سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه نعمتی: خیابان مطهری، بعد از تقاطع مفتح، خیابان مهرداد، پلاک ۲۳؛ بله همینجاست آقا. نگه دارید. عکاس پیاده میشود و پشتسرش خودم را در خیابانی دلباز میبینم که وقت زیادی برای لذتبردن شخصی ندارم و باید به کارم برسم. بر تابلوی بزرگی نوشته شده «پاتوق کتابخورها»؛ اسمش را زیاد شنیدهام و با مدیر آنجا هم چندباری غیرحضوری گفتوگو کردهام و حالا فرصتی شده تا از پلههای پاتوق پایین بروم و درش را با قدرتهای ماوراییام باز کنم. تکنولوژی دستوپای تخیلمان را بسته یا بازتر کرده است؟ نمیدانم؛ فقط میدانم اگر بگویم در با قدرتهای ماوراییام باز شد حس بهتری دارم تا بگویم در اتوماتیک است. لااقل بگذارید بگویم درِ خودبهخود بازشو، به رویمان باز شد و من و عکاس وارد فضای روشن پاتوق شدیم.
خالی بود، فقط یک پسر نوجوان در جایگاه فروشنده ایستاده بود و با کنجکاوی نگاهمان میکرد. پرسید راهنمایی میخواهیم؟ گفتم با خانم خرمیان قرار داریم. عکاس گشتی در کتابفروشی زد و من هم کیفم را روی صندلی گذاشتم و قفسههای کتابها را برانداز کردم. فضای پاتوق سپید بود با کتابهایی که رنگهای متنوعشان جانی دیگر به مکان تزریق کرده بود. هشت قفسه عمودی که هر کدام چهار طبقه دارد کنار هم ایستاده و به من زل زده بودند! زیرزیرکی نگاهشان کردم و گفتم: حقوق نگرفتم، زیاد پول ندارم، اینقدر وسوسهام نکنید!
گاهی کتابها هم میتوانند شیطنت کنند و در یک لحظه، کلاهت را از سر بردارند و روی سر خودشان بگذارند و قاهقاه به تو بخندند؛ البته خنده بیشتر آنها محبتآمیز است نه خبیثانه. من هنوز دارم مقاومت میکنم. سرم را برمیگردانم تا کمتر با آنها چشم در چشم شوم؛ وقتی به آنها خیره میشوم دستودلم را میبازم.
موسیقی بیکلام ذهنصافکنی در فضا میچرخد. اینجا جای کودکان و نوجوانان و کسانی است که به آنها و دنیایشان بهویژه دنیای ادبیشان علاقه دارند. آیا شما همان آدم هستید؟ سه میز در فضای پاتوق قرار گرفته که با صندلیهایشان، جای استراحت مناسبی را مهیا کردهاند. خبریدیدن فضا را رها کردهام و دارم مثل یک فرد معمولی کتابخوانِ کتابدوست به کتابها و بقیه اجزای پاتوق نگاه میکنم. در حین این دیدزدنها بودم که درِ خودبهخود بازشو باز شد و خانمی وارد شد که همان سوژه مدنظر ماست: رضوان خرمیان، مدیر پاتوق کتابخورها. البته شاید او هم قدرت ماورایی دارد!
احوالپرسیمان که تمام شد روبهروی هم بر صندلیهای چوبی کتابفروشی نشستیم. به چهرهاش نگاه کردم. در یک لحظه از خودم پرسیدم دوست داشتی جایت عوض میشد و تو مدیر یک کتابفروشی تخصصی کودک و نوجوان بودی که در عصر خنک پاییزی چند پله را طی کنی و به مکان امن خودت برسی و ببینی خبرنگاری منتظر توست تا قصهات را بنویسد؟ خودم وقت نداشت به پرسش خودم پاسخ دهد! سرم را تکان دادم و به پاییز ۱۴۰۲ در خیابان مهرداد برگشتم. لبخند زدم و بیمقدمه پرسیدم: خانم خرمیان اینجا چه قصهای دارد؟ چطور کار این مکان شروع شد و شما ماندید و پاتوق کتابخورها؟
او گفت: همیشه میخواهم به آن قصه تکراری برنگردم؛ ولی ناچاریم به بیان همان قصه کانون و بزرگشدن من در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. من در محیط خوب آنجا بزرگ شدم و اگر امروز در اینجا فضایی به این شکل راه انداختهام شاید به این دلیل بوده که دلم میخواست فضایی شبیه به کانونِ آنموقع داشته باشم که بچهها به آن احساس تعلق کنند و در مسیر زندگیشان یک چراغ باشد.
