سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «عزیز زیبای من» کتابی خواندنی است. به خاطرات نزدیکان و دوستان حاج قاسم تکیه میکند و روایتی مستند از روزهای پایانی زندگی این قهرمان شهید شکل میدهد. کتابی خواندنی است، زیرا از دل ملموسترین و زمینیترین اتفاقات، نابترین و عمیقترین حقایق آسمانی را روایت میکند و با درنگ بر خلقوخو و منش سردار سلیمانی، جنس متفاوتی از زیبایی را به خواننده نشان میدهد. «شما به معشوق زیبایت رسیدی، ولی ما را در میانه آتشی که هیزم عشق شعلههایش هر روز بیشتر و سوزانتر میشود، تنها گذاشتی. مگر نه آنکه عاشق و معشوق با نرسیدن جاودانه میشوند، که اگر وصالی باشد، از یاد میرود، ولی وصال شما مرزهای قصههای عاشقانه را جابهجا کرد، و البته یک تاریخ را! هر زمان از معشوقت برایمان حرف زدی، دلمان لرزید و ترس این عشق، با تمامی لحظات زندگیمان عجین شد، ولی هیچگاه دل و روحمان باورش نکرد. نمیدانی چقدر به معشوقت حسودیمان میشود!»
این کتاب ۱۷۶ صفحهای، کاری از انتشارات مکتب حاج قاسم و کوششی برای ثبت سه روز پایانی حیات دنیوی سردار سلیمانی است. روایتهایی که در آن جمعآوری شدهاند، خاطرات اعضای خانواده، چند تن از فرماندهان جبهه مقاومت و رفقای قدیمی این شهید هستند. هرکدام از این راویان، ضمن مرور خاطره یا خاطراتی از حاج قاسم، به روحیات و عادات و برخی رفتارهای او اشاره میکنند و از منظر خودشان درباره این قهرمان شهید، از حاج قاسمی که میشناختند و با او زیسته بودند حرف میزنند. در «عزیز زیبای من» با شهیدی روبهرو میشویم که برای شهادت آماده و سالهای طولانی چشمانتظارش بود. حتی چنان که برخی از خاطرات کتاب نشانمان میدهند، تصویری از آنچه برایش مقدر شده بود در ذهن داشت.
میخوانیم: شهادت حاجی دقیقاً همانگونه بود که میخواست. یکبار که مثل همیشه برای نماز به گلزار شهدای کرمان رفته بود، به یکی از افراد همراهش گفته بود: «اگه من شهید شدم، من رو اینجا دفن کنین.» او به شوخی گفته بود: «حاجآقا، اینجا کوچیکه، شما جا نمیشی!» حاجی لبخندی زده و جواب داده بود: «ببین من یه جوری شهید میشم که اینجا جا بشم.» حالا دقیقاً همان چیزی اتفاق افتاده بود که دوست داشت و به همه قولش را داده بود. به هر سختی که بود، پیکرش را در قبر گذاشتند.
خاطره چنین ادامه مییابد: حاجی برای خودش کفنی تهیه کرده و پیش چهل مؤمن برده بود تا برایش امضا کنند. روزی که حضرت آقا بر پیکر حاجی نماز خواندند، کفن را دادند که ایشان هم امضا کنند. ایشان عبای خودشان را به همراه یک انگشتر هدیه کردند تا با حاجی به خاک بسپارند. یک پرچم حرم امام حسین (ع) را هم آوردند و داخل قبر گذاشتند. حاج قاسم سفارش کرده بود نامهی فرزند شهید نصرتی را که قبلاً برایش نوشته بود، با پیکرش دفن کنند تا روشنی قبرش شود. انگشتری را که با آن سالیان سال نماز شب خوانده بود هم داخل قبر گذاشتند.
«عزیز زیبای من» متن منسجم و روانی دارد. سادگی نیز از مهمترین ویژگیهای آن است. به قول نویسندهاش زینب مولایی «سعی کردم کتاب را ساده و روان بنویسم تا یک نوجوان، جوان و حتی سالمند بتواند آن را بخواند و دخل و تصرفی نداشته باشم و عین واقعیت را بگویم.» همین سادگی و پایبندی به واقعیت، برخی جملات را خالی از احساس نشان میدهد و میان خواننده و بعضی از راویان، فاصله میاندازد. اما این ایراد کوچک، که در بسیاری از روایتهای مستند خواهناخواه بهوجود میآید، خللی در کلیت کار ایجاد نمیکند. نویسنده به آنچه راویان درباره حاج قاسم گفتهاند وفادار میماند و خاطرات را در نهایت امانتداری - و با کمترین میزان مداخله - مرور میکند. در مرور این خاطرات است که با فضایل قهرمان شهید مواجه میشویم.
نظر شما