سیدحکیم بینش، شاعر افغانستانی گفت: شاعران مهاجر اقبال خوبی به قالب غزل نشان میدهند و تحت تأثیر فضای غزل ایران، پرشورترین اشعار را میسرایند.
این شاعر افغانستانی با اشاره به اینکه غزل افغانستان در دنیای مهاجرت، در جمهوری اسلامی ایران سیر دیگری دارد، توضیح داد: شاعران مهاجر اقبال خوبی به قالب غزل نشان میدهند واکثر این شاعران، در ایران شعر و شاعری را آغاز کرده و بالیدهاند. آنها تحت تأثیر فضای غزل ایران، پرشورترین غزلها را میسرایند اما نیم نگاهی به وضعیت کشورِشان هم دارند. بعضی از آنها مانند محمدکاظم کاظمی، ابوطالب مظفری، سیدرضا محمدی، سیدضیا قاسمی، محمد شریف سعیدی سبک و سیاق خود را در غزل دارند و تاثیر زیادی هم بر شاعران میزبان میگذارند. به عنوان نمونه سیدرضا محمدی در شعر، زبان روزنامهای دارد و مخاطب هم با شعر این شاعر ارتباط خوبی پیدا میکند. ارتباط شاعران مهاجر با شاعران داخل افغانستان رهآورد خوبی دارد و ما تأثیر این ارتباطها را در آثار شاعران میبینیم.
بینش با بیان اینکه در دو سه دهه اخیر غزل در افغانستان جان تازه میگیرد، گفت: غزل مدرن در این کشور سیمای خوش و قامت بلندی پیدا میکند؛ بهویژه در این دو دهه اخیر چراکه فضا برای فعالیتهای ادبی مناسب شده و شاعران میتوانند جلسات ادبی خود را داشته باشند. البته بازگشت بسیاری از شاعران در افغانستان و فعالیتهای آنها تأثیرات خود را داشته است. فضای مجازی نیز تأثیر زیادی در روابط شاعران زبان پارسی داشته است؛ میبینیم که باعث ارتباط بیشتر شاعران و ادبای ایرانی و افغانستانی شده و این خود در رشد و بالندگی غزل امروز افغانستان مؤثر بوده است.
قصیده مادر غزل است
همچنین در این نشست، سیدمسعود علویتبار، شاعر و کارشناس تاریخ و تمدن ملل بیان کرد: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟!» ، شاید بتوان این جمله یقوب لیث صفاری را در قرن سوم هجری سببساز تولد غزل در قرن ششم هجری به صورت مستقل توسط عطار و سنایی دانست. مستقل هم از جهت استقلال در ماهیت غزل که جزیی از قصیده به عنوان تغزل نباشد و هم اینکه در این برهه توجه ویژهای به سرایش شعر در این قالب به عنوان قالبی برگزیده و غالب نشان داده میشد. زمانی که رویگرزاده سیستانی در سال ۲۵۱ موجبات انشقاق داخلی خوارج سیستان را فراهم میآورد و قیام عمار خارجی سرکرده این جماعت را به راحتی سرکوب میکند شعرا به رسم معمول زمان اشعاری عربی در مدح یعقوب لیث صفاری میسرایند. یعقوب لیث صفاری با گفتن جمله «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» سبب میشود که دبیر رسائل او محمد بن وصیف سگزی به تعبیر برخی ازجمله به تأیید کتاب تاریخ سیستان اولین شعر و اولین قصیده زبان فارسی را با مطلع «ای امیری که امیران جهان» در مدح امیر خود بسراید.
علویتبار ادامه داد: غزل تحت عنوان تغزل و تحت سیطره و در بند ابیات ابتدایی قصیده تا قرن ششم هجری پیش میآید تا اینکه در این برهه زمانی کمکم غزل ماهیت مستقلی به خود میگیرد و از بطن قصیده زاده میشود که از این حیث قصیده را میتوان مادر غزل دانست. در قرن ششم هجری قصیدهسرایانی مانند خاقانی شروانی، انوری ابیوردی و ظهیرالدین فاریابی تعداد قابل توجهی غزل از خود بر جای میگذارند و سپس بزرگانی همانند سنایی و عطار توجه اصلی خود را معطوف به سرودن غزل میکنند. در این دوره قصیده افول میکند و غزل به عنوان قالبی غالب فراگیر میشود.
