چطور میخواهد سوژههای مطابق سلیقه و خواست آنها را کشف کند؟ چطور میتواند شخصیتهای جذاب را برای آنها خلق کند؟! نویسندگانی که اغلب دچار ترسها و محدودیتهای زمانه خود هستند به جای بیرونآمدن از منطقه امن، همچنان در هزارتوی دیروز و امروز و... میدوند؛ نویسندگان و شاعرانی که اغلب دچار خودمحدودسازی در هر زمینهای هستند. اگر میخواهیم با مخاطب همراه شویم، باید با تغییرات همسو شویم.
- پیشنهاد شما به عنوان نویسنده برای تقویت خلاقیت و سوژهسازی چیست؟
شاید برای رسیدن به این خلاقیت اول باید از نگاه ماشینی- زبان عصر صنعتی - فاصله بگیریم. منظورم سوژهسازی است. مسئله ساختار این ترکیب نیست؛ بلکه نوع نگرشی است که در ما به جای میگذارد؛ چون هر آنچه ما باور میکنیم، رایج میشود. ساختن، شکل ماشینی آفریدن است. ساختن امری تصنعی و متضاد با خلقکردن است. در پروسه خلق، کشف نهفته است؛ در حالی که در ساختن فقط قصد ایجاد کردن، فارغ از هرگونه نوآوری است. صنعتگر میسازد؛ درحالی که هنرمند خلق میکند. طی این سالها نویسندگان و شاعران ما، ساختن را خیلی بیشتر از خلقکردن تمرین کردهاند. برای اینکه در جشنوارهها پذیرفته شوند، ناشران کارشان را بپذیرند یا از مانع ممیزیهای متعدد عبور کنند به جایی رسیدهاند که از مخاطب خود دور شدهاند. نویسندگان و شاعران ما برای اینکه بر شمار آثارشان بیفزایند و رزومههای بلندتری داشته باشند، به ساختن پناه بردهاند. از طرفی اغلب نگران تمامشدن همین اندک سازهها بوده و همواره با چشم نگران به سازههایشان نگریستهاند. ترس کمآوردن در این هرولهها، سایه سنگین افتاده روی آثارشان بوده است.
مضمون و سوژه، هویتبخش و متمایزکننده هر اثری هستند؛ اما وقتی تبدیل به دغدغه میشوند، انگار در ناخوداگاه جمعی نگرانیهایی را به وجود میآورند که موجب دغدغه کم آوردن یا کمیاب شدن میشود. شاید به همین دلیل هم حافظ گفته است:
«یک عمر میشود سخن از زلف یار گفت
در بند آن نباش که مضمون نمانده است»
باید همیشه متوجه اشارات ذهن خلاق و هوشیار در ادبیاتمان باشیم. همین اشارات پنهانی کلیدهایی هستند که ما را متوجه علاج نقصها و ترسهای نسلی نویسندگان در طول زمان میکند. گذشتگان متوجه این راز بودهاند. هماکنون در جهان هم همه نویسندگان گروههای سنی مختلف به این مسئله به عنوان الگوی آگاهانهزیستن در دنیای متن توجه کردهاند. با دیدن و «آشناییزدایی کردن» از هر آنچه پیرامون ماست. خلاقیت در سوژهیابی در همین شیوه نهفته بوده و هست.
