سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – ابراهیم فیاض، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران: انجمن فرانکفورتیها یک انجمن یهودی و خود هابرماس هم یک یهودی اروپایی است. این انجمن بین جنگ جهانی اول و دوم و زمانی بهوجود میآید که مدرنیسم که یک مکتب فکری است در ساختار اجتماعی مدرنیته متجلی و بحران جنگ جهانی اول رقم خورده است.
حسگرایی و منطق زبانی مبنای علم تجربی و فلسفه تحلیلی یهودی
اصلاً فلسفه یعنی جنگ. فلسفه هم برای یهود است. یهودیها بعد از قضیۀ بختالنصر به بابل میآیند و بعد از آنکه کوروش اینها را آزاد میکند، یهود سه شعبه میشود. یک شعبه به ایران میآید و کلیمی میشود که قومیت در آن مطرح نیست. عنوان کلیمی هم از «موسی کلیمالله» گرفته شده است. یک شعبه هم به بیتالمقدس میروند که یهودیهای ارتدوکس امروزی همینها هستند. یک قشر هم به اسکندرون در غرب ترکیه و شهر ایونی میروند و در آنجا روی فرهنگ یونان تاثیر میگذارند و یونان را فلسفی میکنند.
در دورۀ متأخر هم فلسفه یک هویت یهودی دارد و اساساً یهودیها فلسفه را ساختند. رنسانس، تفسیر یهودی دین مسیحیت است که با لوتر رخ داد. زمانی که تفسیر یهودی دین مسیحیت انجام شد، فلسفه جدید بهوجود آمد که شعبههای متفاوتی پیدا کرده که یک شعبه آن فراماسونری است که کاملاً تابع یهودیسم جهانی است. خود امانوئل کانت، یک فراماسونر است. در فراماسونری هم آلمان و فرانسه تابع انگلیس هستند. یعنی مرکز فراماسونریِ جهانی در انگلیس است. حتی کانت، به جای آنکه با «K» اسم خود را بنویسد، مدتی با «C» انگلیسی مینوشته است، یعنی اینقدر عاشق انگلیس و انگلیسزده است. فلسفه تحلیلی هم یک فلسفه انگلیسی، فراماسونری و آنگلوساکسونی است. فلسفه تحلیلی هم برای یهود است چون یهود کلاً بر اساس حسگرایی کار میکند. در قرآن هم به آن اشاره شده است. مثلاً در خصوص قربانی کردن گاو به حضرت موسی(ع) اصرار میکنند که با جزئیات بگو که چه گاوی؟ زرد باشد؟ میانسال باشد؟ چه باشد؟
یهودیها میخواهند خدا را جَهرَتاً و حسی ببینند. اگر نتوانند خدا را حسی ببینند هم میخواهند آن را به صورت گوساله سامری خلق و پرستش کنند. کلاً فرهنگ یهودی یک فرهنگ حسگراست و فلسفۀ آن هم فلسفه تحلیلی است. بر اساس همین فرهنگ حسگرا، «علوم تجربی» را بنا میکنند. یهود منبع علم تجربی است. در قدیم در علم کیمیا و لیمیا هم دست داشتند که به شیمی برمیگردد. فیزیک و شیمی هم علم یهود است. موقعی که پس از کرامول میخواهند فلسفه را روی همین مبنای حسگرایی و علم تجربی که خود متکفل آن هستند، بنا کنند، فلسفه تحلیلی را بنیان میگذارند که هویت آنگولاساکسون دارد.
سیستم یهود اینطور است که فلسفه اقتصادیاش در هلند است. مرجع فلسفه اقتصادی جهان تا امروز هم در هلند و در دست یهودیهاست. بعد که یهودیسم در دورۀ کرامول به انگلیس منتقل میشود، انگلیس متکفل یهودیسم میشود و فراماسونری، علم تجربی و فلسفه تحلیلی در آنجا جدی میشود. بعد از جنگ جهانی هم که یهودیسم به آمریکا منتقل میشود، در بعد اقتصادی و فرهنگی آن را در حاکمیت بانک و امپراطوری هالیوود در آمریکا میبینید. این ساختار یهود و فلسفه و حسگرایی است.
