سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فریده بهرامی، پژوهشگر ادبی: شاید مهمترین تاثیر اقلیم بر آدمی در سخن هویدا میشود. در واقع فهم انسان نسبت به خود و جهان در پرتو هستیاش همزمان با در نظر گرفتن عوامل متعدد از جمله شرایط اقلیمی امکانپذیر میشود. در این راستا، روابط بین اقلیم و سخن که اصیلترین آن در شعر نامستور میشود، همانا پاسخ به ندای هستی برای سکنیگزیدن بر روی زمین با شعر است. در این جستار کوتاه برآنیم که نخست ارتباط اقلیم با شعر را از منظر هستیشناسانة سکنیگزیدن آدمی بر زمین با تمرکز بر اندیشة هایدگر مورد بررسی قرار دهیم و سپس از این گذار به اقلیم شعر و دشتی بازگردیم.
شاعر آلمانی نیمه اول قرن نوزدهم، فردریش هلدرلین (۱۸۴۳ -۱۷۷۰) در یکی از منظومههای خود میگوید: «انسان شاعرانه بر زمین سکنی دارد». در این زمینه، هایدگر فیلسوف برجسته قرن بیستم که به خوبی از طبیعت شاعرانه فلسفه آگاه بود، در سال ۱۹۵۱ در درسگفتاری با عنوان «آدمی، شاعرانه سکنی میگزیند»، در توضیحاتی که بر اشعار هلدرلین افزوده، معتقد است: سکنیگزیدن، سیرت وجودی انسان است. او شعرگونگی را از طریق ارتباطش با سکونت آدمی بر زمین میبیند. البته این سخن به آن معنا نیست که شعر بهمثابة نوعی پیرایة یا پاداش به سکونت اضافه شده است یا آنکه منش ِشاعرانه زیستن به هر طریقی و در هر سکنیگزیدنی روی مینماید. بلکه معنایِ «انسان شاعرانه سکنی میکند» این است که شعر موجب میشود که سکونت، سکونت باشد. در واقع شعر آن چیزی است که میگذارد ما منزل گزینیم (هایدگر، ۱۴۰۰: ۶۵). شاعری نامیدن چیزها و بنیان نهادن زندگی بر زمین است؛ زیرا انسان روی زمین اقامت دارد.
هایدگر در دوره متاخر تفکر خویش، اقامت و هستنِ آدمی بر زمین را شاعرانه میداند؛ زیرا شاعر همواره مینامد و میسازد و بر آنچه هست، شهادت میدهد. او شعر را حالتی از گفتار اصیل میداند که بر رابطة متقابل انسانها، جهان و هستی و بهطور کلی بر شبکهای از روابط یا به تعبیر او «رویداد هستی» خبر میدهد. از اینرو، شاعر مانند فیلسوف میتواند جهان را حاضر سازد و تجربهای ملموس از راز و مفهوم چیزها بیافریند. برخلاف دانشمند که جهان را صرفاً از چشمانداز محاسبه و آزمایش میبیند، شاعر با راز رویداد حقیقت هستی و پژواک این راز در زبان آشناست.
از اینرو، در شعر همه چیزهای جهان از رودخانه، آوای پرنده، حرکت مورچه، خمیازه کودک و پیر، خنده، سبزه گرفته تا طلوع و غروب ماه و خورشید پیشپاافتادگی معمول را از دست میدهند و در تازگی و حیرتی چشمگیر بر آدمی آشکار میگردند. بنا بر گمان هایدگر، شعر بیش از فلسفه نوشداروی وراجی زندگی روزمره است. شعر نامیدن بنیادین هستی و گوهر هر چیز است و فراتر از هر نشانه و آوا، ساحت بنیادین سکنیگزیدن آدمی بر زمین است. منزل یافتن و ساکن شدن باخبری از راز هستی است. شعر همه چیز را به موقعیت نخستین آن باز میگرداند «گویی برای نخستین بار دیده میشوند» شعر میتواند فاصلة میان هر چیز را با از میان بردارد و به این اعتبار خانهگرفتن هر چیز است (احمدی، ۱۳۹۹: ۵۳۹).