نویسندگان ایرانی به هر دلیلی مجبورند در محیطی با محدودیتهای فراوان بنویسند. این شامل محدودیتهای فرهنگی، ایدئولوژی، ممیزی و... میشود. نوجوان امروز، موجودی رها و بیتفاوت به همه این محدودیتها راه خود را میرود و اثر دلخواهش را فارغ از همه دغدغهها برمیگزیند. پس باید راهی بین این دو تناقض یافت. نوشتن در محدودیت برای مخاطب فارغ از محدودیت به نظر سخت میرسد؛ اما شدنی است. بهترین تجربیات هم در تاریخ ادبیاتمان موجود است. آشناییزدایی از تکرارها و محدودیتها، کلید اول عبور از آزمون نوشتن و سرودن در این دوران برای کودکان و نوجوانان است. کلید دوم که میتواند در کشف سوژههای جذاب برای مخاطب کودک و نوجوان مؤثر باشد، توجه به ارزشهای بینامتنی است. بینامتنی راه را برای نویسندگان روشن کرده است. همانطور که حافظ، فردوسی، نظامی، مولانا و همه نویسندگان موفق در جهان به شکلهای مختلف از آن بهره گرفتهاند. نویسندگان و شاعران موفق در دوران معاصر نیز توجه ویژهای به استفاده از ظرفیتهای بینامتنی داشته و دارند. بهطور مثال اگر شما نظری بر آثار برجسته قیصر امینپور یا بیوک ملکی بیندازید، میبینید چقدر هوشیارانه از این موقعیت در سوژهیابی، مضمونیابی یا ساختار آثارشان استفاده کردهاند. نویسندگان کودک و نوجوان خارجی هم به شکلی خلاق در قلمرو بینامتنیت حرکت میکنند. کمتر اثر موفقی را میتوان یافت که ردپای نگاه یا حتی سوژه آثار گذشته آن ملت یا سایر ملتها را نداشته باشد. نمونه برشمردنی، اقتباسها و بازآفرینیهای موجود از افسانهها و قصههای پریان است.
درواقع دو مقوله آشناییزدایی و قرارگیری در مسیر بینامتنی، از جمله الگوهای سازنده و فطری جهاناند. همچنان که جهان و طبیعت همواره در حال تکرار است؛ اما از دل این تکرار تازگی خلق میشود. این دو شاه کلید در یک بستر و یک ابزار گشاینده همزمان معجزه میکنند و آن باور به تغییر است. بدون باور به تغییر نمیتوان از دل کهنگی به نو شدن رسید؛ چون تغییر یک اهرم همواره فعال و پویاست. بدون باور به تغییر نمیتوانید نیاز مخاطب را در طول نسلها ببینید؛ چون تغییر راز و چرخ گرداننده جهان است.
گسلهای نسلی را از این طریق میتوان پشت سر گذاشت؛ البته فراموش نکنیم گاهی برای رسیدن به مخاطب باید خیلی چیزهای دیگر مثل باورهای تاریخ گذشته و عادتها و تابوها را هم رها کرد؛ حتی از امیدهای زیادی گذشت. مثل امید دیدهشدن در جامعه ادبی که خود نیاز به باورتکانی دارد. امید رسانهای و چهرهشدن در جامعهای که اسیر باورها و اندیشههای محدودکننده است؛ چون برای نسلی مینویسیم که دارای منطقی هشیار در برخورد با همهچیز است.
- چرا تنوع ژانرهای مختلف در ایران کم است؟
نویسندگان -خصوصا در دوران ما- ژانرها را به خوبی میشناسند؛ ولی در آنها به همان شکلی که هست، میمانند؛ چون جرأت عبور و هنجارشکنی در ژانر و بومیسازی آن را ندارند. نگاه محدود در ژانر هم تأثیرگذار بوده است؛ ماندن در همان انواعی که از گذشته تا امروز در ایران مرسوم بوده است. البته نویسندگان بزرگسال گاهی پا از محدوه ژانرهای آشنا و قدیمی بیرون میگذارند؛ اما نویسندگان کودک ونوجوان شاید به دلیل همان باید و نبایدهای سختگیرانه حاکم بر این فضا، کمتر جرأت تجربهآزمایی در ژانرهای تازه را داشتهاند.
از طرفی تحمل جامعه ادبی –چه در حیطه نشر و چه در محیطهای دانشگاهی و نقد- به برخورد با ژانرهای تازه، کم است. از این جهت هم میتوان گفت جامعه ایران، جامعهای کمتحمل نسبت به تازگیها و نوگراییهاست؛ جامعهای که همچنان محدود میبیند و محدود میپذیرد. رشد ژانر هم در ایران مثل سوژه، نیازمند دیگرگونه دیدن و اندیشیدن و هنجارشکنی است؛ ولی چندنفر میپذیرند در این مقوله، بهخصوص در حیطه آثار کودک ونوجوان پیشرو باشند؟
شماره اول پرونده «چالشهای تألیف ادبیات نوجوان»
شماره دوم پرونده «چالشهای تألیف ادبیات نوجوان»
شماره سوم پرونده «چالشهای تألیف ادبیات نوجوان»
شماره چهارم پرونده «چالشهای تألیف ادبیات نوجوان»
نظر شما