نسبت زبان، وجود و معنا و شکلگیری گرایشات مختلف فلسفی
منظور از فلسفه هم مبنای بحث درباره حجیت زبانی گزارهها است. یعنی در فلسفه به جای اینکه به خود «معنا» که در عرفان اصل است بپردازیم، به بُعد زبانی میپردازیم. اگر بخواهم از آنچه هابرماس گفته تعبیری داشته باشم میگویم «منطق زبانی جامعه». هابرماس منطق علوم اجتماعی را مینویسد و بعد در کنش عمومی و اجتماعی به منطق زبانی جامعه میرسد. پس فلسفه در بعد مسیحی و معناگرایی به وجودگرایی یا اونتولوژی میرسد اما وقتی بر اساس مبنای سکولار و یهودی پا میگیرد، زبانی میشود نه معنایی!
متاسفانه اینها خوب بحث نشده است و هر چه کتاب دربارۀ هابرماس و فلسفۀ او نوشته شده است در جهل مرکب میماند. معناگرایی مربوط به افلاطون است، وجودگرایی و معناگرایی هم تا یک حدی ارسطویی است و سپس به دوره کانت که میرسیم به فلسفه تحلیلی، زبانی و نشانهشناختی برمیگردیم. یعنی به جای وجود، «پدیدارها» جایگزین میشوند و در بُعد ساختاری هم که بعد از آن ادامه مییابد، تبدیل به منطق زبانی وجود میشود. پس منطق معنایی همان افلاطون است، منطق هستیشناسی ارسطو است و منطق زبانشناختی که از کانت به بعد و مربوط به زمانی است که فلسفه تحلیلی بهوجود میآید که تا امروز هم همین است. حتی امروز آنچه بیشتر از همه در هایدگر مطرح است هم رابطۀ زبان و وجود است. آن معناشناسی افلاطون در شوپنهاور و نیچه راه خود را پیدا میکند. منطق ارسطویی در منطق زبانشناختی استمرار پیدا میکند و در کانت جلو میرود. حتی هگل در قالب قومیت، ملیگرایی و «دولت حق» تبدیل به زبان میشود که مبنای ملیگرایی است. اینها خیلی خوب بحث نشده و بچههای ما در فلسفه هم غالباً متوجه ریشهها نمیشوند. در فلسفه به طور سیستماتیک، رابطه «زبان»، «وجود» و «معنا» بحث نشده است. من در حال ایجاد یک معرفت درجه دو ایرانی نسبت به فلسفه هستم. یک معنای درجه اول وجود دارد که دانشگاههای ما گرفتار آن هستند. درباره افلاطون، ارسطو، کانت و بقیه معرفت در دانشگاههای ما درجه اول هستند. در قالب گفتمان طلسم شدهاند و نمیتوانند از آن بیرون بیایند که ساختار را متوجه شوند. پس منطق تحلیلی یک منطق کاملاً یهودی در مقابل منطق معناگرایی است.
امروز مسیحیها در قالب پدیدارشناسی با فلسفه تحلیلی میجنگند. اگزیستانسیالیسم را هم باید در کنار پدیدارشناسی دید که یک فلسفه مسیحی است. دکتر شریعتی با همین مبنای ترکیبی میان فلسفه اگزیستانس و پدیدارشناسی به جنگ فلسفه یهودی تحلیلیای که در ایران وجود دارد میآید. او غیر از اینکه فلسفه ملاصدرا را مورد نقد قرار میدهد، با فلسفه تحلیلی هم میجنگد. متاسفانه به این بعد فلسفی آقای دکتر شریعتی هم دقت نشده است در حالی که به نظر من در تار و پود تفکر او چنین چیزی وجود دارد.