خیلی سال است که کار کتابخوانی با نوجوانان انجام میدهم: در نشر چشمه، کتابفروشی داستان و فرهنگسرای رسانه. درواقع در این مکانها کارگاههای کتابخوانی نوجوان برگزار میکردم؛ اما اعضای گروهم یک حلقه مرکزی ثابت بودند متشکل از ۲۰ تا ۳۰ نفر. گروهمان گاهی بزرگ میشد و ۵۰ الی ۶۰ نفر در آن حضور داشتند و گاهی آب میرفت و جلسه ۵، ۶ نفره برگزار میکردیم. ورود و خروج به گروه کتابخورها حضور و غیاب نداشت و حس تعلق بچههایی که وارد این گروه میشدند باعث میشد ادامه دهند و کنار ما باشند. گروه کتابخورها جزو معدود کارهایی است که به طور مداوم و در چندین سال با یک گروه ثابت انجام شده است. بعد کرونا ندیدن بچهها برایم سخت بود؛ چرا که به آنها عادت کرده بودم، بنابراین گاهی لایو مشترک برگزار میکردیم یا کارگاه آنلاین. در این کارگاهها بچهها با روحیات و فضاهای متنوع و متفاوت شرکت میکردند؛ از یک روستایی در بندرعباس، خراسان جنوبی و مازندران عضو داشتم و از طرف دیگر از آلمان و کانادا و آمریکا هم بچههایی که ایرانی بودند شرکت میکردند. در کنار هم قرارگرفتنشان برایم خیلی جالب بود. کمکم به دلیل علاقه شخصی به کتابفروشی، به این فکر رسیدم که جایی را داشته باشم تا هم آن بچههای قدیمی و هم بچههای شبیه به آنها و هرکسی که دوست دارد در حوزه کتاب فعالیت کند، به آنجا بیاید و در آن راجعبه کتابها حرف بزند؛ چون کتابخوانها و کتابخورها دوست دارند درباره کتابی که میخوانند حرف بزنند و ذوق دارند که یک گوش شنوا پیدا کنند. دوست داشتم این فضا به وجود بیاید تا کتابخوانها همدیگر را پیدا کنند؛ این شروع ماجرای پاتوق کتابخورهاست.
- اسم گروه را خودتان گذاشته بودید؟
بله؛ اسمی بود که وقتی نوجوان بودم به خودم میگفتند.
- پاتوق کتابخورها به این معروف است که تکتک کتابها با نظارت شما انتخاب شدهاند و هر کتابی در قفسههای اینجا قرار نمیگیرد. چرا؟
در خیلی از کتابفروشیها یک نفر است که مسئول سفارش کتاب است؛ چه کتابفروشیهای کوچک و چه بزرگ مثل شهر کتابها. لزوماً شاید آن مسئول سفارش کتاب خیلی اهل کتاب نباشد و کتابها را نشناسد؛ یعنی کتابهایی را سفارش دهد که تازه منتشر و وارد بازار شده یا پرفروش بودهاند. اگر کتابفروشی تخصصی باشد معمولاً کتابها براساس موضوع مرتبط خریداری میشوند؛ ولی در اینجا این اتفاق نمیافتد. در اینباره ادعایی دارم و میگویم هر یک از کتابهای پاتوق را خودم سفارش میدهم. آن کتابی را که به نظرم خوب است میگیرم. حتی اگر کتاب پرفروشی باشد و به اینجا کمک کند؛ اما اگر کتاب امنی نباشد و توصیهاش نکنم، سفارش نمیدهم.
- به چه کتابی «کتاب امن» میگویید؟
جوابش در یک یا دو کلمه خلاصه نمیشود؛ ولی اگر بخواهیم تعریف کلیتری از آن داشته باشیم، این است که کتاب بازاری نباشد، ادبیات داشته باشد، تصویرگر و نویسندهاش حرفهای باشند، ناشر فقط اهداف اقتصادی نداشته باشد و یک خوراک امن باشد برای بچهها.
- اگر بچهای بیاید اینجا و کتابی را بخواهد که امن نیست و شما هم ندارید، به او چه میگویید؟
سعی میکنم یک جایگزین پیدا کنم. همیشه تلاشم این بوده که برخوردم سلبی نباشد؛ بهخاطر اینکه در درجه اول ما باید به انتخاب آنها احترام بگذاریم و بگوییم که این چیزی را که دارید میخوانید قبول داریم. ممکن است خیلی از کتابهایی که من با سختگیری خودم آنها را رد میکنم، برای شروع کتابخوانی بچهها کتابهای بدی نباشند و کمکم آنها را به سمت کتابهای بهتر بکشانند.
