دوشنبه ۵ تیر ۱۴۰۲ - ۱۷:۲۳
می‌خواستم افسانه شخصی خودم را بنویسم

سرور کُتُبی، نویسنده رمان کودک «قصه‌ی سنگو و شوبانه» گفت: دلم می‌خواست از یک پدیده تلخ، ماجرایی از جنس دنیای کودکان و فضایی سرشار از خوش‌بینی بنا کنم: دنیایی لطیف و سبک.

سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اولین واکنش‌تان بعد از شنیدن کلمه «مرگ» چیست؟ اولین احساس‌تان بعد از صحبت راجع‌به «مُردن» چیست؟ اولین تصمیم‌تان بعد از فکر کردن درباره آن چیست؟ هرکس برداشت و نظر خودش را درباره مرگ و مُردن و از دست دادن دارد؛ اما نظر کودکان و دریافت و حس‌وحال آنها در این‌باره با هر گروه سنی دیگری متفاوت است: بسیار متفاوت. به این دلیل باید حسابی حواس‌مان به این مسئله باشد که چطور مفهوم «مرگ» را برای کودکان می‌شکافیم، توضیح می‌دهیم و اصلا چطور به چنین موضوعی برای گفت‌وگو با کودکان وارد می‌شویم.
راجع‌به مفهوم مرگ و از دست دادن خانواده و عزیزان داستان‌های متعدد و متنوع بسیاری در جهان نوشته و تولید شده است که به کشور ما نیز آمده و توسط کودکان یا افراد مرتبط به کودکان خوانده شده‌اند؛ اما اثری که از مرگ بگوید و زبان و حس‌وحال یک کودک ایرانی را بشناسد و باتوجه به آن، داستانش را پروبال بدهد و قصه‌اش را تعریف کند درخور توجه‌تر از بقیه کتاب‌هاست. ما به داستانی نیاز داریم که از خودمان بگوید و برای خودمان!
سرور کُتُبی، نویسنده رمان کودک «قصه‌ی سنگو و شوبانه» چنین کاری کرده است؛ رمان کودکی نوشته است با موضوع مرگ. ممکن است برایتان تعجب‌آور باشد و حتی در مواجهه با شنیدن این خبر درباره آشنایی کودکان با مسئله مرگ، نظر منفی داشته باشید؛ اما این رمان آنقدر عجیب و پرفرازونشیب و خواندنی برای مخاطب تعریف می‌شود که می‌تواند نظرهای منفی را به مثبت تبدیل کند.
این اثر را انتشارات پیدایش در ۱۰۸ صفحه با تصویرگری فائزه تقی‌زاده و به بهای ۶۰ هزار تومان برای گروه سنی بالاتر از ۱۰ سال منتشر کرده است. بزرگ‌ترین برگ برنده این رمان این است که پاسخ‌تان به سؤال‌های ابتدای مطلب را به یک کلمه می‌رساند: «زندگی»! درباره نکات مختلف گنجانده‌شده در رمان کودک «قصه‌ی سنگو و شوبانه» با نویسنده آن گفت‌وگویی کرده‌ایم که در ادامه آمده است:

- از چگونگی خلق ماجراهای سنگو و شوبانه برایمان بگویید.
افسون مرگ یکی از دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌های من است. مرگ مثل قیامت نیست که عده‌ای به آن، باور داشته باشند و گروهی آن را نپذیرند. مرگ، پدیده‌ای است که جلوی چشم ماست. ملموس است. کسی نمی‌تواند مرگ را انکار کند و آن را افسانه بداند. درباره مرگ، قصه‌های زیادی نوشته‌ام؛ اما «قصه‌ی سنگو و شوبانه»، اولین کار بلند من درباره دنیای پس از زندگی است که از دل یک داستانِ کوتاه بیرون آمد و بعد راهش را پیدا کرد.
 
- زبان قصه برای مخاطب بزرگسالی که پیش‌زمینه‌ای فکری درباره زبان گذشتگان دارد، ملموس است؛ اما آیا کودک امروز هم می‌تواند بدون مشکل با آن ارتباط برقرار کند؟
سعی کردم زبان خسته و کم‌توان نباشد و سرزنده و چالاک، پا به پای ماجراها و متناسب آن تغییر کند. کودکان ذهن گسترده‌ای دارند و برای همه‌چیز آماده‌اند. زبان، کارکردی ماجراجویانه دارد و الگوی از پیش تعیین‌شده و مکانیکی ندارد. این اصلِ داستان است که خواننده را به دنبال خود می‌کشد و باید از همه ظرفیت‌های زبان استفاده کرد تا مخاطب بهتر درگیر ماجراها شود. سعی کردم کارکرد زبان به گونه‌ای باشد که در خدمت تصویرهای ذهنی باشد. تا حد زیادی دایره واژگان کودک را در نظر داشتم و فکر می‌کنم مخاطب بدون مشکل با متن ارتباط برقرار می‌کند.
 