شاعر از خانه یافتن، به زادگاه بازگشتن و ساکن شدن و غم غربت این جهان یاد میکند. به گمان هایدگر، ما در دوران مدرنیته بیخانه و بیوطنیم و نمیدانیم که شعر یگانه وطن و خانه وجود ماست؛ اما شعر ما را در جهانی که میگشاید، مقیم و ساکن میکند. هنگامی که هلدرلین بدون هیچ پروایی میگوید: سکونت میرندگان شاعرانه است، شعر آن چیزی است که نخست انسان را بر روی زمین میآورد و او را وابسته و ساکن زمین میسازد (هایدگر، ۱۴۰۰: ۵۹). از منظر هایدگر انسان هنگامی بر زمین سکنی میگزیند که به مراقبت دست زند. (آدمی) یا اقامتکننده باید از چیزهایی که آشکارا به محل سکنیگزیدن او تعلق دارند، مراقبت کند. اما مراقبت خود چیست؟ و چه چیزهایی تحت مراقبت قرار میگیرند؟
از نگاه پدیدارشناسانه هایدگر مراقبت زمانی رخ میدهد که ما مجال دهیم چیزها خودشان را آنگونه که هستند آشکار کنند. شاعر در هر کسوتی این مجال را برای هستندگان فراهم میکند. از این مرتبه شعر و شاعرانهزیستن معصومانهترین نگاه به هستندگان را دارد. شاعر هرگز قصد سیطره بر دیگر هستندگان ندارد، بلکه رخصت میدهد که چیزی در رازورزی خود آشکار و در گشودگی به جهان آنچه را نهان میدارد، به دید آورد؛ اما نه با انتزاع از نهانبودگیِ آنچه پنهان است. بلکه با فقط با پاسداری ِآنچه پنهان است. انسان دوران مدرنیته که بر سر مهر با رازوارگی جهان نیست، از سرِ حاکمیت نگاه علمزده و تکنیکمحور، سکنای خود را بر زمین از دست داده و با ملاک و معیارهای دقبق و روشمند، کسب منافع و انرژی بیشتری از زمین و سایر هستندگان زمین خواستار است و در رسیدن به این هدف هرگونه تخریبی را مجاز میداند.
از نظر هایدگر، آدمی در این دوران با دستاوردهای به ظاهر موفقیتآمیز خود غرق در فراموشی هستی و آنچه هست شده است. او بیخانمان گشته است؛ چراکه زبان او دیگر زبان علم و سلطه بر هستندگان است. زبانی که معناها و تفسیرهای آدمی را برنمیتابد. هستی در آن فراموش شده و همه چیز را به اختصار و علائم اختصاری و یکسان درآورده است. انسان دوران مدرن مراقبت و پاسداشتی ندارد؛ زیرا زبان علم و تحلیل منطقی و نتایج مترتب از آن را جانشین زبان هستی کرده است. از اینرو، خود نیز قربانی این بحران شدهاست. از نظر هایدگر، تنها شاعر و شعرگونگی میتواند ما را از آسیب و خطر بحرانهای پیشرو نجات دهد و به خانه بازگرداند. بازگشتی که او آن را با سکنییافتن گره میزند، با اخلاق سکنیکنندگان در ارتباط است. اخلاق سکنیکنندگان مراقبت و شبانی هستی است، که وی آن را دارای چهارگانهای میداند که با موضوع بحث ما؛ یعنی اقلیم و شعر در ارتباطی تنگاتنگ قرار میگیرند. چهارگانه مدنظر هایدگر، عبارتند از: «مراقبت از زمین، مراقبت از آسمان، مراقبت از انسانها (میرایان) و الوهیان.»
