کبری التج، نویسنده کتاب «مرگ بر مدرسه» گفت: مدرسه بخش بزرگی از زندگی و لحظات بچهها را تشکیل میدهد. اگر نویسندهای بخواهد درباره دنیای نوجوانی چیزی بنویسد ناگزیر است که مدرسه را هم در نظر داشته باشد؛ زیرا مدرسه برای این سن، خود شخصیت مستقلی دارد و مستقیم روی بچهها تأثیر میگذارد.
در معرفی این کتاب آمده است که: «همین حالا که داری این نوشته را میخوانی، یعنی به عضویت یک گروه زیرزمینی و سرّی درآمدهای و باید برای نابودی دشمن مشترکمان تلاش کنی. اگر میخواهی بدانی نقش تو در این گروه چیست، آرام و زیر لب بگو: «مرگ بر مدرسه» و لابهلای صفحهها و خطهای کتاب دنبال من بیا؛ قرار است شاهد اتفاقات عجیبی باشیم.»
با کبری التج درباره نگارش این کتاب و نوشتن درباره ژانر مدرسه گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید:
- شخصیت «راپا» از کجا پیدا شد و ایده نوشتن این کتاب چگونه به ذهنتان رسید؟
من خودم مادر دو نوجوان هستم. علاوهبر بچههای خودم، حرفها و شکایتها و درددلهای دوستان آنها را هم میشنیدم. راستش همیشه برایم عجیب بود که چرا خیلی از بچههای این دوره، از مدرسه بدشان میآید. فرقی نمیکند درسخوان باشند یا نه؛ هر کدام دلیل خودشان را دارند. راپا هم یکی از آنهاست. پسری که بااستعداد و خلاق است، در رشته ورزشی موردعلاقه خودش هم موفق است؛ اما در مدرسه با مشکل مواجه میشود؛ چون مدرسه میخواهد او را عوض کند و راپا در مقابل آن مقاومت میکند.
- چرا اسم «راپا» را انتخاب کردید؟
تا انتهای داستان اسم این پسر، راپا نبود؛ اما میدانستم که تغییر میکند. دنبال اسم بامعنایی که مدنظرم بود میگشتم که در کتاب هم آن را توضیح دادهام. بالاخره آن را در اصطلاحی مازندرانی پیدا کردم. راپا یعنی چشمبهراه و منتظر. حقیقت این است که در زیرلایه رمان «مرگ بر مدرسه»، این معنی وجود دارد: انتظار و نیاز به یک منجی.
- چرا اسم کتاب را «مرگ بر مدرسه» انتخاب کردید؟ فکر نمیکنید بزرگترها و والدین و مربیان در برابر این عنوان موضع بگیرند و این عنوان را دارای بار معنایی منفی بدانند؟
چندسال پیش یک روز از کنار مدرسهای میگذشتم که روی دیوارش این جمله را دیدم؛ خیلی ریز و انگار با ترس و با دستهای لرزان نوشته شده بود. یادم است وقتی آن را دیدم واقعا تعجب کردم و ایستادم و چنددقیقهای به آن نگاه کردم. بعدها وقتی طرح رمان را نوشتم، با تردید این اسم را اول به بچههای خودم گفتم و با استقبال و هیجان آنها مواجه شدم. فهمیدم این اسم همان است که باید باشد.
درباره موضعگیری مربیان و والدین راستش اولینبار در نمایشگاه کتاب بود که با آن مواجه شدم. بیشتر والدین و مربیان میپرسیدند که حتما در آخر، شخصیت داستان متنبه میشود و از مدرسه خوشش میآید... .
راستش در نوشتن و پرداختن این داستان، من سعی کردم کاملا خودم را جای بچهها بگذارم. جای یک پسر کلاس هفتمی که از مدرسه بدش میآید؛ با وجود اینکه باهوش است و درسش هم خوب است. خیلی دوست دارم معلمها هم این کتاب را بخوانند و از نگاه بچهها باخبر شوند.
- علت شما برای اینکه به سراغ موضوع مدرسه رفتید، چه بود؟
مدرسه بخش بزرگی از زندگی و لحظات بچهها را تشکیل میدهد. اگر نویسندهای بخواهد درباره دنیای نوجوانی چیزی بنویسد ناگزیر است که مدرسه را هم در نظر داشته باشد. مدرسه برای این سن، خودش شخصیت مستقلی دارد و مستقیم روی بچهها تأثیر میگذارد.