- در این جایگزینهایی که معرفی کردهاید، مواردی بوده که فرد دوباره برگردد و بگوید آن کتاب را خواندم و کتاب دیگری معرفی کنید؟
بله، هر کسی که به اینجا میآید دوباره برمیگردد و به گروه کتابخورها اضافه میشود.
- در پاتوق کتابخورها، علاوه بر خرید کتاب چه فعالیتهای دیگری انجام میشود؟
ما اینجا برنامههای مستمری داریم: مثل کارگاه نوشتن خلاق، نقاشی خلاق، کارگاه کتابخوانی و یکسری کارگاههای تکجلسهای مثل جلسه رونمایی از کتاب، جشن امضای کتاب و جلسات نقدوبررسی کتاب. هر برنامهای که برگزار کنیم باید پیوند معناداری با کتاب داشته باشد؛ این قولی است که به خودم دادهام و سعی کردهام تا الان به آن پایبند باشم.
یکی از کارهای دیگری که ما انجام میدهیم ارتباطگرفتن با مدارس و پیشدبستانیها و برگزاری کارگاههای کتابخوانی در آن فضاهاست. سعی میکنم با مربیان مدارس ارتباط بگیرم تا وقتی که در انتخاب کتاب مردد هستند به آنها کمک کنم. مثلاً میخواهند کتابی با موضوع خاص به بچهها معرفی کنند و نمیدانند که کتاب خوب در آن حوزه چیست. خیلی وقتها به آنها میگویم بیایید اینجا در پاتوق کتابخورها تا با هم انتخاب کنیم.
یک بخش دیگر از فعالیتهای ما ارتباط با خود بچههاست که قرارهای کارگاه خود را در اینجا میگذارند یا مدرسههایی که بخش کتابخوانیشان را اینجا برگزار میکنند. تفاوت پاتوق کتابخورها با کتابفروشیهای دیگر این است که اینجا ما میتوانیم فعالیتی برایشان طراحی کنیم؛ یعنی کودکان و نوجوانان صرفاً نمیآیند کتاب بخرند و بروند، مثلاً با آنها بازی انجام میدهیم و یکسری پرسش و پاسخ داریم. ممکن است سؤالاتی مطرح کنیم که چراغهایی در ذهنشان روشن شود تا آن کتاب تأثیر واقعی داشته باشد و در نتیجه، دنیای کتاب را رها نکنند.
- یعنی پاتوق کتابخورها علاوه بر متن، فرامتن هم دارد؟
دقیقاً، این خیلی مهم است. شما ممکن است از فروشگاهی کتاب بخرید که خیلی از اینجا بیشتر کتاب داشته باشد؛ ولی کسی که فروشنده است برایش فرقی نمیکند دارد به شما جوراب میفروشد یا کتاب. این دقیقاً همان وجه تمایزی است که پاتوق کتابخورها با بقیه کتابفروشیهای کودک و نوجوان یا کتابفروشیها به طور عام، دارد؛ چون حتی در خیلی از کتابفروشیهای تخصصی هم باز میبینیم که روی لوازم تحریر و اسباببازی متمرکز هستند و کتاب خیلی عقب رفته است. به آنها تا حدودی حق میدهم؛ چون برای خود من هم ادارهکردن اینجا خیلی سخت است، مدام باید خرجش کنم تا سر پا نگهش دارم. در کل اینکه شما تمرکز کنید و بتوانید یک کتابفروشی را فقط براساس کتابهایش سرپا نگهدارید کار سختی است.
- اهالی کتاب کودک و نوجوان به اینجا رفتوآمد دارند و کودکان و نوجوانان میتوانند بیواسطه با آنها دیدار دارند. چرا تأکید دارید که مؤلفان با بچهها ارتباط داشته باشند؟ چه کاربردی دارد؟
یکی از مهمترین نتایجش، همین مواجهه بیواسطه مخاطب با مؤلف است که برای هر دو مثل یک معامله دو سَر سود است. مؤلف در ارتباط با مخاطبِ واقعی میتواند بفهمد چه در سرش میگذرد، چه سؤالاتی دارد و اصلاً چه نیازهایی دارد. هیچوقت نویسنده نمیتواند در لاک خودش باشد و برای مخاطبش بنویسد و اگر این کار را میکند دارد اشتباه میکند. اگر اوضاع تألیف نسبتبه ترجمه در ایران خراب است به همین دلیل است که نویسنده در غار تنهایی خودش مینویسد و نوجوان امروز و بچه امروز را نمیشناسد. پس هم برای مؤلف کارساز است و هم مخاطب میتواند بیواسطه سؤالش را بپرسد، نقدش را بگوید و در کنار آن به اعتمادبهنفس بچهها هم خیلی کمک میشود.