در این مقام نخست به زمین بهعنوان بنیاد اقامت آدمی میپردازیم: زمین جایی است که آدمی در آن جای دارد. خانهیافتن، ساختن، زادبوم یا زادگاه، بازگشتن و ساکن شدن ما بر زمین است. زمینی که باید تحت مراقبت قرار گیرد و ما یگانه مراقبان یا نگاهبانان هستیِ زمین هستیم (خواه از این مسئولیّت آگاه باشیم یا نباشیم). ما بعنوان انسان، زندگانیهای خود را بر روی بخشی از زمین در آب و هوایی مشخص با رسوم متفاوت صورت میدهیم. به عقیدة هایدگر ما در سکنیگزیدن خویش به زمین رخصت ِ زمین بودن میدهیم؛ اما سکنی فقط آنگاه حادث میشود که شعر و شعرگونگی رخ دهد.
شعر چونان سنجش ِ عرصه سکنیگزیدن، شکل اولیه ساختن است که نخست و پیش از هر چیز راه ِ قرار گرفتن انسان را در ماهیت خویش میگشاید. در قاموس هایدگر، انسان سکنی نمیکند تا صرفاً اقامت کردن خود را بر زمین و زیر آسمان، با رویاندن چیزهای روییدنی و برپاکردن ساختمانها استوار سازد. او توانایی چنین ساختنی دارد. به شرط آنکه در این ساختن از معنای شاعرانه سنجش چیزها بهره گیرد (همان :۷۲).
از سویی سکنیکنندگان از آسمان مراقبت به عمل میآورند و آسمان را از آن نظر که آسمان است، میپذیرند؛ زیرا انسان با پیوند زدن ِ روی زمین و زیر آسمان سکنی میکند. این روی و زیر به یکدیگر متعلقند. رابطه آنها گسترهای است که آدمی در هر لحظه تا آنجا که موجود زمینی است، آنها را با یکدیگر پیوند میزند (همان: ۶۷). به نظر میرسد مطابق درک هایدگر، آسمان شامل نظمهای فصلی و روزانه میشود که آدمی از حضور نظمهای آسمانی سپاس دارد. ارتباط برقرار کردن با تحولات فصلی و موسمی یا خرسندی از آنچه که بر زمین بواسطة آسمان تامین میگردد، نمونهای از مراقبت از آسمان است. همچنین برای مراقبت از آسمان میتوان به نمونههای معماری یا سازههایی اشاره کرد که در آنها آسمان نقشی فعال دارد؛ یعنی به سمت خورشید هستند و نور و تهویة خود را از آسمان میگیرند.
مولفه سوم اخلاق سکنیگزیدن، مراقبت از میرایان است. در روایت هایدگر، آگاهی وجودی از مرگ پیششرط اصالت زندگی آدمی است. از این حیث، آدمی بر مرگ خود و دیگر سکنیکنندگان آگاهی دارد. این توانمندی او را بر محدویت هستیاش بر زمین و زیر آسمان واقف میکند. مراقبت از میرندگان به آدمی مجال میدهد که خویشتن اصیل خود را با تمامیت هستیاش در ارتباط با دیگران آشکار کند. مراقبت از میرندگان در میرندگی و فناپذیری متضمن یاریدادن به خود و دیگران است که در وضعیت طبیعی سکنی در خانه قرار گیریم تا بتوانیم در مواجهه با اضطراب میرایی و مرگ، از غنای هستی و زندگی برخوردار و از این حیث بر مرگی نیکو توانمند شویم. در این مراقبت، آدمی با هرزهگویی دربارة مرگ نمیخواهد حجابی بر آن بپوشاند، بلکه کوشش میکند با مسئولیتپذیری ناگشودگی راز و معمای مرگ را چنان که هست به دید خود و میرندگان آورد. میرایان یا انسانهایی که موجودات فانی به شمار میآیند فانی هستند، زیرا درمیگذرند. به دیگر سخن توانایی پذیرش مرگ را چونان مرگ دارند. تا هنگامی که آدمی بر روی زمین زندگی میکند، در زیر آسمان و در حضور الوهیان تنها اوست که میمیرد (هایدگر، ۱۴۰۰: ۱۰).
