شخصیتهای افسانهای و حماسی زیادی در تاریخ ایران در کتابهای شعر و قصه ثبت و ماندگار شدهاند؛ اما وقتی شخصیتهای اثرگذار واقعی داریم، چه خوب است که به آنها هم در دل قصههایمان به اندازه شخصیتهای افسانهای و حتی بیشتر، جای بدهیم و دربارهشان برای کودکان امروز بگوییم.
ریحانه جعفری در کتاب «تورانخانم» به سراغ زندگی زندهیاد توران میرهادی رفته و کودکان را همراه خود به لحظات شیرین و تلخ این معلم و فعال حوزه کودک و نوجوان بُرده است. درباره این کتاب با او گفتوگویی کردهایم که در ادامه میخوانید:
- زندهیاد توران میرهادی را چطور میشناسید و توصیفش میکنید؟
هرکسی که در حیطه ادبیات بویژه حوزه کودک و نوجوان فعالیت دارد، توران میرهادی را میشناسد. من سالیان سال کارهای توران را پیگیری میکردم؛ چرا که او یکی از بزرگان ماست و فعالیتهایش برایم جالب بود.
ما همیشه در آسمان شب، ستارهها را میخواهیم که بدرخشند و راه را روشن کنند تا کسانی بتوانند مسیری را طی کنند. بعضی از ستارهها نور و روشنایی خیلی بیشتری نسبتبه بقیه ستارگان دارند و فضای خیلی بزرگتری را نور میبخشند؛ از طرفی افراد بیشتری را هدایت میکنند و راه را نشانشان میدهند. توران نیز یکی از این افرادی است که در آسمان ما درخشید و به خیلی از افراد، مسیر را نشان داد. او نهتنها در ادبیات کودک و نوجوان راهنما بود؛ بلکه زندگیکردن و چگونه درست زندگیکردن را هم آموزش داد.
- آیا کتاب «توران میرهادی» شما شبیه ادای دین به خانم میرهادی است یا صرفا یک کتاب زندگینامهای؟
نوشتن این کتاب نه ادای دِین بود و نه اینکه قصد داشته باشم یک زندگینامه بنویسم. برای من نوشتن کتاب «توران خانم» یک عشقورزی بوده است؛ مثل وقتیکه کسی را دوست داریم و دوست داریم بقیه هم در این دوستداشتن شریک باشند یا مثل شخصیتهای رمانی که خلق میکنیم و دوست داریم بقیه هم با آنها روبهرو شوند و با آنها زندگی کنند، نوشتن کتاب «تورانخانم» هم به من چنین حسی را منتقل میکرد.
- تجربه نگارش کتاب «توران میرهادی» با آن فضای خیالانگیزش برای شما چطور بود؟
نشر گهگاه با من تماس گرفت و برای نگارش یک کتاب زندگینامه، چند نفر را به من پیشنهاد کرد. وقتی نام افراد را خواندند، بدون درنگ، توران میرهادی را انتخاب کردم؛ گر چه تمام بزرگان ما، تکتک عزیز هستند و ما وامدار آنها هستیم؛ ولی برای من تورانخانم یک بوی دیگری دارد. یکی از خصوصیات من این است که زمانی که مطلبی را مینویسم، تنها آن را نمینویسم؛ بلکه با آن زندگی میکنم.
این زندگیکردن هم با شخصیتهایی است که در آثار تألیفی میآفرینم و هم با شخصیتهایی که در داستانهای ترجمه، ترجمهشان میکنم و هم کسانی مانند تورانخانم که درباره زندگی آنها مینویسم. من واقعا با آنها زندگی میکنم و این یک جور شناخت انسان است. من انسانها را دوست دارم و یکی از علایق زندگیام، شناخت آدمهاست: چه درون تخیلم و چه در زندگی بیرونی. زمانی که یک نانوا، کفاش، پزشک و... میبینم، در ذهنم وارد هزارتوی زندگی او میشوم و درباره آن فکر میکنم و شخصیتش را کنکاش میکنم. حال تصور کنید که درباره شخصیتی مانند تورانخانم که شخصیتی واقعی است، بنویسم؛ بنابراین چقدر این کنکاش برای من جالب و چالشبرانگیز بوده است.
- در این همراهی و زندگیکردن با شخصیت زندهیاد توران میرهادی، چه احساساتی را درونتان دیدید؟
به توران میرهادی حسهای خیلی غنی داشتم: بویژه یک نوع صبوری، متانت و فروتنی، محکم ایستادن در زندگی و سر خم نکردن و بعد از شکست دوباره از جا بلند شدن و روی پا ایستادن. اینها خصوصیاتی بودند که تورانخانم در ذهن من ایجاد کردند و به نوعی بهعنوان خاطره در ذهنم ثبت شده است. هرموقع در زندگی مشکلاتم زیاد شود و ناتوان شوم، به یاد توران میافتم. زمانیکه میخواهیم در مادرانگی تجربه غنیتری داشته باشیم و تنها مادر بچههای خودمان نباشیم، بلکه مادر بچههای بیشتری باشیم، به یاد توران میافتم. زمانیکه اسمی از تواضع و فروتنی و درختی که پربارتر است و سر به زیرتر است، میآید، تورانخانم جلوی نظرم میآید.
با نوشتن این کتاب به این نتیجه رسیدم که پدر و مادر خوب چقدر میتوانند در زندگی فرزندان راهگشا باشند؛ بنابراین ما میتوانیم برای بچههایی که مخاطب آثار تألیف یا ترجمهمان هستند، طوری بنویسیم که مادران و پدران خوب فردا باشند و بچههایشان را قشنگ تربیت کنند. در تمام این مراحل، تورانخانم جلوی چشمانم میآید. به یاد لالایی خواندن مادر توران میافتم که وقتی برای توران لالایی میخواند، طوری این لالایی را باشکوه میخواند که شعار زندگیاش شد.