- شما با نوجوانها سروکار دارید و کارگاه نوشتن خلاق هم در پاتوق برگزار میکنید. در مصاحبهای که با آقای قدیانی، مدیرمسئول انتشارات قدیانی داشتیم، به این اشاره کردند که اگر نوجوانی ذوق نویسندگی دارد اثرش را سریع در قالب کتاب منتشر نکند و ابتدا در مجلات و روزنامهها منتشر کند. همان سبکی که نویسندگان قدیمی کودک و نوجوان داشتند؛ چون به نظر او، این مسئله به نوجوانان آسیب میزند. نظر شما چیست؟
متأسفانه اکنون جای مجلات کاغذی یا روزنامهها خالی است. آخرینشان که خیلی دوام آورد، «دوچرخه» بود که آن هم دیگر منتشر نمیشود. با وجود آنها دستکم بچهها میتوانستند نامه بنویسند و مطالبش را بفرستند تا ارزیابی شود. این کار خیلی به آنها کمک میکرد. میتوانم بگویم که تقریباً با آقای قدیانی همنظرم؛ به خاطر اینکه خیلی وقتها ما با حمایتمان از آثار بچهها در دوران نوجوانی و با سرمایهگذاری بر آنها و چاپشان، یک آسیب بزرگ به آنها وارد میکنیم. همیشه میگویند نه فقط در دوران نوجوانی بلکه در بزرگسالی هم اگر مطلبی نوشتید و ناشری آن را نپذیرفت و برای چاپ درخواست مبلغ کرد بدان یک جای کار میلنگد؛ یعنی آن مطلب خواندنی نیست. اگر خواندنی باشد، شما باید بابت آن مطلبی که نوشتید یا ترجمه کردید پول دریافت کنید نه اینکه سرمایهگذاری کنید. با این نوع انتشار اثر آن نوجوان یا حتی بزرگسال نویسنده نمیشود.
- چندوقتی است که مسئلهای ذهنم را مشغول کرده است و آن، پرداختن به قالب مرور کتاب است و استفاده از این ظرفیت برای ترویج کتاب و کتابخوانی. این قالب در سطح جهانی هم پرطرفدار است و مؤثر؛ اما در کشور ما جا نیفتاده است. خیلیها با نوشتن متن پشت جلد کتاب و مشخصات آن مثل نام نویسنده و شمارگان و بهای کتاب فکر میکند مرور کتاب نوشتهاند. شما چه دیدگاهی درباره قالب مرور کتاب دارید؟ مرور کتاب چه کمکی به مخاطب میکند؟ از ظرفیت کتابخورها و این پاتوق آیا تاکنون در این زمینه استفاده شده است؟
من در دورههایی که برگزار میکردم به بچهها میگفتم گزارش آن نشست را بنویسند؛ یعنی ما یک پیشخبر داشتیم که برای رسانهها میفرستادیم مثل ایبنا و ایسنا و بعد یک گزارش کامل از نشست تهیه میکردیم که اغلب آن گزارش را هم خودِ بچهها مینوشتند. این مسئله هم به ما کمک میکرد و به کسانی که میخواستند در زمینه ادبیات کودک و نوجوان تحقیق دانشگاهی داشته باشند یا فعالیتهایی دیگر. آنها از این نشستها و صحبتها استفاده میکردند. مستندشدن نشستها امر مهمی بود؛ اما مدتی است که با وجود برگزاری فعالیتهای متعدد، متن مستندش را نداریم. به همین سادگی و با تهیه آن گزارشها، اطلاعات باقی میماند و به دیگران کمک میکند. امروزه کسی که میخواهد کتابی را بخواند یا ما میخواهیم یک کتاب را معرفی کنیم یا بخوانیم وقتی جستوجو میکنیم به هیچی نمیرسیم؛ درحالی که آن کتاب ۱۰ سال است منتشر شده و شما به یک مطلبی که مکتوب شده باشد درباره آن اثر برنمیخورید؛ یعنی کسی که آن کتاب را خوانده نظر تخصصیاش را ننوشته و در جایی قرار نداده است که فکر میکنم برمیگردد به همان مسئله که ما همهمان در مستندسازی مشکل داریم.