لازمه دیگر سکنیگزیدن مراقبت از امر الهی است. در انتظار امر قدسی مراقبت از الوهیان است. انسان فانی به گونهای سکنی میگزیند که گویی در انتظار قدسیان چونان قدسیانند. در عمق ناکامی، در انتظار خیر و برکتی هستند که از آنها دریغ شده است (هایدگر، ۱۴۰۰ :۱۱). این بدان معناست که وجهی از هستی ما چونان سکنیگزیدن، با خدا یا امر قدسی نسبت داشتن است. آدمی روی زمین زیر آسمان و با تعلق به میرایان حضور و ظهور خدا را درمییابد و میراث اخلاقی مشخصی را صورت میدهد. به عقیدة هایدگر وقتی از امر قدسی سخن میگوییم آن سه چیز دیگر را در نظر میآوریم، ولی بدون در نظر گرفتن یگانگی سادة آنها بدان میاندیشیم.
انسانهای فانی با سکنیگزیدن در این چهارگانه هستند، ولی ویژگی بنیادین سکنیگزیدن محافظت و نگهداری کردن است و تنها در مراقبت کردن از این چهارگانه است که آدمیان سکنیگزیدن را تجربه میکنند و تعلق خود را به زندگی از دست نمیدهند. از اینرو او سکنیگزیدن آدمی را با تعلق به این چهارگانه، ساکن شدن در امر شاعرانه میداند که ساختار وجودی آدمی یا در جهان بودن او به شکلی شاعرانه آشکار میشود. به باور هایدگر، آدمیان یا فانیان هنگامی قرار مییابند که جهان به شکلی شاعرانه و درخشان بر آنان آشکار شود.
او منظور هلدرلین از وضعیت شاعرانه سکنیگزیدن را تاکید بر سیرت وجودی انسان بر طریق ارتباط با اقلیماش قرار میدهد و معتقد است، سکنیگزیدن تنها اقامت در قلمرو مکان فیزیکی یا اشغال مکانی نیست؛ بلکه چنین مکانی عبارت است از: مجموعه درهم تنیدهای از حضور عناصر چهارگانه در آن. شاعرانه سکنی داشتن انسان گونهای از دریافت حضوری حقبقت چیزها و نحوهای اصیل از تفکر است که آدمی تعیین میکند که کیست و زندگی خویش را کجا مستقر کرده است. او با نقد تکنولوژی و تفکر محاسبهاندیش معتقد است انسان مدرن از آن جهت که این چهارگانه را کنترل میکند بیخانمان است. حتی اگر جایی برای زندگی داشته باشد باز غربتی غریب او را در چنبره گرفته است. زیرا با هستی بیگانه گشته و قرابتی با این چهارگانه ندارد. از این لحاظ در دوران سیطرة تکنولوژی نه تنها پاسدار و نگهبان هستی نیست، بلکه از سر نگرش سودجویانه و بیمسئولیتی نقش ویرانگری را بر عهده گرفته و زمین را به منبع تامین انرژی مبدل کرده است.
باری از نظر هایدگر، تنها در سکنیگزیدن شاعرانه یا در مراقبت و نگهداری چهارگانه است که زمین تبدیل به خانه و ماوا میگردد و خبری از نسبت هستی و زمین میدهد. سکنای شعرگونه در حالی که پژواک اندیشه و پرسش هستی را در مراقبت از چهارگانه طنینانداز میکند، تفکر و اراده به سلطه و بهرهبرداری بیاندازه از پیرامون خود ندارد. میکوشد مراقبت کند تا آنچه را که همگان در زندگی هرروزه از آن با بیاعتنایی میگذرند، پاس دارد. از این حیث تفکر شاعرانه ما را بهسوی ابعاد فروبستة زندگی باز میگشاید و معنای هستی را بر تمام تفاسیر صریح و ضمنی دوران مدرن از زندگی فائق میآورد؛ چراکه شعر همواره در درون خود نیروی عوض کردن معیارها و هنجارهای تفکر حسابگرانة انسان عصر حاضر را به همراه دارد.
