به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب (ایبنا)، آیین گرامیداشت استاد علامه سیدمحمدحسین طباطبایی (ره) چهارشنبه ۲۴ آبانماه ۱۴۰۲ با حضور استاد محمدتقی فیاضبخش و آیتالله سید یدالله یزدانپناه در مجتمع فرهنگی شهدای سرچشمه برگزار شد. استاد فیاضبخش در بخشی از سخنرانی خود به شبهاتی که در خصوص نسبت اندیشه علامه طباطبایی و انقلاب اسلامی مطرح میشود پرداخت و مبتنی بر مکتب تربیتی علامه طباطبایی به آن پاسخ داد. مشروح این بخش از بیانات استاد فیاضبخش را در ادامه خواهید خواند.
بنده میخواهم آثار و برکات اجتماعی مکتب علامه را بیان کنم که این مطلب خیلی مواقع مغفول واقع میشود. بسیاری از بزرگواران، این سوال را مطرح میکنند که رابطۀ علامه با انقلاب اسلامی چیست؟ مکتب علامه طباطبایی با مکتب امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب چه تناسبی دارد؟ اصولاً آیا علامه دعوت به گوشهگیری و گوشهنشینی میکند؟ یا مکتب علامه مکتبی است که با مکتب امام (ره) و مقام معظم رهبری و سایر بزرگانی که پرچدار انقلاب اسلامی بودند و هستند، تناسبی دارد؟
بنده به ضرس قاطع بیان میکنم که آن نگاه زیربنایی که مسئلۀ ولایت فقیه را رنگ میدهد، مسئلۀ روح جمعی جامعه را رنگ میدهد و مسئله جایگاه امام در امت را رنگ میدهد، تعالیم مرحوم علامه طباطبایی است. اولین شاهد حلّی و مصداقی این موضوع هم این است که شاگردان آن بزرگوار، تماماً پرچمداران انقلاب، فرهنگسازان انقلاب و کسانی بودند که در متن انقلاب کار میکردند. وقتی میفرماید «الولد سرّ البیه» به طریق اولی ولد معنوی انسان، ولد متعلم بودن انسان، سرِّ استاد است. اگر نگاه استاد نگاه ولایی و انقلابی و نگاه ساختن انقلاب نباشد، شاگردان او هر چقدر هم که بخواهند انقلابی باشند، صوری و سطحی خواهند شد و عمق ندارند. اما عمق فرهنگ انقلاب ما را امثال شهید مطهری، مرحوم آیتالله بهشتی و سایر بزرگواران تا متاخرین از جمله آیتالله جوادی آملی و غیره ساختند. آنها روح را از چه کسی گرفتند؟ از مرحوم علامه گرفتند.
بگذارید شواهد عینی را بیان میکنم که خیلی هم احساسی بحث نکرده باشم. مرحوم علامه در المیزان وقتی نوبت به بحث جامعه دینی میرسد نکته بدیعی را تحت این عنوان ذکر میکنند که وقتی یک جامعهای بر محور توحید ایجاد شد، به تدریج بر این جامعه روحی حکومت میکند که تحت روح توحیدی حاکم بر کل جامعه است. همان روح جمعی است که مرحوم مطهری در کتابهای گوناگون اعم از فلسفه اخلاق آن را بیان کردند. مهم این است که این همگونی افراد جامعه یک شکلی به جامعه میدهد که آن را به نام روح حاکم برجامعه مینامیم. مثل یک دختر و پسری که قبلاً با هم آشنایی نداشتند، سپس پیمان زندگی مشترک با هم میبندند و بعد از مدتی خانوده صاحب یک روح واحد میشود که این روح واحد هم زن و هم مرد را میسازد و با هم همگون میشوند و هم بچهها در این خانواده تحت تاثیر این روح جمعی رشد میکنند. ایشان میفرماید اگر این جامعه روح کفر داشته باشد و امام جامعه ائمه کفر باشند، این روح جمعی گویی جامعه را به سمت کفر میبرد: یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ (هود :۸۸). اما یک زمانی امام جامعه امامی است که از طرف پروردگار معین شده و این امام دائماً به روح جامعه توحید و ولایت و تعهد را میدمد. در همه کارهایی که افراد جامعه را میسازد، روح حاکم بر جامعه وجود دارد.
