پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۸
قهرمانی که ماند و پر کشید

کشور ما قهرمان کم نداشته و ندارد. قهرمانانی که هرکدام در ادای وظیفه و ایفای نقشی که به عهده داشتند درخشیدند و الگویی از شرافت و شهامت به ما نشان دادند. شهید خلبان، عباس دوران یکی از این قهرمانان است.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، بچه پاییز بود و بیستم مهر ۱۳۲۹ در شیراز متولد شد. تابستان ۱۳۶۱ در جریان عملیات بغداد به شهادت رسید و ما او را برای حماسه‌ای که در آسمان دشمن خلق کرد به یاد می‌آوریم. او یکی از قهرمانان دوران ماست و پیش از شهادت، در چند نبرد مهم، از جمله دو عملیات مروارید و فتح‌المبین نقش بسیار موثری ایفا کرده بود. جالب اینکه بعد از کودتای ناکام نقاب، عذرش را خواسته بودند. اما او مرد رفتن نبود. می‌دانست نیازش دارند. می‌دانست وظیفه‌ای به عهده دارد. به هر زحمتی بود برگشت و دوباره لباس خلبانی پوشید. همان روز نخست جنگ، زمانی که خبر حمله هوایی بعثی‌ها منتشر شد، پیش یکی از فرماندهانش رفت و گفت آماده است بدون درجه و بدون دریافت حقوق، به خدمت نظامی برگردد.

در کتاب «عقاب‌های سرزمین ایران» از قول سرتیپ نمکی می‌خوانیم: «نفرات فنی و مدیریتی و خلبانان زیادی به اتهام شرکت در کودتای نقاب از کار برکنار شدند، اما بعد از ظهر ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آن‌ها آمدند و گفتند می‌خواهند بدون حقوق و درجه به کشور خدمت کنند؛ و بسیاری از آن مردان تبدیل به بهترین افسران و خلبانان جنگ گردیده و حتی شهید شدند. خلبانان شهید اقبالی دوگاهه، دل حامد، غفور جدی، مهدیار و عباس دوران برخی از این افراد شاخص بودند.» با درخواستش موافقت کردند و او دوباره به آسمان برگشت. برگشت و به کابوس دشمن تبدیل شد. برگشت و آنچه از دستش برمی‌آمد در دفاع از کشور انجام داد.

مدتی در همدان، در پایگاه هوایی شهید نوژه خدمت کرد و بعد به بوشهر رفت. به معنی واقعی کلمه، خودش را وقف ادای وظیفه‌اش کرده بود. پاییز ۱۳۵۹، یعنی همان هفته‌های نخست جنگ تحمیلی در نامه‌ای از بوشهر به همسرش که آن زمان در شیراز سکونت داشت نوشته بود: «خیلی کم فرصت می‌کنم به خونه سر بزنم، علی (سرلشکر شهید، خلبان علی یاسینی) هم همین‌طور. حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم. دوش که پیشکش، پوتین‌هایم را هم دو سه روز یک بار وقت نمی‌کنم از پایم خارج کنم. علی که اون همه خوش‌تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده، من هم شده‌ام شبیه آن درویشی که هر وقت می‌رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود. بچه‌های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم‌کم خواب‌مون می‌برد، دست و پای‌مان را گرفتند و انداختند توی حمام، آب را هم روی‌مان باز کردند. اولش کلی بد و بی‌راه حواله‌شان کردیم، اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد، چون پوتین‌های‌مان را که درآوردیم دیدیم لای انگشت‌های‌مان کپک زده است.»

سپس ادامه می‌دهد: «مهناز مواظب خودت باش. این حرف‌ها را نزدم که ناراحت بشی. بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیرعادی. نمی‌شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه. از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است. پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به‌قدر خودمان خوشی کردیم و خوشبخت بودیم. به قول بعضی از بچه‌های گردان خوب خوردیم و خوابیدی، الان زمان جبران است. اگر ما جلوی این پست‌فطرت‌ها نایستیم، چه بر سر زن و بچه و خاک‌مان می‌آید.»

قهرمانی که ماند و پر کشید

پسر آسمان، مرد آسمانی؛ اشاره به نام دو کتاب درباره شهید عباس دوران

روایت همسرش از او نیز خواندنی است و بخشی از آن در چهارمین جلد از مجموعه کتاب‌های «آسمان» به قلم زهرا مشتاق، از تولیدات مجموعه روایت فتح بازخوانی می‌شود. می‌خوانیم: هواپیمای جنگی با هواپیمای مسافربری فرق دارد. هواپیمای مسافربری قشنگ است. رنگ سفید بدنه‌اش به آدم آرامش می‌دهد و بعد که سوار می‌شوی یک صدا از پشت بلندگو برایت سفر خوشی را آرزو می کند، ولی هواپیمای او زمخت بود. ابهت داشت اما آرامش نمی‌داد. پرسید «نمی‌ترسی عباس؟» خندید و گفت: «مگر می‌شود آدم از چیزی که دوست دارد بترسد.» و او حسودیش شد. به آن هواپیمای بزرگ بی‌ریخت حسودیش شد. یاد حرف پدرش افتاد. خواست بگوید: «بیا از این شغل دست بردار. برو بازار حجره بگیر، بچسب به کار» اما نگفت. آن جواب قدیمی یادش بود که «من مرد آسمانم. روی زمین بلد نیستم کاری بکنم.»

همچنین اصغر فکور، در روایتی داستانی – که البته متکی به حقایق زندگی شهید عباس دوران است – از این قهرمان می‌نویسد. قهرمانی که بخشی از تحصیلاتش در آن سوی دنیا، در آمریکا گذشت اما به کشورش وفادار ماند. حتی زمانی که او را نخواستند و از ارتش مرخصش کردند، باز تصمیم گرفت – و انتخاب کرد – که بماند و تکلیفی را که احساس می‌کرد در قبال کشور و مردمش دارد به انجام برساند. این کتاب، که با عنوان «پسر آسمان» از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است، قصه مرد بزرگی است که حتی پیش از شهادت، آسمانی بود و راه و روش پَر کشیدن را خوب می‌دانست. او در تابستان ۱۳۶۱ ضربه‌ای سنگین و کاری به بعثی‌ها زد و بساط تبلیغات صدام درباره امنیت خدشه‌ناپذیر بغداد و آمادگی عراق برای برگزاری اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد را جمع کرد. البته خودش، تا دو دهه بعد به کشور برنگشت. اوایل دهه هشتاد خورشیدی، عراقی‌ها آنچه را که از پیکر شهید دوران باقی مانده بود به ما تحویل دادند. اکنون مزارش در گلزار شهدای شیراز قرار دارد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها