خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محدثهقاسمپور: سلامت و امنیت دو نعمت بزرگی است که تا مورد هجمه قرار نگیرد، چون هوایی که نفس میکشیم امری عادی و ملموس است. مهر ماه سال ۱۳۹۹ که کرونا به بیماری عالمگیر تبدیل شد، دست روزگار، نویسنده کتاب «باغهای معلق» را به تجربه لمس ناامنی در کشور سوریه نیز مبتلا کرد. زندگی کردن چندماهه در سوریه هم فرصت بود و هم تهدید. فرصتی برای درک زنانی که چهارسال در محاصره با کمبود آب، غذا، خدمات پزشکی و از هم مهمتر ناامنی و از دست دادن جان عزیزان خود سپری کردهاند. اما ثبت این روایتها آسان نبود به طوری که ۹ ماه از اقامت نویسنده در سوریه میگذشت و ارتباط گرفتن با این زنان رنجکشیده، غیرممکن بود. ناامنی کشور سوریه برای خانمی ایرانی و سکوت زنان سوری در برابر حوادثی که هنوز پس از گذشت آن توان حرف زدن دربارهاش را نداشتند، همه و همه دست به دست هم داد که نوشتن این کتاب مانند زایش فرزندی نو با سختیهای فراوانی همراه باشد.
در بخشی از مقدمه کتاب، نویسنده درباره همین سختیها بیان کرده است: «البته متوجه دلایل این همه حساسیت و هشدار به یک خانم ایرانی میشدم. میدانستم روزگاری که آدمربایی سکه رایج این خاک بوده، زن ایرانی پرارزشترین گروگان معرکه بوده و چند مقابل باقی گروگانها میارزید در معاملهها.»
نویسنده از این تهدیدها فرصت جدیدی ساخت و در تصمیمی زیرکانه، با آموزش دادن فنون نوشتن روایت به زنان علاقهمند سوری، لذت خواندن بیواسطه روایتها را برای خوانندگان فراهم کرد. از یک سو آموزش دادن مجازی خطر سفر در شهرهای سوریه را کم میکرد و از سویی آموزش دادن این مهارت باعث شد که زنان جنگزده به اهمیت ثبت تاریخ سوریه توجه کنند. روایتهایی که ثبت شدن هر کدام جرقه ساخت فیلم، نوشتن رمان و داستان برای رسانهای شدن قطرهای از این مظلومیت مقتدرانه بود. کاری که در جنگ هشت ساله ما خیلی دیر اتفاق افتاد.
هرچند زیر عنوان کتاب از روایت هفت زن سوری در آن خبر میدهد اما روایت شش نفر در کتاب آمده است. در اینباره نویسنده توضیح دردناکی را نگاشته است: «اولین گفتوگویم با زنی بود به اسم سماح. معلم قرآن بود و جوان، شاید سیساله، مثل یک سرو بالغ و برومند. هرچه کردم حرفی که میخواهم، از زیر زبانش بیرون بکشم، نشد. دست آخر از سر ناچاری حرف را کشاندم به آخرین دیدار با همسرش. همان اول دستم آمد فاصله جبهه تا خانه در روزهای محاصره فقط چند دقیقه بوده.» و سماح چگونه میتوانست روایت کند که برای حفظ خانهشان، شوهرش تا آخرین قطره خونش را داده و تا لحظه آخر با او درد و دل میکرده است. سماح روایتی ننوشت اما نویسنده را مصمم کرد به ادامه دادن این راه.
نثر راویان کتاب یک دست نیست و این برای زنانی که با شرایط مختلف پای درس نویسندگی نشستهاند امری طبیعی است. شاید قویترین آن روایت هاله است که انتخاب نام کتاب نیز باتوجه به روایت جذاب او تناسب بسیاری دارد. سبزی و میوه بخش اصلی سفره اهالی سوریه است در روزگاری که مادر خانواده حتی آب برای نوشاندن به کودکان خود ندارد و در زیر بمباران هر لحظه معلق بین مرگ و زندگی است، هاله زندگی میآفریند.
او در پاسیو کوچک خانه خود سبزیجات میکاشت تا بذر امید در دل خودش وکودکانش جوانه بزند: «درست وسط موشکها و لرزیدن زمین و ترس ما، جوانههای سبز و کوچک از خاک بیرون زده بودند.» زنان سوری پیامبرهای ماجرا بودند. زنانی که فرصتی برای ترسیدن نداشتند. درحالی که از ترس اسارت بند بند وجودشان میلرزید و هر لحظه منتظر شکستن در خانهشان بودند، باید به ترمیم ویرانیها و تزریق امید در خانواده خود نیز میپرداختند.
کتاب حاصل دو صفحه است؛ صفحهای سراسر غم و مظلومیت و تراژدیک و صفحهای دیگر صبر و ایستادگی و حماسه. در بخشی از کتاب آمده است: «در تاریکی آن شبها مادرها برای ما مثل پیامبرانی بودند که از غیب باخبرند. آنها با آیات قرآن مژدهی پیروزی را کف دستهای کوچک ما میگذاشتند تا بتوانیم دردها را تحمل کنیم.»
طرح جلد کتاب نیز هنر استاد سلیمان منصور، نقاش فلسطینی است و به زیبایی مقاومت زنان مسلمان در جنگ را نشان میدهد. در انتهای کتاب هم هناء یکی از هفت راوی کتاب، نامهای با عنوان «از هناء به شهید دستبریدهی زمان» برای شهید حاجقاسم سلیمانی نوشته است.
در پاورقی کتاب هم نویسنده خبری آورده است تحت این امر که روایتهای باقیمانده از نشست و برخاست با زنان ساکن در اردوگاه حسیبا را نیز در کتابی دیگر ثبت خواهد کرد و باغهای معلق پایان ماجرای روایت زنان سوری نیست.
نظر شما