- آیا به دنبال کارکرد خلاقه داستان بودید و می‌خواستید زبانی نو در ادبیات روزمره کودکان ایجاد کنید؟
نوشتن افسانه و خلق عناصر افسانه‌ای، علاقه شخصی من است. می‌خواستم افسانه شخصی خودم را بنویسم؛ افسانه‌ای که همه نشانه‌هایش از آنِ من باشد. دلم می‌خواست از یک پدیده تلخ، ماجرایی از جنس دنیای کودکان و فضایی سرشار از خوش‌بینی بنا کنم: دنیایی لطیف و سبک. می‌خواستم با انتخاب عناصری از واقعیت و ترکیب دوباره آنها، دنیا و تعریف تازه خودم را  ارائه کنم که شیرین باشد. امیدوارم به این هدف رسیده باشم.
 
- شخصیت شوبانه تلفیقی از واقعیت و خیال است؛ آنقدر که به محض باور کردن یک رفتار از او، ناگهان با رفتاری خیال‌انگیز از شوبانه مواجه می‌شویم. چرا خواستید و چطور شد که این پیرزن را این‌قدر عجیب‌وغریب اما دوست‌داشتنی شخصیت‌پردازی کردید؟
کودکی من در خانه‌ای بسیار قدیمی گذشت. خانه‌ای که پدربزرگم در آن به دنیا آمده بود. خانه‌ای که در هر گوشه آن کسی از دنیا رفته یا متولد شده بود. از بزرگ‌ترها قصه‌های غریبی می‌شنیدم. می‌گفتند نیمه‌شب‌ها از زیرزمین خانه، صدایی مثل جارو کردن می‌آمد. می‌گفتند از ما بهتران،  پاکیزه هستند و زیرزمین را جارو می‌کنند. از نوری که بعضی‌شب‌ها روی دیوارهای خانه حرکت می‌کرد، می‌گفتند.
من در آن خانه، نه صدایی شنیدم و نه نوری دیدم؛ اما این ماجراها در پس‌زمینه ذهنم، زندگی را برایم رازآلود می‌کرد. انگار مرزی بین واقعیت و دنیای فراواقعی نبود. در انباریِ خاک‌آلود خانه می‌گشتم و کتاب و قلیان و ظروف مُرده‌های خانه را زیرورو می‌کردم. شاید سنگو و شوبانه برآمده از سال‌های دور باشد. ایده اولیه داستان، شاید از درزهای آجری و قدیمی خانه پدری به ذهنم رسیده باشد.
 
- شخصیت‌ها و فضای این داستان حالتی از فضای ایرانی و بومی دارد؛ به این دلیل فرض مخاطب این است که با وقایع رئال مواجه می‌شود اما ناگهان تخیل و فانتزی داستان به استقبال خواننده می‌آیند و تمام فرضیاتش را بهم می‌ریزند. به نظر شما چقدر مخاطب کودک کتاب این نوع تلفیق را می‌پسندد و با آن ارتباط می‌گیرد؟ آیا این اولین تجربه شما از نگارش چنین داستانی برای کودکان است یا پیش از این آزمون و خطا کرده بودید؟
ذهن کودک، ذهن رهایی است و بهتر از ذهن محدودشده بزرگسال با پدیده‌ها برخورد می‌کند. تفکر دوران خردسالی بر مبنای علم و تجربه نیست. کودک هنوز نمی‌تواند قوانین طبیعت را درک کند و برای پاسخ به هر سؤالی، در ذهن خود به خیال پناه می‌برد و هر پدیده را با تخیل خود، تجزیه و تحلیل می‌کند و داستان خود را می‌سازد. به همین دلیل، افسانه و جهان فانتزی را دوست دارد و برایش باورپذیر است. کودکان با تخیلی ناب و ذهنی خلاق، وارد نظام رسمی آموزشی می‌شوند و تمام این خلاقیت‌ها با زور و ضرب آموزش‌های کلیشه‌ای، کمرنگ می‌شود یا از بین می‌رود.
افسانه‌های زیادی نوشته‌ام که در بعضی از آنها، قهرمان ماجرا وارد دنیای واقعی می‌شود و سپس به جهان افسانه باز می‌گردد. «قصه‌ی سنگو و شوبانه» تجربه مفصل‌تری بود که از دلِ یک داستان کوتاه بیرون آمد.
 
- به نظر می‌رسد تخیل این اثر بی‌حد است و مرز ندارد. مخاطب هر صفحه را که ورق می‌زند در تخیل شما بیشتر فرو می‌رود. آیا تخیل در داستان‌های کودکان باید حدی داشته باشد یا روش معمول همین است که در «قصه‌ی سنگو و شوبانه» می‌بینیم؟
تخیل هدف‌گراست؛ اما خیال به دور از علم و طبیعت است. در مدرسه دلباخته درس هندسه بودم و از زیر‌ورو شدن ذهن برای حل یک مسئله هندسی لذت می‌بردم. هندسه یک بازی دشوار فکری بود. لذتِ هندسه فقط در خلقِ عناصر افسانه‌ای برایم تکرار شد.
با خیالِ بی‌دروپیکر در داستان‌ها موافق نیستم. هندسه به من کمک کرد تا خیال را مهار کنم. خیال می‌تواند یک رشته‌افکار شناور، بدون هدفی خاص باشد و بدون اینکه بداند به کجا می‌رود. تخیل، تصویرسازی ذهنی بر پایه هدف است. افسانه باید منطق افسانه‌ای داشته باشد و رشته‌خیال‌ها  منظم شود. حجم خیال در یک اثر مهم نیست؛ می‌تواند خیلی زیاد باشد. مهم آن است که متن به یک معنای باورپذیر ختم شود و برای مخاطب قانع‌کننده باشد.
 
- طنز داستان به‌خصوص در ماجرای آن دو خواهر که به سنگو کمک کردند تا روح شوبانه را پیدا کند بسیار آشکار و البته لذت‌بخش و خواندنی بود. اگر داستان سنگو و شوبانه با آن حال‌وهوا خالی از طنز می‌بود قطعا به ساختار قصه لطمه وارد می‌شد. نظر شما چیست؟
دو خواهر وظیفه‌ای بر دوش دارند که کمیاب و نادر است. باید ارواح بلاتکلیف و در راه مانده را پیدا کنند و سوار دلیجان کنند. در رنج، در دنیای خالی و در تنهایی، طنز و شوخی می‌تواند کمک‌کننده باشد. بهترین لطیفه‌های جهان در روزگار سختی خلق شده‌اند. طنز ستونی است که مانع ناامیدی و افتادن می‌شود. بله؛ درست است. نمی‌توانستم بدون طنز، انتظار داشته باشم خواننده به راحتی وارد دنیای برزخی خواهرها شود.
 
- شما مرگ را طور عجیبی در کتاب توضیح دادید که هنوز وقتی من به آن اتفاقات فکر می‌کنم حال‌وهوای ناشناخته‌ای را در ذهنم حس می‌کنم. آیا خودتان هم هنگام نوشتن آن چنین احساساتی داشتید؟ به نظر شما این نوع برداشتی که بیان کردم مختص به من به عنوان خواننده بزرگسال کتاب بود یا به عنوان نویسنده، خودتان هم انتظار چنین بازخوردی را داشتید؟
شوبانه، روایت من از مرگ است. دلم می‌خواهد دنیای پس از مرگ این‌طوری باشد. روح شوبانه به جهان دیگر می‌رود و سبک‌تر جست‌وخیز می‌کند. آنقدر آزاد است که محدودیت‌های زمان حیاتش را به سخره می‌گیرد و می‌رقصد. کاری که از طرف بعضی ارواح و حتی خودِ شوبانه‌ای که جدا از روحش، در زمین مانده به بی‌حیایی تعبیر می‌شود؛ اما این دنیای سبک برایم کافی نبود. پریدن از بالای پرتگاه آسان‌ترین است؛ اما عبور از کولاک، طعم دیگری دارد. شوبانه باید باز هم زندگی کند. «قصه‌ی سنگو و شوبانه» در ستایش مرگ نیست؛ در ستایش زندگی است. همه، یک روز از دالان مرگ عبور می‌کنیم و وارد ماجرای مرگ می‌شویم؛ ولی زندگی را با همه سختی‌هایش، با زیباترین ترانه می‌رقصیم. فکر می‌کنم مخاطبِ کودک بهتر از خواننده بزرگسال با این دنیای پرافسون درگیر شود.
 
- همچنین مسئله بسیار مهم و کلانی مانند روح انسان را لابه‌لای تک‌تکِ حروف و واژه‌های این کتاب گنجاندید. آیا کودکان مخاطب این کتاب می‌توانند به راحتی این دو موضوع را هضم کنند و بپذیرند؟
روح، واژه ناآشنایی برای کودک امروز نیست. ارواح شیطانی، ارواح خبیثه، روح سرگردان و ... از موضوعاتی هستند که همواره در فیلم‌ها و داستان‌ها برای کودکان تکرار شده و به دلیل ماهیت اسرارآمیز آن، همیشه برای مخاطب جذاب بوده‌اند. در قصه سنگو و شوبانه، روح کارکرد تازه‌ای دارد. روح شوبانه ترسناک نیست. او نمی‌خواهد در قالب بدن شوبانه، موقر و محترم باشد؛ بلکه می‌خواهد فراتر از قوانین ساخته‌شده و آنچه دروهمسایه برایش تعیین کرده‌اند، برقصد، چالاک باشد، جست‌وخیز کند و دنبال آرزویش برود.
 
