زنجان- «شهادت با طعم آلبالو» شامل مجموعه آثار نویسندگان زنجانی با موضوع دفاع مقدس است که در قالب یک کتاب گردآوری شده است.
این کتاب شامل خاطرات رزمندگان زنجانی از وقایع دفاع مقدس است که هریک از این خاطرات توسط یکی از نویسندگان زنجانی نوشته شده و در پایان در قالب کتاب «شهادت با طعم آلبالو» با بازنویسی مریم بیات تبار یکی از نویسندگان زنجانی به چاپ رسیده است.
این کتاب در 204 صفحه و یک هزار نسخه توسط انتشارات صریر (وابسته به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس) به چاپ رسیده است.
در قسمتی از کتاب « شهادت با طعم آلبالو» روایت خاطرات حجتالله رفیعی چنین آمده است: خدا خدا میکردیم عراق یک شیمیایی بیاندازد تا مدتی از دست پشهها و مگسها راحت شویم در آن هوای گرم هر کاری میکردی نیشت میزدند و از روی پیراهن سوراخ سوراخ میکردند و از ترس آنها توی سنگر میخوابیدیم.
پیش نماز گروهان «مهدی ستارنژاد» از بچههای بسیجی و مخلص بناب بود کارتونی پیدا میکرد توی سنگرها میگشت بچهها را باد میزد تا نسیمی هرچند گرم صورتهای سوخته و عرق کرده آنها بنشیند و کمی انرژی بگیرند و بروند سر پستشان، اما اجازه نمیداد کسی او را باد بزند، بیرون نیمچه نسیمی میوزید که بهتر از داخل سنگر بود البته اگر پشهها امان میدادند.
زمانی که در لشکر ۳۱ عاشورا توی هورالعظیم مستقر بودیم چاره خوبی برای این موضوع پیدا کرده بودیم که از شر مگسها و پشههای سمج نجاتمان میداد، بچههای جهاد لدرهایشان را در محوطه پشت سنگرهای ما پارک میکردند شبها یواشکی میرفتیم و با هزار مکافات از باک لودرها یک قوطی کنسرو گازوئیل پر میکردیم.
همان مقدار برای چند روزمان کافی بود وقتی آن را به دست و پا و گردنمان میمالیدیم، پشهها جرات نمیکردند روی بدن ما بنشیند.
فقط مشکل آنجا بود که موقع نماز باید گازوئیل تمیز میشد تا وضویمان درست باشد با آب خالی که گازوئیل پاک نمیشد و صابون و تاید هم توی جبهه حکم جواهر را داشت بچههایی که تازه از مرخصی برگشته بودند اگر صابون همراهشان داشتند و به ما قرض میدادند تا روز به بعد اندازه یک برگ کاغذ هم از آن باقی نمیماند.
یکبار رفتیم تبلیغات لشکر و سوال کردیم میشود با دست گازوئیلی وضو گرفت جواب دادن نمیشود موقعی که آب و زمان کافی داریم تیمم جایز نیست با همه اینها استفاده از گازوئیل به استراحت در بیرون چادر میارزید پایمان را روی پای دیگر میانداختیم طاق باز دراز میکشیدیم و پشههای را نگاه میکردم که جرأت نداشتند نزدیکمان شوند.
نظر شما