وی در پایان گفت: غزل در لغت به معنای سخن عشق، حدیث عشق و عشقبازی است و محتوای اصلی غزل هم چیزی جز عشق نیست به گونهای که حتی در غزلیات عارفانه محتوای اصلی عشقورزی بنده عاشق با حضرت معشوق ازل است. بیشک در این دو مضمون عاشقانه و عارفانه به ترتیب از سعدی و حافظ به عنوان بزرگترین غزلسرایان تاریخ ادب پارسی یاد میشود.
در این نشست که با بداههنویسی مسعود ربانی همراه بود شاعران، خوشنویسان و هنرمندانی همچون علیرضا قزوه، رضا اسماعیلی، صالحمحمد خلیق، عبدالرحیم سعیدیراد، ایرج قنبری، امیر عاملی، سیدمسعود علویتبار، سیدمهدی طباطبایی، سیدمهدی بنیهاشمی لنگرودی، سیدحکیم بینش، محمدعلی یوسفی، نغمه مستشارنظامی، خدیجه دیلمی، مریم فروزانکیا، سارا عبداللهی، فاطمه نانیزاد، عاطفه جعفری، مهسا ایمانی، نازنینفاطمه صادقی، فاطمه ناظری، لیلی حضرتی و زیبا فلاحی حضور داشتند.
همچنین شاعران پارسی زبان برخی از غزلیات خود را در این برنامه ارایه دادند که تعدادی از آنها را با هم مرور میکنیم:
شعر علیرضا قزوه
ما کتاب کهنهای هستیم … سرتا پا غلط!
خواندنیها را سراسر خواندهایم امّا غلط!
سالها تدریس میکردم … خطا را با خطا
سالها تصحیح میکردم، غلط را با غلط،
بیخبر بودم … دریغا از اصولالدین عشق!
خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط!
دین اگر این است! بیدینان زِ ما مؤمنترند
این مسلمانی ست آخر؟! لا غلط … الّا غلط !
روز اوّل درسمان دادند، یک دنیا فریب …
روز آخر … مشق ما این بود: یک عُقبىٰ غلط!
گفتنیها را یکایک هر چه باد و هر چه بود
شیخنا فرمود … امّا یا خطا شد … یا غلط!
گفتم از فرط غلطها … دفتر دل شد سیاه!
گفت میدانم … غلط داریم، آخر، تا غلط!
روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت
دیده من یک غلط میدید و او صدها غلط!
یا رب از تو مغفرت زیباست، از ما اعتراف
یا رب از تو مرحمت میزیبد و از ما غلط!
شعر صالحمحمد خلیق
دلم این روزها آکنده از عشق است و ایمان است
به رنگ چشمه خورشید، از یاد تو جوشان است
دل من در هوای تو پر است از هایوهو، هر چند
بسان خانقاه مولویِ بلخ ویران است
به دست مهر خود کی مینوازی؟ میتپد بسیار
دلم این روزها مانند آهویی هراسان است
چه وقتی میکنی مهمان غریب بینهایت را؟
که با چشم گرسنه چشم بر راه فراخوان است
کنم چون بادها ای کاش! بو گلدستههایت را
ببوسم مرقدت را که دری از باغ رضوان است
همیشه گرچه سجادهنشین شهر مولایم
سر من در هوای سجده خاک خراسان است
شعر ایرج قنبری
اگرچه زرد چون برگ خزانم
ولی سبز است از عشق تو جانم
الفبایی نمیدانم جز این حرف
اگر نام تو شد ورد زبانم
در این غربت تویی بال و پر من
وگرنه تا ابد بیآسمانم
به من تاب و تب پروانگی بخش
که مشتاق هوای بوستانم
برای دیدن روی تو عمری ست
به فکر یک طلوع ناگهانم
مکن از عطر و بویت بینصیبم
که نزدت چند روزی میهمانم
بهار من نشان منزلت کو
که من هم بلبلی بیآشیانم
قناری کن زبان الکنم را
که تا عمری برای تو بخوانم
شعر سیدمهدی طباطبایی
بغضهای کال من شوق رسیدن داشت، نه؟
اشک من دیدن که نه ... امّا شنیدن داشت، نه؟
از همان روزی که آدم دل به حوّا داده بود
رقصِ گندمدانهها در خوشه دیدن داشت، نه؟
قصر، زندان، قعرِ چاه؛ اصلاً چه فرقی میکند
نازِ یوسف هرکجا باشد، خریدن داشت، نه؟
کاشکی باور کنی تقصیر چشمانم نبود
آن انارِ گونهها از دور چیدن داشت، نه؟
راستی یادم نمیآید، تو یادت مانده است
نبض من در دستهای تو تپیدن داشت، نه؟
مثلِ تو تنها یکی، تنها یکی میآفرید
هرکه عاشق بود و قصد آفریدن داشت، نه؟
شعر شاهمنصور خواجهاف
هیچ گه بنده هوس نشوی!