- عنصر توصیف در قصه بسیار پررنگ است و کاربردی. در رمان کودک یک نویسنده چقدر اجازه دارد که از توصیف استفاده کند و داستان را با توصیف زمان، مکان و شخصیت‌ها پیش ببرد نه صرفا روایت اتفاقات؟
در میان هیاهوی بازی‌های کامپیوتری و فیلم، کار ادبیات، بسیار دشوار است. نویسنده باید با واژه و تصویرهای ادبی در برابر این حریف قدرتمند و فناوری جهان امروز بایستد و ذهن مخاطب را تسخیر کند. هیچ فرمول مشخصی برای تعیین میزان و حجم توصیف در یک اثر ادبی وجود ندارد. توصیفِ به‌اندازه، به پیشبرد داستان کمک می‌کند. توصیف و ماجراها درهم تنیده‌اند. گاهی فضا چنان غریب و ناآشناست که نویسنده به ناچار رنگ، بو، احساس و چیدمان عناصر و مکان و زمان  را برای مخاطب توصیف می‌کند تا این جهان در ذهن مخاطب کاملا جان بگیرد.

- آیا سنگو همان کودکیِ ماست؟
بله؛ سنگو کودکی ماست. بازی را دوست دارد و پدیده‌های جهان برایش ترسناک است. بدون آن که خود خواسته باشد وارد ماجرای زندگی می‌شود و در سیلِ حوادث غرق. جریان زندگی او را به این گوشه و آن گوشه پرتاب می‌کند و هر روز با اتفاقی تازه درگیر می‌شود. خسته می‌شود. ضعف‌های خود را فریاد می‌زند و گریه می‌کند؛ اما در جریان زندگی یاد می‌گیرد که بر ترس‌های خود پیروز شود. ناچار است که توانایی‌های خود را بشناسد و در بزنگاه‌های خطر از نیروی نهفته خود بهره ببرد و افسار زندگی را به دست بگیرد. یاد می‌گیرد که بر جریان مسلط باشد و به بلوغ برسد.
کودکان شباهت‌های بسیاری به هم دارند؛ اما همه کودکان کاملا مثل هم نیستند. سنگو حتی تولدش هم شبیه کودکان دیگر نیست. هر کودک، مسافری است که تازه به این کُره، سفر کرده است و ویژگی‌ها و توانایی‌هایی دارد که خاص خودش است. هر زندگی یک داستان است و یک قهرمان دارد. همه ما قهرمان و شخصیت اصلی داستان زندگی خود هستیم و نقش اول را بازی می‌کنیم.
 
- شما با انتخاب‌شدن سنگو از بین کلی سنگ برای زندگی کردن، می‌خواهید به ما و هر مخاطبی که کتاب را می‌خواند بگویید هر تولدی هدفی دارد و بیهوده نیست: مثل بودن سنگو در کنار شوبانه. آیا این را می‌توانیم درون‌مایه اصلی داستان بدانیم؟
هر اثر بعد از خلق، از مؤلف خود جدا می‌شود و به تنهایی سفر می‌کند. شوبانه هم مرا جا گذاشته و از من عبور کرده است. مؤلف می‌میرد و اثر برای هر مخاطب، تعبیر تازه‌ای پیدا می‌کند. یک اثر با پیش‌زمینه ذهنی خلق می‌شود؛ اما هر تولد با یک شگفتی همراه است.
بازخوردهای متفاوتی دریافت کرده‌ام. دختر نوجوانی می‌گفت مرگ مادربزرگم سخت‌ترین اتفاق زندگی‌ام بود؛ اما در کتاب «قصه‌ی سنگو و شوبانه»، صحنه مرگِ صنوبر به من آرامش داد. او حالا با اهلِ قایق است... .
ببینید. صنوبر برای من یک شخصیت فرعی بود؛ اما برای این مخاطب، برجسته‌ترین و پررنگ‌ترین نکته کتاب، همین صحنه بوده و ترکیبِ اهل قایق، ذهن او را درگیر کرده است. منتظر سفر طولانی سنگو و شوبانه در ذهن مخاطب هستم. امیدوارم مخاطب با این کتاب همسفر شود و آن را دوست داشته باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها