مروری بر کتاب «عیسای روحالله» در آستانه رحلت امام خمینی(ره)
ماجرای خرید کتاب «کشفالاسرار» به روایت حاج عیسی جعفری/ امام بلند به خانمشان گفتند: خداحافظ!
همسر امام از راهی که از خانهشان به بیمارستان باز بود رفت و آمد داشتند. پس از ملاقات با امام در حال بازگشت به خانهشان بودند که امام دوباره دستشان را به سینهشان گرفتند و بلند گفتند خانم خداحافظ شما! انگار میدانستند که دیگر برنمیگردند.
جملات بالا بخشی از کتاب «عیسای روح الله» خاطرات حاج عیسی جعفری(خادم امام) به تدوین محمدعلی صدر شیرازی که از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.
عیسی جعفری، خادم امام(ره) در سال 1306ه.ش در روستای ابرجس متولد شد. روستا بین استان قم و شهر کهک و روستای کرمجگان قرار دارد. خادم امام درباره زندگی خود مینویسد: «مدتی در تهران سکونت داشتیم سختیهای بسیاری را به خاطر مستاجری متحمل شدیم؛ اما با پول دستمزدی که با دردسر از مرد صاحبخانه گرفته بودم با دکانداری که در خیابان صاحبجم جگر میفروخت شریک شدم.»
عیسی جعفری مردی که سعی دارد امام را از سطور کتاب «کشف الاسرار» بشناسد و برای گرفتن کتاب در آن روزگار چنین حکایت میکند: «در سفری که به قم داشتم میخواستم کتاب «کشف الاسرار» امام خمینی را بخرم. نزد باجناقم رفتم و به او گفتم من این کتاب را میخواهم. گفت برو خیابان دارالشفاء نزد یک نفر به نام آقای معلم، از قول من به او بگو و مطمئن باش به تو میدهد. آنجا رفتم اما آقای معلم مرا به خیابان ارم یک کتابفروشی خیلی بزرگی فرستاد که حالا هم وجود دارد و متعلق به یک روحانی است. شیخ گفت برو فردا بیا. روز سوم که آمدیم دیگر مجبور شد رفت از زیرزمین یک کتاب آورد و جلوی ما گذاشت و گفت: «از من نخریدی!» یعنی اگر گیر افتادی از من نخریدی و من قبول نمیکنم که از من خریدی. من کتاب را به خانه بردم و به هیچکس نشان ندادم.»
عیسی جعفری در بیت امام خواهری دارد که به واسطه او به بیت نزدیک میشود: «خواهرم اقلیما از اوایل هجرت امام به نجف در معیت هسمر ایشان و خادم بیت بود... امام در نجف هم مثل جماران در اوج سادگی زندگی میکرد. خواهرم میگفت در سالهایی که در عراق در بیت امام بودیم یخچال نداشتیم و به سختی زندگی میکردیم.»
حالا عیسی بیت امام را میشناسد و دورنمایی از زندگی امام دارد و موفق به چند ملاقات خصوصی میشود: «امام بعد از ورود به میهن، به قم رفتند و نهایتا در جماران تهران مستقر شدند. بنده به واسطه آنکه مرحوم خواهرم خادمه بیت امام بود پیش از ورود رسمیام به بیت چند بار به ملاقات نسبتا خصوصی با حضرت امام رفتم.»
خادم امام خاطراتش را مرور میکند تا به شب سیزده خرداد میرسد: «ساعت ده شب سیزدهم خردادماه 1367 بود که حاج احمد آقا آمد و به من گفت: «پاشو بیا من در بیمارستانم». وقتی به اتاق امام رسیدم ناگهان دیدم دارند امام را ماساژ قلبی میدهند. بیفایده بود و روح امام عرشی شده بود. حاج احمد آقا گفت آیا این کارهایی که میکنید نتیجهای دارد؟ پزشکان مغموم و نومید گفتند: متأسفانه نه دیگر نتیجهای ندارد. سید احمد گفت پس به حال خودشان بگذاریدشان تا اذیت نشوند؛ روح خدا به خدا پیوست. همه دست از کار کشیدند و تمامی کادر درمان فقط بلند بلند میگریستند. همسر امام، دختران و نوههای امام راحل نیز حضور و وداعی سوزناک داشتند.»
صحبتهای پیرمرد درباره لحظات ارتحال خواندنی است: «پس از مدت کوتاهی به سمت دفتر راه افتادم. اطرافیان امام با تعجب پرسیدند: کجا میروی؟ گفتم: باید بروم و به تلفنها پاسخ بدهم. به ناچار به منزل آمدم و گریان پای تلفن نشستم. نیمه شب پیکر امام را به بیت آوردند؛ حاج احمد آقا گفت حاج عیسی شما امام را غسل بده. من و خواهرزاده آقای جمارانی مشغول شستن امام شدیم. آقای توسلی و حاج احمد آقا هم کسانی بودند که علاوه بر ما دو نفره شاهد غسل بودند.
پیکر امام را پس از کفن شدن به همان پناهگاهی بردند که برای امام ساخته بودند. ایشان تا زنده بودند هرگز حاضر نشدند به آنجا بروند تا اینکه به مکان اسکان پاسداران تبدیل شد. با ورود و استقرار پیکر مطهر، در آن مکان فضایی خاص حکم فرما شد و پاسداران بر سر پیکر امام مهربانشان تا تاریک و روشن شدن هوا قرآن خواندند و گریه کردند.»
عیسی جعفری گویی در خاطراتش غوطهور است و از میان مرور گذشتهها از ورودش به بیت امام میگوید: «در مقطع حضور امام خمینی (ره) در جماران و در بحبوحه حوادث پس از انفجار حزب جمهوری اسلامی، حاج احمد آقا اعلام میکند ما یکی را برای حضور در جماران میخواهیم که فلان ویژگیها را داشته باشد؛ کسی را میخواهیم که شبانه روز در جماران مستقر باشد و به او اطمینان داشته باشیم. خواهرم که در نجف خدمت امام بود مرا معرفی میکند. اقلیما به ایشان میگوید من برادری دارم در اینجا زندگی میکند و مورد اطمینان است. ایشان که پیشتر یک بار زمینهساز ملاقات من با امام در همان جا و یکبار هم در قم شده بود، این بار زمینهساز امری مهمتر و سرنوشتساز برای من شد.»
خادم امام که خاطرات زیادی از بودن در کنار امام خمینی(ره) دارد از بعضی ویژگیهای خاص امام میگوید از نزدیکی به کودکان: «در کل امام با بچهها زیاد بازی میکردند که در این میان با علی بیشتر سرگرم بودند. یکی از بازیهایشان این بود که علی میگفت من دکترم و امام را معاینه میکرد. او با امام توپ بازی هم میکرد مثلا یکی از بازی هایشان این بود که که علی میگفت الان من امام هستم. امام هم قبول میکرد و با ذوق میگفت خب من هم علی هستم! بازی شروع میشد و علی قیافه جدی به خودش میگرفت و با لذت به امام دستور میداد و میگفت این کار را بکن، آن کار را بکن؛ مثلا میگفت بگو بیایند میخواهم بروم حسینیه و کلمات امام را تقلید میکرد. امام این بازی را دوست داشتند. جالبتر اینکه گاهی علی به تقلید از امام سخنرانی میکرد و میگفت من دولت تعیین میکنم و امام میخندیدند.»
نظر شما