آن روح را چه کسی شکل میدهد؟ طبیعی است که امام جامعه! طبیعی است به تعبیر قرآن «إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها» (إسراء: ۱۶) وقتی بخواهیم قومی را نابود کنیم، میگوییم مَلأ آن قوم، فساد کنند؛ مثل مَلأ قوم فرعون! پس پیداست امام جامعه و آدمهای چشم پرکن جامعه به جامعه خط میدهند. ایشان میگویند از روی این مبنا یک رابطۀ تنگاتنگ بین امت و امام وجود دارد. این همان تعبیر لطیف جناب راغب در مفردات است که میفرماید حکمتی که بین امت و امام همگونی و همریشهای است و هر دو از ریشه «أمَّ» گرفته شده به این جهت است که امت بر محور امام خود، و بر محور مادر خود، یعنی آن حقیقتی که دور آن میچرخند، قوام پیدا میکند. او قلب تپنده جامعه است؛ مثل امالقراء و امالجیش! بنابراین امام نقشی تعیینکننده در جامعه دارد، پس باید حتماً امام از طرف پروردگار تعیین شود. لذا به تعبیر ایشان در زمان حضرات اولیاء الهی، مثل پیغمبر اکرم (ص) و مثل ائمه معصومین (ع)، امام جامعه الزاماً باید امام معصوم باشد. در زمان غیبت چطور؟ نیاز نیست دیگر به کسی بگوییم شما ثابت کنید. طبیعی است کسی باید امام جامعه باشد که از جهت علمی، تقوا و صیانت نفس، شبیهترین به امام معصوم (ع) باشد. امام معصوم (ع) جایگاه خود را دارد و طبیعی است این شخصیت باید به امام معصوم (ع) خیلی نزدیک باشد تا بتواند جامعه را هدایت توحیدی کند. آن کیست؟ ولی فقیه! ولی فقیه صاعناً لنفسه و حافظاً لدینه به تعبیر امام صادق (ع). این بسترسازی برای ولایت فقیه نیست؟
نکته بعدی این است که ایشان در تفسیر المیزان احتجاج جناب ابراهیم (ع) را با نمرود در قرآن با این نگاه میبیند؛ وقتی حضرت ابراهیم (ع) در برابر نمرود قرار میگیرد، نمرود تدبیر جامعه را به خود نسبت میدهد و میگوید من ربّ جامعه هستم: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (بقره: ۲۵۸) حضرت ابراهیم (ع) با نمرود به احتجاج میکنند. ایشان میگویند من به خدایی معتقدم که مدبر عالم است و زنده میکند و میمیراند. نمرود خیلی زکّی و باهوش بود. سریعاً مغالطه کرد. نمرود هم گفت من هم زنده میکنم و میمیرانم. چگونه؟ دستور داد یکی از زندانیان را بکشند و دیگری را آزاد کرد.
حضرت ابراهیم (ع) بلافاصله برای پاسخ به مغالطه نمرود گفت خدای من خورشید را از مشرق طلوع میدهد و به مغرب غروب میدهد. در اینجا هم نمرود میتوانست مغالطه کند و بگوید من هستم که خورشید را از مشرق طلوع میدهم و به مغرب غروب میدهم، اگر راست میگویی خدای تو عکس این را عمل کند. چرا این را نگفت؟ آیه شریفه میفرماید: «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ» حضرت ابراهیم (ع) میفرماید خدای من مدبر عالم است، مدبر در نظام تکوین است، کسی که خورشید را اینطور حرکت میدهد، ستارگان را اینطور حرکت میدهد، کل عالم در طرح تدبیر اوست، جامعه هم باید تحت تدبیر او باشد. لذا آن کسی میتواند مدبر جامعه و امام جامعه باشد و آن کسی میتواند به جامعه خط بدهد که از طرف پروردگار منصوب شده باشد و این منِ ابراهیم (ع) هستم، نه تو! این استدلال ولایت فقیه است. تا زمانی که امام معصوم (ع) است او باید از سوی پروردگار مدبر باشد. چرا؟ چون مدبر در نظام تکوین و تشریع به اذن پروردگار امام معصوم (ع) است. تبعاً در غیبت امام زمان (عج)، مدبر نظام تشریع و جامعه باید کسی باشد که به اذن امام زمان (ع) -که اذن پروردگار است- مأذون باشد و او تدبیر جامعه را کند. این بسترسازی برای ولایت فقیه نیست؟ از این زیباتر چگونه میتوان گفت؟ اصلاً هم گرفتار روایات اثبات ولایت فقیه که این ضعیفالسند است و آن یکی مرسل است و غیره نمی شویم. به صراحت در قرآن بیان شده است.