تجربهنگاری کتاب تورانخانم، بسیار بسیار لذتبخش بود؛ چون من تورانخانم را میشناختم ولی بهخاطر نگارش این کتاب و مسئولیت سنگین آن، خیلی بیشتر وارد هزارتوی زندگی او شدم. شاید وارد لایههایی از زندگی توران میشدم که تا به حال به آنجا نرفته بودم. بارها و بارها زندگینامه و کتابهای توران را خواندم، گفتوگوهایش را شنیدم، مصاحبهها را خواندم و از تمام آنها برای خودم یادداشت برداشتم. شاید حجم کتاب «توران میرهادی» کم باشد؛ اما همین کتاب ماحصل چندینماه مطالعه است. در انتها متنی که آماده چاپ کرده بودم، خیلی بیشتر از حجم فعلی کتاب بود؛ اما چون ناشر یک میزان مشخص را تعیین کرده بود، برای نوشتن اطلاعات بیشتر قابلیت چاپ نداشتم و خیلی از مطالب را حذف کردم. از یک حدی بیشتر را هم من به ناشر اجازه حذف ندادم؛ چون اگر بیشتر حذف میکردیم، انگار بخشی از زندگی تورانخانم را ننوشتهام.
زندگی تورانخانم سرتاسر خیال است و امیدوارم در آینده زندگی او را به صورت فیلم بسازند. پیشنهادم برای ساخت فیلم تنها به فیلمسازان ایرانی نیست؛ بلکه ممکن است درباره یک فرد اثرگذار، کارگردانی از کشوری دیگری متن بنویسد. امیدوارم کارگردانی جلو بیاید و از زندگی توران، فیلم بسازد تا بقیه هم ببینند و چگونه زیستن را از او یاد بگیرند.
زندگی تورانخانم واقعا خیالانگیز بود؛ چرا که او به طبیعت علاقهمند بود. حتی در کتاب هم میخوانیم که توران در یک چادر و در باغ شمیران به دنیا میآید. تصور کنید که آدمی که در طبیعت و باغ به دنیا میآید و به قول خودش همیشه صدای پرندگان در گوشش بوده، معلمی هم داشته که نقاشی میکرده و گاهی توران را به طبیعت میبرده و به او نقاشی یاد میداده است. همه اینها نشان میدهد عشق به طبیعت و موسیقی در متن زندگی توران بوده است. علاوهبر این، زمانی که توران مدرسه فرهاد را تأسیس میکند، مدرسهای در نظرش بوده است که طبیعتمحور باشد و خیلی از تجربیات فردی و تعلیم درس علوم، در دل طبیعت رخ بدهد. آزمایشهای علوم در مدرسه فرهاد، در حیاط انجام میشده و بچهها در حیاط مرغ و خروس داشتند و تعدادی گل و گیاه کاشتهاند. ریشه همه اینها به کودکی توران مربوط میشود و ضمن اینکه زندگی او واقعا خیالانگیز بوده است.
- نظرتان درباره تصویرگری کتاب چیست؟
تصویرگری کتاب را بتول سلطانی انجام داده و یکی ازکارهای بسیار خوب مجموعه شده است. به نظر من سلطانی توانسته خیلی خوب با متن ارتباط برقرار کند و متن را حس کند. انگار سلطانی، شده بود من! با وجود اینکه من سلطانی را ندیده بودم؛ ولی انگار رفته بود داخل متن، آن را زندگی کرده و متن را از آن خودش کرده بود؛ البته وقتی که اولین تصاویر را به من نشان دادند، چندمسئله داشتم که پیشنهاد کردم. بعد دیدم از سوی تصویرگر لحاظ شد.
در ابتدا نام کتاب را «اگر من یک گنجشک بودم» گذاشته بودم، فکر میکنم با این اسم خیلی متفاوت میشد؛ چون اصل زندگی تورانخانم براساس همان لالاییای است که مادرش برایش میخوانده: اگر من یک گنجشک بودم...
ولی تصمیم بر این بود که اسم کتاب همان نام شخصیت بزرگی باشد که کتاب درباره آن نوشته شده است؛ بنابراین اسم کتاب «تورانخانم» شد؛ ولی من تأکید کرده بودم که گنجشک همهجا حضور داشته باشد و برای همین در ابتدا تصویر گنجشک نبود و بعدا تصویرگر آن را در دل کار لحاظ کرد. من از تصویرسازی سلطانی خیلی راضی هستم و همچنین خیلی خوشحالم که تصویرها را به دست او دادند و بتول سلطانی هم فضای زندگی تورانخانم را توانسته با رنگها و خطوطی که استفاده کرده است، خیلی بهتر به تصویر بکشد. به عنوان مثال خواسته بودم که خطوط دوربُری تیره نداشته باشند؛ چون زندگی تورانخانم دوربری تیره نمیخواهد و سلطانی هم همه را لحاظ کرد و بخشی از موفقیت این کار هم بهخاطر حضور خود این تصویرگر است. اینجاست که میبینیم اگر نویسنده و تصویرگر همپای هم حرکت کنند، چقدر میتواند خروجی کار، خروجی خوبی از آب در بیاید.
اگر بخواهیم کتابی را با نتیجه عالی تولید کنیم باید یک مثلث را در نظر بگیریم که دو ضلع آن نویسنده و تصویرگر است و ضلع سوم هم ناشر. اگر این سه ضلع یا سه رأس، دستشان در دست هم باشد و باهم پیش بروند، قطعا خروجی، کتابی است که به دل مخاطب بنشیند و فکر میکنم در این کتاب این اتفاق افتاده است.
نظر شما