بند در گوشه قفس نشوی!
از خداوند خویش میطلبم
که تو محتاج هیچ کس نشوی!
شانههایت دو بال سیمرغند
طعمه و صید هر مگس نشوی!
تو گل سوسنی به باغ بهشت
زیر پا، سهم خار و خس نشوی!
پنجه آفتاب روی سرت
با سیهروی همنفس نشوی!
آرزو میکنم جوان مانی
بند پیری زودرس نشوی!
شعر عبدالرحیم سعیدیراد
برایم از سفری دور یک ترانه بیار
برای لحظه دلتنگیام بهانه بیار
دلم گرفته از این روزهای بیلبخند
بیا و شور غزل را به آشیانه بیار
دلم گرفته و دوری شکسته پشت مرا
برای درددلی عاشقانه شانه بیار
اگرچه خود گلی اما برای من این بار
لباسی از گل و پروانه و جوانه بیار
چقدر روز قشنگی ست روز آمدنت
خودت به روی لبم حرف عاشقانه بیار
شعر فاطمه نانیزاد
روستايي كه تو را در دل خود جا میداد
باز بوی همه خاطرهها را میداد
باد از سمت «گلستانه» به ده میآمد
يك سبد روشنی تازه به فردا میداد
گاه در بقچه خود عطر سفر میپيچيد
مرد نقاش كه بوي لب دريا میداد
گاه میساخت قفسهای قشنگی با رنگ
طرح میزد به اناری كه به «رعنا» میداد
روی تنهايی خود نقشه مرغی میريخت
و به چشمان شما شور تماشا میداد
وقت تنگ است و مسافر تب رفتن دارد
شب خرداد كه طعم شب يلدا میداد
شعر عاطفه جعفری
اگرچه قلبی از اندوه پر ترک داریم
برای سنجش یاران خود الک داریم
من و تو، خویش نه! همخانه همیم آری
زبان و مذهب و تاریخ مشترک داریم
برادر تنی و خواهر تنی همیم
اگرچه خاکنشین، ریشه در فلک داریم
شهیدداده عشقیم هر دو، این یعنی
به جسم زخمی هم نیت کمک داریم
وبال هم نه! که بال همیم در پرواز
برای سیر پری چون پر ملک داریم
شعر سارا عبداللهیفر
دوباره ندبهها شد شعر هجران
دلم در گیرودارت شد پریشان
چنان در صبح وصلت غرق آواز
غزل خواند پرستو یاد جانان
گرفته دشت گندمزار چونان
کمند زلف عاشق عطر باران
تمام اشک اینجا محو رویت
تراوش میکند آيات حرمان
شعر فاطمه مظفری
دلخوشی را به خانه دعوت کن
عاشقی را دوباره عادت کن
من پر از قرنهای تنهایم
تو مرا گاهگاه فرصت کن
در جهانی که پر ز کثرتهاست
با من این بار قصد وحدت کن
آسمانا! قسم به روشنیات!
دستهای مرا اجابت کن!
آی دنیا ! بس است آشوبت
کمترک با بشر لجاجت کن
بغض من باز سرکشی نکنی
لطفا این بار هم نجابت کن
زخم بر زخم دیدهام هر بار
حال خوش! درد را طبابت کن
درددلها زیاد و فرصت کم
به همین قدرها کفایت کن
نظر شما