دلیل دیگری را باید ذکر کرد تا ارزش تفکر علامه را در انقلاب بفهمیم. ایشان در باب احجتاج حضرت موسی (ع) با فرعون نکتهای را بیان میکند. در آیه ۱۸ سوره دخان، وقتی موسی (ع) در برابر فرعون قرار میگیرد اولین پیام ایشان این است که «أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ»: بندههای خدا را به من واگذار کن. چرا؟ حضرت موسی (ع) نمیگوید چون من رسولی از جانب خدا هستم بلکه میفرماید چون من رسولی امین هستم. این معنا دارد. علامه طباطبایی میفرماید به این دلیل که بندگان خدا امانت پروردگار هستند. بندگان خدا امانتی هستند که طبق «برهان لطف» باید تربیت شوند. چه کسی میتواند آنها را تربیت کند؟ کسی که از سوی پروردگار امین باشد برای امانت الهی. یک امین الهی باید امانت الهی که مردم هستند را به خداوند متصل کند؛ نه مثل فرعون و نمرود. لذا حضرت موسی (ع) میفرمایند «إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ». این برهانی برای ولایت فقیه است. در غیاب رسول امین، باید کسی سکاندار جامعه باشد که همان امانت را بتواند به درستی به پروردگار متصل کند. ادله دیگر نیز وجود دارد که مجال گفتن نیست.
در پایان عرایضم هم یک نکته در خصوص بحث فلسطین بیان کنم. مرحوم علامه نگاه زیبایی دربارۀ مرزهای کشورهای اسلامی دارد. ایشان میفرماید در اسلام و فرهنگ قرآن ما «مرز جغرافیایی» نداریم که بگوییم اینجا ایران، آنجا لبنان، عراق یا فلسطین و غیره است. اینها چیزهایی است که انسانها قرار دادهاند. یک تیمور لنگی آمده و مرزهای جغرافیایی را جلو میبرد و یک هولاکوخان مغولی میآید این مرزها را کم میکند و کسی مثل احمد قاجار کمتر میکند و این مرزها را از دست میدهند. اینها مرزهای جغرافیایی است و اصلاً ارزشی در اسلام ندارد. تعبیر ایشان این است که در فرهنگ قرآن مرزهای ما «مرزهای فرهنگی» است. وطن مسلمانان وطن فرهنگی آنهاست. وقتی مرز فرهنگی شد، اگر فرهنگ شیعیان لبنان فرهنگ ولایت است، وطن ما وطن آنهاست و وطن آنها وطن ماست. تعرض به آنها تعرض به ماست. این نگاهی است که مرحوم علامه به ما داده است.
اگر این نگاه را توسعه دهیم و بگوییم فرهنگ الهی توسعه مییابد. وطن و فرهنگ همه مسلمانان وطن و فرهنگ ماست و در قبال همه مسلمانان عالم به عنوان هموطن خود، نه همکیش، مسئول هستیم. این نگاهی است که مرحوم علامه دارد. فلذا ایشان آیاتی که در سوره مبارکه آلعمران دربارۀ مرزداران نازل شده است «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (آلعمران: ۲۰۰) را توسعه میدهد و میگوید مقام آن کسانی که مرزهای فرهنگی جامعه را حفاظت میکنند به مراتب از کسانی که مرزهای جغرافیایی را حفاظت میکنند نزد خداوند بالاتر است. آنهایی که در راه حفظ مرزهای فرهنگی شهید میشوند به مراتب مقام بالاتری نسبت به کسانی دارند که از مرزهای جغرافیایی محافظت میکنند و شهید میشوند. این نگاه بلند مرحوم علامه است. فراوان معارف دیگری از چشمه اندیشه علامه وجود دارد که در این زمان کوتاه فرصت بیان آنها نیست.
نظر شما