پیدایش مکتب تضاد و حلقه فرانکفورت
حالا با این ساختاری که عرض کردم وارد مکتب فرانکفورتیها شویم. مدرنیته یک مقوله یهودی بود که در قالب جنگ جهانی اول آشکار شد. با جنگ جهانی مدرنیسم شکست خورد و زمانی که آثار جنگ جهانی اول آشکار شد، یهودیها در آلمان تصمیم گرفتند این مدرنیته و مدرنیسم را نقد کنند. در واقع دست پیش را گرفتند تا پس نیفتند. بنابراین مکتب تضاد، در قالب فلسفه یهودی به وجود آمد و به «حلقه فرانکفورت» معروف شد. با جنگ جهانی دوم اوضاع اینها خراب شد و به آمریکا و سوئیس مهاجرت کردند و در آلمان نماندند. هابرماس در آن زمان جوانی ۲۰ ساله است که الان ۹۵ سال سن دارد. اثرات مباحث هولوکاست و دادگاه نورنبرگ در افکار هابرماس جدی است و در واقع وجود او با مفهومی به نام هولوکاست آمیخته شده است و فلسفهاش هم همین است. هابرماس فلسفهای بین فلسفه تحلیلی و فلسفه آلمانی ایجاد میکند.
بعد از جنگ جهانی دوم بحران مدرنیته به طور کامل آشکار شد. جالب اینجاست که این مدرنیته هم در یک بمب یهودی اتمی منفجر شد که حالا فیلمش را هم ساختهاند و تلاش میکنند که اوپنهایمر یهودی را از آن مبرا کنند. بمب اتمی، بمبی یهودی بود که بر شرق معنایی -یعنی ژاپن- ریخته شد! همان ژاپنی که با پدیدارشناسی پیوند خورده است.
از ۱۸۶۰ که روابط ژاپن و آلمان با دیدار سفیر پادشاهی پروس رسماً برقرار میشود، میان فلسفه ژاپنی با پدیدارشناسی که یک فلسفه مسیحی است، مواجهه و تعامل برقرار میشود و تا همین الان هم با هم ارتباط دارند و هر سال یک سیمنار مشترک فلسفه پدیدارشناسی بین آلمان و ژاپن برگزار میشود و یک کتاب درمیآید. آخرین تعامل بین شینتوئیسم و عرفان ژاپنی با فلسفه پدیدارشناسی آلمانی بررسی میشود.
بمباران اتمی یک بمباران اتمی یهودیِ تحلیلیِ علمِ تجربیزده است که بدون لحاظ هیچ گونه اصل اخلاقی اتفاق افتاد. چون در فلسفه تحلیلی هیچ اصل اخلاقیای وجود ندارد. یهود، بمب اتم تولید میکند و در جایی میریزد که معناگرا و عرفانگراست. آن هم با وجود اینکه ژاپن تسلیم شده بود! جالب است که ژاپن تسلیم شد، ولی دو بار آن را بمباران اتمی کردند. آلمانِ پدیدارشناسی هم در جنگ تسلیم شده بود اما شهر درسدن آلمان را هم با خاک یکسان کردند. این چیزی که الان در اسرائیل میبینید، قبلاً هم در ژاپن و هم در آلمان توسط یهودیسم جهانی انجام شده بود. یکی بمباران اتمی و دیگری بمباران شدید درسدن شد که در تاریخ ماندگار شد و عکسهای آن در موزههای آلمان موجود است. تقریباً شهر را همانند امروز غزه تبدیل به تلی از خاک کردند.
