حاضران بلند شدند و همراه مسئولان و نویسندگان و شاعران از سالن همایش بیرون رفتند. مقصد همه یکی بود؛ قرار بود عکسی دستهجمعی از اختتامیه دوره آموزش شعر و داستان کودک و نوجوان «قاصدک» گرفته شود و این دوره علاوهبر تربیت نویسندگان و شاعران بعدی، با یک عکس دستهجمعی به یادگار بماند.
صبحانهام را هماتاقیهایم که از کادر اجرایی هستند به داخل اتاق آورده بودند. به سراغ خامهعسل و نان لواش رفتم و لپتاپ را روشن کردم. خردههای نان رفت لابهلای دکمههای کیبورد. به ذهنم آمد آن زیر چه خبر است؟ احتمالا غذاها و چیزمیزهایی که پای لپتاپ خوردهام آنجا جان گرفته و برای خودشان دنیایی را تشکیل دادهاند. اگر بخواهم به حرف عباس قدیرمحسنی گوش دهم و یک جمله ایده داستانی بسازم، دوست دارم بنویسم: «خردهنان روی کیبورد افتاد؛ ناگهان کسی پایش را گرفت و به پایین کشید.».
بیتوجه به شلختهبازیهایم موقع صبحانهخوردن، کارتابل را باز کردم و گزارش دیروز را نوشتم. نزدیک به دو ساعت زمان بُرد و من به کارگاه دوم هم نرسیدم؛ اما خیالم راحت بود که گزارش تکمیل شده و میتوانم بروم به دنبال سوژههای جدید امروز. لباس رسمیتر پوشیدم و مقنعه سر کردم. حسوحال امروز از همان ابتدا برایم بوی خط پایان میداد. نمیدانم تاکنون در مسابقه دو شرکت کردهاید یا نه؟ وقتی به دور آخر میرسی و میدانی روبهرویت خط پایان است، تمام ذهنت شکلوشمایل و بو و مزه دیگری میگیرد که حالوهوای «پایان» دارد و مصرف آخرین زورت برای موفقشدن. وقتی از پلهها بالا رفتم و به کلاسهای آموزش رسیدم، شرکتکنندگان را متمرکز بر کلاس دیدم. شاید یکی از دلایلش این است که آنها باید امروز نوشتههایشان را برای استادان بخوانند و خوب به ایرادگیریها توجه کنند تا بتوانند اثر ویرایششده مناسبی تحویل دهند. به کلاس محمود پوروهاب رفتم و روی صندلی ردیف اول نشستم. بحث تاریخی داشتند. به کلاس مریم زندی رفتم و در ردیف آخر نشستم. بحث بسیار داغ بود و شعرهای شاگردان یکییکی بررسی میشدند. برایم کلاس جذاب و سرگرمکنندهای بود. مریم زندی بر زبان شعر تأکید داشت؛ اینکه برای کودک حتما زبان معیار باشد و برای خردسال میشود هم معیار نوشت و هم محاوره. موضوع شعرها مترسک بود. در سرم مترسکی نمیآمد؛ اما داشتم به آن خردهنان لای کیبورد فکر میکردم که هنوز در حال مقاومت است برای پایین نرفتن یا بالاخره کسی که آن زیر، پایش را چسبیده او را به درون تاریکی دنیای زیر دکمههای کیبورد کشانده است؟ در کلاسهای عباس قدیرمحسنی و حمیدرضا داداشی هم استادان و شاگردها سرگرم تصحیح داستانها بودند. بعضی چهرهها خندان و بااراده بودند برای ادامه داستاننویسی و بعضی صورتها هم گرفته و بیحوصله. شاید کلافگیشان به این دلیل بود که داستاننویسی را طور دیگری در ذهنشان ساخته بودند و حالا قلعه شیک و پرزرقوبرق آن با اینهمه نیازمندی به کار و تمرین و خواندن و نوشتن فرو ریخته بود!
عصر جمعه بود. پایان کلاسها اعلام شد. شرکتکنندگان به سالن غذاخوری رفتند تا پذیرایی شوند و بعد به سالن همایش وصال بروند برای مراسم اختتامیه. میخواستم با مریم زندی و عباس قدیرمحسنی گفتوگو کنم. بالاخره وقت کردند به سؤالهایم جواب بدهند. مریم زندی دوباره راجعبه زبان شعر خردسال و کودک گفت و عباس قدیرمحسنی نیز بر زبان داستان کودک تأکید کرد که بایدِ باید کلماتش در دایره واژگان کودک قرار گرفته باشد. قدیرمحسنی نقدی هم بر مسئله ادبیات کودک و نوجوان داشت که من آن لحظه «گوش» بودم و به درددل درستش فکر میکردم.
همانطور که به حرفهایش فکر میکردم پایین رفتم. در سالن همایش وصال برو و بیاهای زیادی انجام میشد و یکی برای هماهنگی با مجری به داخل میرفت و دیگری برای خوشآمد به مهمانان به بیرون. امروز همزمان با مراسم اختتامیه دوره سهروزه «قاصدک»، آیین گرامیداشت محمود پوروهاب، نویسنده و شاعر کودک و نوجوان نیز برگزار میشد. او را که میبینم بهیکباره بدون اینکه قصدی داشته باشم به شمال سفر میکنم: مجانی و سریع. حتی اشعاری که در این آیین برای او خوانده میشد هم حالوهوای باران و گیلان داشتند.
