داستانگویی همیشه یکی از روشهای غیرمستقیم و مفیدی است که میتواند مفاهیم مناسب را به کودکان آموزش دهد و بهرهگیری از تخیل در این زمینه هم علاوهبر سادهسازی مفاهیم، آموزش آن را نیز راحتتر میکند. استفاده از عنصر تخیل در داستانگویی فرصتی را فراهم میکند که هم پذیرفتن شخصیتها آسانتر شود و هم با آن به شکل خلاقانهتری به دنیای اطراف خود نگاه کند تا در مواقع ضروری، با تواناییهای خود بتواند نیاز خود را برطرف کند.
استفاده از قالب داستان حیوانات در این قصه در کنار شخصیت انسانی، سبب درگیر شدن بیشتر مخاطب با قصه میشود که همذاتپنداری و درک شخصیتها را برای مخاطب کودک آسانتر خواهد کرد.
کتاب «قصههای نقلی، سی شب سی قصه» به نویسندگی علی باباجانی که از سوی انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است با همین رویکرد پیش میرود؛ داستانهایی کوتاه، ساده و خوشخوان از زندگی حیوانات یا انسانها که بدون هیچ پیچیدگی برای کودک روایت میشود، در عین حال به طور ظریف و ناخودآگاه، نکاتی از زندگی و ویژگیهای خود حیوانات و هم رفتار و تعامل انسانها با حیوانات و محیط را نشان میدهد که همگی در جهت روایت قصه است و چیزی خارج از خط داستانی بیان نمیشود.
تصویرگری داستان اثر مهدیه صفایینیا است که تصاویری رنگارنگ، جذاب، کودکانه و سرگرمکننده هستند. تصاویر صرفا محتوای متن را نشان میدهد و برای درک فضای کلی داستان کارساز است.
در کنار نکات مثبتی که کتاب دارد و به آن اشاره کردیم، نقصهایی نیز در کتاب دیده میشود؛ مانند غلطهای ویرایشی متن داستان که در چند داستان کوتاه به چشم میخورد و با توجه به گروه سنی مخاطب کتاب، بهتر است ویرایش شود.
در بخشی از متن کتاب میخوانیم:
درناکوچولو نمیتوانست با دو پایش راه برود، دکتر به او عصا داده بود؛ اما او هیچ جا نمیرفت. آن روز بابا و مامان گفتند: «درنا، برویم بیرون.» درناکوچولو گفت: «نمیخواهم، شما بروید.» بابا گفت: «میخواهیم برویم به یک جای زیبا. یکی مثل تو آن جا زندگی میکند». سوار ماشین شدند و به یک جای خوش آبوهوا رفتند. جایی که پر از آب بود. بابا به درناکوچولو کمک کرد از ماشین پیاده شود. بعد رفتند کنار آب چند تا پرندهی زیبا توی آب ایستاده بودند. درنا گفت: «وای چه پرندههای خوشگلی. اسمشان چیست؟
بابا گفت: «اسم این پرندهها درناست. ببین آن یکی را.» درنا گفت: «وای بابا با یک پا ایستاده. مگر دوتا پا ندارد؟» بابا گفت: «درناهای قشنگ یک پایشان را بلند میکنند و با یک پا میایستند. میدانی آن درنا که روی یک پایش ایستاده چه میگوید؟» درناکوچولو گفت: «نه!» بابا گفت: «میگوید درناخانم غصه نخور! اگه یک پایت نمیتواند حرکت کند، در عوض دلت مهربان است. همه دوستت دارند. برای من مهم نیست یک پا داشته باشم یا دو پا، مهم این است که با یک پا هم میشود زندگی کرد.».
نظر شما