جنگ جهانی اول و دوم تمام میشود و آمریکا در پساجنگ در Golden Time (زمان طلایی) از ۱۹۴۵، مرجع و الگو میشود و به جای پیشرفت، توسعه آمریکایی مطرح است. در دهه ۶۰ است که مارکسیسم اروپایی بازتولید میشود که ضدیت با جنگ ویتنام مشخصه آن است. نکته مهم این است که یکباره آن مارکسیسم متفکرانۀ عمیق دوره قبل از جنگ جهانی اول و دوم در اروپا، غریزۀجنسیمحور میشود. مارکسیسم قبلی اقتصادمحور و گرسنگیمحور بود ولی اینجا تبدیل به مارکسیسم غریزۀجنسیمحور میشود. مارکسیسم از اینجا با «فروید» پیوند میخورد و در حلقه فرانکفورت کسی به نام «اریک فروم» ظهور میکند که ترکیب مارکسیسم و فروید است. هربرت مارکوزه هم یکی از اعضای فرانکفورتیها در آمریکاست که به غریزه جنسی پرداخته است و با کتابهای «اروس و تمدن» و «انسان تکساحتی» او را میشناسند. بنابراین با اینکه مارکسیسم از جنسیت دور بود، بحثهای جنسی توسط فرانکفورتیها وارد آن شد و در ادامه به هابرماس رسید.
ظهور نظریه کنش ارتباطی هابرماس
غریزه اقتصادی و غریزه گرسنگی یک غریزۀ ضدارتباطی است. غریزه جنسی است که غریزه ارتباطی است. اریک فروم و هربرت مارکوزه وارد مقولهای شدند که از دل آن بحثهای هابرماس بهوجود آمد. هابرماس که آخرین بازمانده فرانکفورتیهاست بر اساس همین مارکسیسم جنسی، نظریه کنش ارتباطیاش را بهوجود آورد. غریزه جنسی، غریزه ارتباطی انسان است که کنش ارتباطی هابرماس روی همین بوجود آمد.
دقیقاً بعد از قصه نهضتهای دانشجویی می ۶۸ که ژان پل سارتر هم به عنوان یک فیلسوف اگزیستانس در جریان آن حضور داشت، هابرماس وارد این مقوله میشود. همزمان، انقلاب ایران هم در حال رخ دادن است. هابرماس از «منطق علوم اجتماعی» در ۱۹۶۷ به ۱۹۸۲ منتقل میشود که «نظریه کنش ارتباطی» اش را شکل میدهد. من زمانی که در آلمان از کنار دانشگاه هامبورگ رد میشدم از یک موتوری که روی زین موتور کتابها را چیده بود، اولین کتاب هابرماس در منطق ارتباطی را به دست آوردم. یعنی اولین کتابی که خلاصه و به صورت جیبی نوشته بود. این برای من خیلی الهامبخش بود. اگر کتابهای ابتدایی او را در ایران بیاوریم تازه ابعاد هابرماس برای ما آشکار میشود.
بنابراین به یکباره از یک کشور کاتولیکی که منطق مسیحی فلسفه در قالب ژان پل سارتر آشکار میشود، [فلسفه یهودی بازتولید میشود]. سارتر در سالهای پایانی عمرش که بیناییاش را هم از دست داده بود، کاتولیک مذهبی شدیدی شد که آن را به شدت مخفی کردند. مثل اواخر عمر نیچه و ماکس شلر و انیشتین که این بازهها را هم مخفی کردند چرا که ضد فلسفه یهودی شدند. مواردی که مثال زدم را الان فقط به عنوان اسناد نگه میدارند. بحثهای آخر عمر انیشتین، نیچه و شلر بحثهای عمیقی است. ژان پل سارتر هم همینطور است. ۷ سال آخر عمر او را هم به شدت مخفی نگه داشتند و در فوتش یک تشییع جنازه مفصل برگزار کردند. سارتر یک منطق مسیحی بر اساس سوژهمحوری اگزیستانسیالیستی منشعب از پدیدارشناسی هایدگری بود که ذیل نهضتهای مسیحی تعریف میشود. اینطور نیست که هایدگر همینطوری به نهضت مسیحی کاتولیسیسیم هیتلری پیوسته باشد. هایدگر به کمک حکومت کاتولیسیستی هیتلری میرود که یک آدمی است که گیاهخوار است، سیگار نمیکشد، مشروب نمیخورد و در یک کلام یک کاتولیسیست جدی است. پیشزمینه نظری پیوستن او، پدیدارشناسی است که خودش و هوسرل دارند. هوسرل هم با اینکه یهودی است ولی فلسفه مسیحی را در قالب «پدیدارشناسی سوم» بسط میدهد. یک پدیدارشناسی کانتی داریم، یک پدیدارشناسی هگلی داریم و یک پدیدارشناسی هوسرلی داریم. هر وقت پدیدارشناسی را نگاه کنید در ابتدا فلسفه مسیحی و بعد از آن بازتولید فلسفه یهودی است. اینها بحثهای فراتر از فلسفه و فرافلسفه است که کسی را ندیدم در ایران اینها را بحث کند. ما در ایران شکوفایی فلسفی نداریم چون همه روایتهای درجه اول و تقریری است.