اکنون با توجه به بینش ابتدایی از آراء هایدگر و نقش شعر و تفکر شاعرانه در ماهیت سکنیگزیدن به اقلیم دشتی بازمیگردیم. نام مردمان سرزمین دشتی در جنوب ایرانزمین از دیرباز با شعر، شاعر، شعرگونگی و تفکر شاعرانه عجین شده است. گویی این مردمان با سکنایی شاعرانه و قربت با زمین، آسمان، میرایان و الوهیان از گونهای تفکر متاملانه برخوردار گردیدهاند که توانستهاند در سختترین وضعیتها، از بخشی از زمین در ارتباط با سه وجه دیگر به شیوهای چشمگیر و کمنظیرپاسداشت و مراقبت کنند. در این اقلیم تفکر شاعرانه و شعرگونگی در واژهها، نمادها، افسانهها، آداب و رسوم و فرهنگ و بیش از همه در اصیلترین نوع سخن یعنی شعر تجلی یافته است.
گرچه تفکر محاسبهگر ِمدرن در اینجا نیز در حال پیشروی و غلبه بر تفکر اصیل شاعرانه است؛ اما به روشنی هنوز فروغ مشعل بینش شاعرانگی فروزان است وتوانایی بنیادینی برای سکنیگزیدن شاعرانه آدمی دارد؛ چراکه آدمی تنها به اندازهای مستعد شعر است که بودن او متناسب با چیزی باشد که به او نزدیک است. انسان بالیده در دشتی با بینش شاعرانه، شعری میسازد که سکنای او را بر زمین آشکار میکند. شعری که گردهمایی جهانی است که حضور دارد؛ اما از بسیاری حضور، فراموش شدهاست.
اقلیم وجودی دشتی در شعر، لبریز از شوریدگی مضامینی چون خاک، آسمان، ابر، کوه، نخل، آب، باران، باد، وطن، کبوتر، خورشید، ماه، دریا، افق، چشمه، آتش، عشق، بهار و زمستان، تابستان و پاییز، غم و اندوه، اضطراب، غربت، جدایی، مرگ، هجران، شکست و … است که در همدلی و همسویی بر روی زمین و زیر آسمان، با فانیان و در انتظار الوهیان سکنیداشتن این مردمان است. این دست سخن در زبان دشتی حلولی دائم داشته که نشان از فراشد و گشایشی به هستی است که این فانیان پدیدارها را فراسوی جنبههای یهرهمندی و کاربردی، در حضور و هستیشان نگریستهاند. ابیاتی چون: «نگاه اهل ده بر آسمانست / توکل بر خدای مهربانست / که باران بارد و غلّه بروید / ز دلها زنگ حسرتها بشوید» (زندهیاد محمدجواد حامدی)
«دوستانی بود ما را در وطن ای حاضران / یک بیک در پیش چشم ما گه و بیگاه رفت» (مرشد دشتی)، «به غربت عاقبت منزل شد آخر / وطن رفتن به ما مشکل شد آخر / از اینجا تا وطن دورم زیاران / عجب کوهی میان ما شد آخر» (افراسیاب تورانی)، «گل جای نموده به یکی سبزه عماری / برداشته بلبل زغمش ناله و زاری / آیات طرب گشته هویدا به صحاری / لیکن چه نشاط از نفس باد بهاری» (ابراهیم مزارعی «صدیق»).