- شما یک خانم هستید ولی مدرسهای پسرانه را انتخاب کردید. با توجه به اینکه شخصیت اصلی داستان، جنس مخالف شماست، چقدر از تجربه و مشاهدات خودتان استفاده کردید؟ ترسیم فضای پسرانه برای شما چه تجربهای به همراه داشت؟
خب واقعیت این است که در نوشتن این داستان از تجربه مدرسهرفتن خودم استفاده نکردهام. تجربه مدرسهرفتن من نمیتواند برای نوشتن ویژه نوجوانان امروز مناسب و راهگشا باشد. منِ نویسنده اگر بخواهم برای نوجوان امروز داستانی بنویسم باید خودم را جای نوجوان امروز بگذارم؛ نه اینکه خودم برگردم به نوجوانی خودم. قطعا این برگشت و نگاه به خاطرات، لازم است اما کافی نیست.
برای نوشتن این داستان به بچهها بیشتر توجه کردم و خودم را جای آنها گذاشتم. شاید بشود گفت پسرها، افکار و احساسات خودشان را بیشتر در حرکاتشان نشان میدهند و شاید این خصلت باعث شد که بتوانم از بین حرفها، بازیها و شکایتهایشان آن فضای مدرسه پسرانه را بهتر درک کنم.
- بیشتر داستانهای نوجوان - چه شرقی و چه غربی- با موضوع مدرسه است؛ حتی داستان «هری پاتر» در مدرسه رخ میدهد. به نظر شما ما در نوشتن ژانر مدرسهای در کجای راه هستیم؟
همانطور که اشاره کردم مدرسه بخش خیلی مهمی از زندگی بچههاست. شکلگیری ابعاد مختلف فردی و اجتماعی هر شخص در آینده، خیلی زیاد به چگونگی گذران ایام مدرسه و دوستان این دوره بستگی دارد. طبیعی است که اگر نویسندهای بخواهد برای نوجوان داستانی بنویسد حتما باید این بخش مهم را در نظر داشته باشد.
مشکلی که در خیلی از کتابهای خودمان میبینم این است که نویسنده بیشتر دارد از خاطرات خودش برای نوشتن داستان ویژه نوجوان امروز استفاده میکند که خب متأسفانه روش کاملی نیست. دنیای نوجوان امروز با دنیای نوجوان نسل قبل خیلی فرق دارد. از آن طرف، با دید یک بزرگسال هم نباید به سراغ نوشتن برای نوجوان رفت. برای نوشتن در ژانر مدرسهای باید خیلی به این مسئله دقت کرد. با وجود اینکه مدارس همچنان ساختار قدیمی خودشان را حفظ کردهاند؛ اما روح مدرسه، دانشآموزانش هستند. نوشتن درباره مدرسه، یعنی نوشتن برای این روح پرشور همواره پویای خستگیناپذیر و زنده. نه در و دیوار و کلاس درس... .
- آیا میتوانیم اثر شما را یک کتاب درخور توجه در ژانر مدرسهای بدانیم؟
در «مرگ بر مدرسه» سعی کردم حتی یک لحظه هم از پوست یک نوجوان خارج نشوم. لحن نصیحتکننده، آیندهنگر و قضاوتکننده نداشته باشم. دوست داشتم بچهها با خواندن آن حس کنند بالاخره یک نفر دارد حرف آنها را میزند. مدرسه همیشه برای بچهها یک چالش بزرگ است. امیدوارم توانسته باشم قدری از زبان آنها این چالش را نشان دهم.
- یک واقعیتی که همه ما تجربه کردهایم، جبهه داشتن درمقابل مدرسه در روزهای اول است. به نظر شما با گفتن درباره هر دو جنبه مثبت و منفی اتفاقات مدرسه، میتوان بچهها را به مدرسه علاقهمند کرد؟
ببینید، هر کدام از بچهها نهالهایی هستند که قرار است میوه خاص خودشان را در آینده داشته باشند. در اصل مدرسه یک باغ بزرگ است که قرار است کمک کند هر نهال با توجه به خصوصیات فردی خودش به درخت قوی و مُثمِری بدل شود. هر نهال نیازهای خاص خودش را دارد. نمیشود برای همه یک کار انجام داد. علاقهمندکردن بچهها به مدرسه مستلزم تغییر در بچهها نیست. مدرسه هم باید نگاهش را به بچهها عوض کند. بچهها اگر آن نگاه مهربانانه و مادرانه مدرسه را ببینند خودشان به آن علاقهمند میشوند؛ البته معلمهای عزیز زیادی داریم که با تمام توان همین کار را میکنند؛ اما هنوز نقصهای زیادی وجود دارد.
- خواسته شما در «مرگ بر مدرسه» چیست؟
«مرگ بر مدرسه» درواقع نگاه منتقدانهای به نظام آموزشی دارد؛ اما از زاویهدیدِ بیغرض نوجوان است. امیدوارم رابطه مدرسه با بچهها به نقطهای برسد که بچهها واقعا آن را محیط امن و جایی برای رشد و رسیدن به آرزوهایشان بدانند. روزی که دیگر بچهها با دیدن اسم مرگ بر مدرسه با ذوق نگویند «وای این حرف دل منه!»!
نظر شما