هابرماس و پوپر و بازتولید تئوری مدرنیسم یهودی
در کنار این ساختاری که در نهضتهای دانشجویی بهوجود آمد، که به نوعی بازگشت به مارکسیسم جنسی بود، دنیای ارتباطات هم در حال شکل گیری بود و فلسفه یهودی در آستانه سقوط قرار میگیرد. باید کسی از مدرنیته و مدرنیسم دفاع میکرد؛ هابرماس در آلمان و پوپر در انگلیس این کار را کردند و اندیشه هر دو در دفاع از مدرنیته یهودی و مدرنیسم یهودی و ساختار جهانی است. بعد از جنگ جهانی دوم نظرم سیاسی به نحوی شکل گرفت که یهود مسلط شد و بانکها و دانشگاهها و رسانهها را در اختیار گرفت. یکی باید این را تئوریسازی میکرد. حال که نهضت ضدیهودیسم شروع شده بود باید کسی این را به سمت فلسفه انتقالی هدایت میکرد که هابرماس این کار را انجام داد. نظریه کنش و عقلانیت ارتباطی هابرماس برای همین است: یک نوع مقاومت در مقابل دنیای ارتباطی که بر مبنای مسیحیت است.
فلسفه یهود، فلسفه اقتصادی است و خیلی با دنیای ارتباطی همراه نیست و این باید با مسیحیت بازتولید میشد. دقیقاً مثل خود رنسانس که یهود در آن علیه مسیحیت وارد شد و خود را با تفسیر انجیل بر مبنای تورات بر غرب حاکم کرد. این قصه دوباره باید رخ میداد و میبینیم که پست مدرنیسم هم توسط یک یهودی مثل دریدا در قالب یک فلسفه مسیحی و در فرانسهای شکل میگیرد که مرکز کاتولیسیسم و مسیحیت است. مثل پدیدارشناسی که توسط هوسرل یهودی از فرهنگ مسیحیت درست میشود و نتیجه آن میشود هایدگر مسیحی. این نکته مهمی است.
بنابراین نظریه هابرماس یک فلسفه یهودی مدرنیسم و مدرنیتهگرا برای یهودیساختن فرآیندهای جدید است. در دوم خرداد هم هابرماس به ایران آمد. این نکته سادهای نیست که دوم خرداد هابرماس را آوردند. به یاد دارم آقای منوچهر آشتیانی گفت به من گفتند بیا و مترجم ایشان شو! گفتم در شأن من نیست مترجم یک آدم خودفروخته باشم. خود من نیز زمانی که در هامبورگ آلمان سخنرانی کردم گفتم ایشان خودفروخته به آنگلوساکسونهاست و فلسفه پدیدارشناسی مسیحی را دوباره منحرف کرده است.
بنابراین یهودی ساختن فرآیند جدید توسط هابرماس و از آن طرف پوپر در فلسفه تحلیلی اتفاق افتاد. پوپر هم عرفان یهودی کابالیسم را بر اساس ترکیب یک نوع دیالکتیک منفی و پوزتیویسم بازتولید میکند که میشود «ابطالپذیری» که در آن هیچ چیزی اثبات نمیشود و فقط نفی میشود.
نظرات