«بسته گور نگر، گردن بهرام و قباد / طعمة مور ببین مغز سر کیکاوس / میزند فاخته بر قصر هلاکو، کوکو / که کجا رفت و چه شد آن همه آثار و نفوس» (محمود حامدی)، «خسرو اردیبهشت باز شتابان / خیمه برافراشت بر کنار گلستان / آب به هر جا چو نیل سرکش و جاری / ابر به بالا چو پیل مست و خروشان» (محمود حامدی)، «هر آنکه بر خود و دیگران ثمر ندهد / غلط بود که نمایی به مردهاش نماز» (محمود حامدی)، «بیا تا برگ گل نارفته بر باد / گلی چینیم و بنشینیم دلشاد / بت فایز مکن تاخیر چندان / که تعجیل است عمر آدمیزاد» (فایز)
«من «سرگشته» نیک میدانم / کاین جهان نوش دارد و هم نیش» (ایرج اسدی متخلص به سرگشته)، «مرگ / در واپسین زمان / آن سوی پل / آنجا که مرگ / ترس مرا انکار میکند / استادهام / با من بشارتی است / یاران / آنجا که مرگ / حقیقت وجودم را / اثبات میکند» (شاعر دشتی اسماعیل بهزادی متخلص به صفا)
در این اشعار فراخوان بازگشت به زمین بهمثابه خانه، پناهگاه و وطن را میتوان آن کنشی قدسی دانست که در روزگار ما گم شده است و شاعر در میانة انسان و الوهیان هشدار خدایان و آواهای انسان را میشنود و آنها را پژواک میدهد. در این زیستن شاعرانه زمین، آسمان، فانیان و الوهیان را چنانکه که هستند، ظهور میکنند.. ندای خاموش زمین بهواسطة زبان فانیان طنینانداز میگردد. بدینمعنا که در شعر، بازگشت به اقلیم یا زادبوم برای رابطهای تازه با زمین آشکار میشود و زمین در جایگاه زمین بودگی خود فارغ از موضوعات و بهرهبرداریهای تکنولوژیک در جایگاه مناسبت اصیل فانیان با هستی خود قرار میگیرد.
شاعر دشتی میکوشد فانیان را بسوی این رابطه تازه دعوت کند. کارکرد اونمایان کردن و از پنهانی در آوردن است. اگر از وطن، آب، باران، غم، درد، غربت و.... میگوید، از آنرو است که او میتواند در زبان حقیقتِ ما روی زمین و زیر آسمان را نامستور کند. به گمان نگارنده، اهمیت شعر دشتی در پیوند چهارگانة هایدگر یا اقلیم نه در توصیف چیزها، بلکه در یادآوری منش اصلی آنهاست که این نیز فراخوان و دعوت فانیان بهسوی همراه شدن با جهان است. این شعر همواره از عقل حسابگر متعارف فاصله میگیرد؛ زیرا علم از درک و دریافت حزن و اندوه یا غربت آدمی ناتوان است و فقط شعر است که میتواند بیان کند، بنامد، فرا خواند، آشکار کند و رهایی دهد.
از وجهی دیگر، ارتباط شعر دشتی را در مراقبت از آسمان بهوضوح شاهدیم. خورشید و ماه یا ستاره یا تغییر فصول همواره در تازگی و طراوتشان بهمثابة هدیه یا جشنی آرامشبخش هویدا میگردند. در شعر بهعنوان بنیاد سکنای آدمی شب بهواسطه تکنولوژی به روز یا روز به شب تبدیل نمیگردد. شعر تقلایی برای تغییر پدیدهها ندارد، بلکه مجال میدهد چیزی باشد، چنانکه ذات آن هست. شب در تاریکی خود و روز در روشنی خود بهوضوح میآیند. در شعر دشتی به انحاء گوناگون این مراقبت با مضامینی نظیر شب تار، نور، روشنی، باد، خورشید، مهتاب و… آشکار شدهاست که همگی و غیر از اینها خبر از پیوند شعر و سکنیداشتن مردمان این اقلیم در توجه به بنیاد استقرار خود در زیر آسمان است.