در مراسم اختتامیه، مسئولان و نویسندگان و شاعرانی بالا رفتند و صحبت کردند و خبرهای خوب دادند. علی رمضانی، مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران خبر از راهاندازی جایزه ملی کتاب کودک و آغاز به کار دفتر کودک و نوجوان معاونت شعر و ادبیات داستانی خانه کتاب داد و فرهاد فلاح، معاون فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نیز گفت: «بهزودی مرغک بلورین با موضوع کتابهای ترجمه معکوس حوزه کودک و نوجوان به جایزه «مرغک» اضافه و این خلا فرهنگی بهنوعی پوشش داده میشود.». آیین نکوداشت محمود پوروهاب نیز برگزار شد. مجری به حاضران گفت طوری دست بزنید که میخواهید روزی برای نکوداشت خود شما به عنوان شاعر یا نویسنده کودک و نوجوان دست بزنند. همه محکمتر تشویق کردند. فکر کردم. آیا دوست دارم روزی من هم نویسنده یا شاعر شوم؟ میدانم که داستاننویسی را بیشتر دوست دارم. مثلا بعد اختتامیه بروم کنجی پیدا کنم و بنشینم و قصه آن خردهنان بیچاره را بنویسم که نمیدانم بالاخره پایین افتاد یا نه! حاضران بلند شدند و همراه مسئولان و نویسندگان و شاعران از سالن همایش بیرون رفتند. مقصد همه یکی بود؛ قرار بود عکسی دستهجمعی از اختتامیه دوره آموزش شعر و داستان کودک و نوجوان «قاصدک» گرفته شود و این دوره علاوهبر تربیت نویسندگان و شاعران بعدی، با یک عکس دستهجمعی به یادگار بماند. من هم رفتم و روی پلهها کنار بقیه ایستادم و به دوربین لبخند زدم؛ هرچند که کار سختی بود با وجود آفتاب و گرمای سخت شهر قم. خورشیدِ خداوند هر چه برای انجام وظیفهاش حقوق میگیرد، نوش جانش؛ حلال حلالش است؛ چرا که اینقدر متعهد و پرقدرت کار میکند! در حال گفتوگو با فرهاد فلاح بودم که خبر دادند باید برای پوشش جلسه هماندیشی فعالان حوزه ادبیات کودک و نوجوان استان قم با یاسر احمدوند، معاون امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به طبقه بالای مجتمع بروم. همه لوازم پوشش خبری در دستانم بود. به محل برگزاری جلسه رفتم. شروع شده بود. بر صندلیای کنار دیوار نشستم و گوش دادم.
درددلهای فعالان حوزه کتاب کودک و نوجوان را بیواسطه شنیدم؛ با یکی بسیار موافق بودم و با دیگری بسیار مخالف و کسی هم پیدا میشد که با حرفش پنجاهپنجاه بودم. برای مثال با علیاصغر عزتیپاک بسیار مخالف بودم که گفته بود به ادبیات کودک باید بیشتر از نوجوان توجه کرد؛ چون نوجوانانمان به ادبیات نوجوان توجه نمیکنند و بیشتر بزرگسال میخوانند. اینطور نیست. نوجوانانمان واقعا ادبیات نوجوان را دوست دارند؛ این را میشود از استقبالشان به کتابهای نوجوان خارجی فهمید و همچنین داستانها و رمانهای ایرانی. علاوهبر آن، امروز نوجوانان بیش از هر قشر دیگری دارای کنش و واکنش در ابعاد مختلف اجتماعی و فرهنگی شدهاند و باید به آنها طور دیگری توجه و بر ادبیاتشان سرمایهگذاری کرد.
دلم میخواهد به دلایلم، اشتیاق و رغبت نوجوانان شرکتکننده در دوره آموزشی «قاصدک» را هم اضافه کنم که میگفتند دوست دارند برای دوستان نوجوانشان داستان بنویسند. نوجوانان دنیای پیچیدهای دارند که ساختار سادهای دارد؛ آنها همدلی میخواهند، شنیدهشدن و ایجاد بستری که نیازهایشان را در آن ببینند. چهچیزی بهتر از ادبیات و داستانها و رمانها که این دغدغهها و نیازها و چالشها را در خود بگنجانند و به مخاطبان نشان دهند. صحبت مهمانان تمام شد و معاون امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سخن خود را آغاز کرد. او را حین صحبت مهمانان در حال نوشتن و نکتهبرداری دیده بودم. دوست داشتم بدانم نظرش درباره آن حرف که باید بر ادبیات کودک بیشتر از نوجوان سرمایهگذاری کرد، چیست. درواقع بیشتر میخواستم بدانم نظرش درباره دنیای نوجوانی چیست. او گفت: «نوجوانان کتابخوان زیادی در کشور داریم؛ اما محتوای مناسب برای آنها کم تولید میشود. ناشران و نویسندگان و فعالان این حوزه باید بیشتر و بهتر برای نوجوانان اثر ادبی تولید کنند.». خیالم راحت شد.
صدای اذان به گوشم رسید. همه به طبقه پایین برگشتند برای نماز و شام. خودکار و ضبطصوت و کاغذم را برداشتم. کارم اینجا تمام شده بود. خسته بودم. احساس تکرار داشتم؛ حتی این را با پیامک به دوستم گفتم. کارها تکراری شده بودند برایم؛ از این خبر به آن خبر، از این گزارش به آن گزارش، از این مصاحبه به آن مصاحبه. اما دلخوشیای داشتم بزرگ که نمیگذاشت خستگی در تنم باقی بماند: دلخوشیای به اندازه دنیای اسرارآمیز ادبیات کودک و نوجوان.
به خوابگاه برگشتم. چشمم به لپتاپم افتاد. نزدیکتر رفتم. خردهنان روی کیبورد نبود. انگار بالاخره به دنیای زیرین رفته بود. چهکسی پایش را کشید؟ آنجا کجاست؟ چه اتفاقی برایش میافتد؟ میخواهم قصهاش را بنویسم.
نظر شما