- پس مرور کتاب هم برای حال و هم آینده بهدرد میخورد؛ یعنی به نوعی هم برای کسانی که اکنون میخواهند کتاب بخوانند مفید است و هم تاریخنگاری میکند و حالواحوال مردمی را که کتاب میخوانند برای آیندگان ثبت میکند. شعار هفته کتاب هم، «آینده خواندنی است» است و به نظر میرسد مرور کتاب خیلی میتواند به تحقق این آینده خواندنی، کمک کند.
همینطور است.
- میخواهم یک سؤال شخصیادبی از شما بپرسم؛ کتاب نوجوان موردعلاقهتان کدام کتاب است؟
کتابی که میتوانم به خیلیها پیشنهاد بدهم و خیالم راحت باشد که آن را تا پایان میخواند، کتاب «ته کلاس، ردیف آخر و صندلی آخر» با ترجمه پروین علیپور است؛ چون درباره یک نوجوان است که در مدرسه نمیتواند با بقیه ارتباط بگیرد، پرخاشگر است و خشم دارد و بددهان است. ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر مینشیند تا اینکه روزی یک مشاور به مدرسه میآید و صورت واقعی آن نوجوان را که یک هیولا از خود نشان داده، میبیند و با او ارتباط برقرار میکند. ویژگی بارز کتاب این است که هر کس به نوعی خود را در آن میبیند و شباهتهایی را درک میکند. اما اینکه بگویم این تنها کتاب محبوب من است یا میزان محبوبیت آن برایم خیلی بالاست، اینطور نیست و علت نامبردن از آن به این برمیگردد که به دفعات زیاد آن را معرفی کردهام و میدانم مخاطب تا پایان، این کتاب را میخوانند.
- خانم خرمیان، من وقتی وارد اینجا شدم حالوهوایی فانتزی در خودم احساس کردم و برایم جالب شد که این پلههای ورودی ممکن است من را به چه فضایی ببرد. گاهی یک مکان ما را به جایی دیگر میبرد و گاهی یک کتاب این کار را میکند. اگر شما بتوانید انتخاب کنید که وارد فضای یک کتاب شوید، کدام یک از کتابهایی را که در اینجا وجود دارد انتخاب میکنید؟
خیلی از آنها؛ بهطور کل کتابخورها اینطور هستند که به درون داستان کتابها میروند. بعضیوقتها سؤالاتی که ما میپرسیم یا شوخیهایی که داریم برای خیلی از آدمها باورکردنی نیست و ممکن است برایشان عجیب باشد؛ اما اگر بهطور مشخص مثال بزنم میتوانم بگویم شاید در دوران نوجوانی خیلی با «دنیای سوفی» ارتباط گرفتم و دلم میخواست مثل سوفی به طرف صندوق پستی دم خانهشان میرفتم و منتظر میماندم تا نامهای برایم بیاید. انگار کاملاً خودم را در آن فضا مجسم میکردم. آن تصویرهای دوران نوجوانی و ارتباطی که با کتابها میگرفتم، در ذهنم خیلی پررنگتر است.
گفتوگویمان تمام شد. بلند شدیم و کنار قفسهها راه رفتیم. خرمیان کتابهای خواندنی کودک و نوجوان و بزرگسال را از قفسهها بیرون میآورد و دربارهشان صحبت میکرد. کتابها را به دست میگرفتم و ورق میزدم. وقت کارگاه آنلاین او سر رسید. به سراغ لپتاپش رفت. من هم ضبط صوتم را در کیف گذاشتم. کارم در اینجا تمام شده بود؛ اما کلمات در سرم به حرکت درآمده بودند، یکی میگفت «یادش بخیر دنیای سوفی را تو هم خواندی و دوست داشتی»، یکی دیگر میگفت «مرور کتاب را جدی بگیر و وقت بگذار و مثل قبل دوباره بنویس»، لابهلای آنها یکی دیگر گیر افتاده بود و فقط صدایش را میشنیدم که داد میزد «کتاب بخر، کتاب بخر».
مقاومتم را ادامه دادم و خواستم بیسروصدا پاتوق کتابخورها را ترک کنم؛ اما با دیدن یکی از دوستانم در آنجا که کاملاً تصادفی بود و فرصت بیشتری که برای گشتن در پاتوق گیر آوردم، دکمه استقامتم کَنده شد و دستودلم رها. کتابهایی را که دوست داشتم یکییکی روی هم گذاشتم و خریدم و وقتی فاکتور را دیدم، تق! دکمه نامبرده به چشمم برخورد کرد! خندهام گرفته بود. فاکتور را در کیفم گذاشتم و به خودم دلداری دادم: «عیبی نداره، پولت جای دوری نرفته، حتی جای بدی هم نرفته، همین نزدیکیه، کُنجِ دلت.».
نظر شما