مراقبت از میرایان یا فانیان ساحتی دیگر از چهارگانه هایدگر است که در شعر دشتی وفوری جاری دارد. قطعاً تجلّی این مراقبت با اندیشه و سکنای شاعرانه مردمان دشتی از دیرباز گرهخورده که چنین در زبان اصیل او به هویدایی رسیدهاست. در این قلمرو شعر دشتی، همواره معرفت و آگاهی از مرگ را که در تمدن جدید تلاش میشود، سرکوب و پنهان شود به زندگی، مراقبت و مسئولیت آدمی پیوند زده است. رخصت دادن به حضور مرگ به معنای یاری دادن به خود و دیگر فانیان برای تجربة سکنا یا زیستنی متاملانه است که با توجه به سه عنصر دیگر زندگی معنای خود را مییابد؛ چرا که از منظر هایدگر ما تنها هنگامی قادریم که یک زندگی غنی و پرشور یا به تعبیری سکنای شاعرانه بر زمین را تجربه کنیم که با مرگآگاهی با خود و دیگران زندگی را در آغوش گیریم.؛ زیرا به ظهور رسانیدن حقیقت مرگ چیزی است که با اندیشة شاعرانه و متاملانه حاصل میشود.
در این تفکر انسان منبع صرف مصرفی در جهان ِتولید و مصرف یا پردازشگر صرف اطلاعات نیست؛ بلکه هر انسان بودنی یگانه است که این بودن با سکنای او در مقام فاعل مراقبت و محافظت شکوفا میشود. توجه و پاسداشت مرگ و فنای خود و عزیزان و فریادهای خاموش و جانگدازی که از مواجه با حقیقت هستی در شعر دشتی پدیدار شده است، در شعر فارسی از غنای والایی برخوردار است.
بنیاد دیگری که سکنای شاعرانه یا حضور در اقلیم وجود را بر شعر دشتی پررنگ کرده است، مراقبت از الوهیان یا امر قدسی است. هایدگر مدعی است که در دوران مدرن آدمی نسبت خود را با امر قدسی از دست داده است. دیگر هیچ خدایی آدمیان و چیزها را به گرد خود فراهم نمیآورد و دیگر هیچ خدایی به زندگی فرهنگ ما به عنوان یک کل شکل نمیدهد و در نهایت بر آنچه که میجنبد واکنشی نشان نمیدهد. جهان رازآمیزی خود را از دست داده و همه چیز به ابژهشناسایی انسان مدرن تبدیل شده است؛ اما فانیان در شعر دشتی به انتظار نشانههایی از آمدن امر قدسی که پا پس کشیده سخن میگویند. این انتظار نوعی مراقبت کردن بر کل هستی است که انسان در مقام شبان هستی آنچه را که به هستی درخشش میدهد در شعر واگویه میکند و خود را برای تیمارداشت جهان و پذیرایی از الوهیان آماده میکند و هر آنچه را که ماندگار است درمییابد.
از آنچه گفته آمد چنین برمیآید که زادبوم دشتی در چهارگانة آن تنها در ظاهر زمین یا آسمان و فانیان و الوهیان خلاصه نمیشود و شعر برآمده از این اقلیم در چهار ضرورت بنیادین خود تنها به توصیف نمیپردازد؛ بلکه این شعر و شعرگونگی بهمثابة نحوهای از زندگی بنیاد هستی و ژرفترین امکان ما را فراهم میآورد؛ چراکه شعر در آغازینترین جایگاه امکان ایستادن در برابر گشایش هستندگان به ما میدهد و فراتر از انسان جایگاه و تناهی انسان را روشن مینماید. شاعر از یک سو زمزمه خدایی است و از سویی دیگر آواهای انسانی را ممکن میسازد و در آن میرایان مهلتِ هستنِ خود را اندازه میگیرند.
منابع:
هایدگر، مارتین (۱۴۰۰). شعر، زبان و اندیشه رهایی، ترجمه عباس منوچهری، تهران، انتشارات مولا.
عبدالمجید زنگویی (۱۳۷۷). شعر دشتی و دشتستان. دفتر پنجم، تهران، انتشارات اشاره.
نظر شما