سرویس مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «همهچیز را آماده کرده بودند؛ کت و شلوار براش سفارش داده بودند؛ برای اتاقها پرده نو دوخته بودند؛ حتی میوهها را هم شسته بودند و توی حیاط گذاشته بودند. دیگر جز منتظر ماندن کاری نمانده بود. انتظاری که هیچوقت تمام نشد.» سیزدهم جمادیالثانیه را که به روایتی روز وفات حضرت امالبنین، همسر امام علی (ع) است و امسال با ششم دی مصادف شده، روز تکریم مادران و همسران شهدا میشناسند. هدف از ثبت چنین روزی در تقویم رسمی کشور، یادآوری و پاسداشت رنجها و مجاهدتهای زنانی است که در سالهای جنگ تحمیلی و پس از آن، نوع دیگری از ایثار را رقم زدند. آنان بودند که مسیر مجاهدت را برای همسران و فرزندانشان هموار کردند و بعد از شهادت آنان نیز، صبر و تحملی ستودنی از خودشان نشان دادند.
در یازدهمین جلد از مجموعه کتابهای «روزگاران» که مزین به عنوان «مادران شهدا» است میخوانیم:
نه دلشان میآمد من را تنها بگذارند، نه دلشان میآمد جبهه نروند. این اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم یکی به دو میکردند. شوهرم به پسرم می گفت: «از این به بعد، تو مرد خونهای. باید بمونی از مادرت مراقبت کنی.»
پسرم میگفت: «نه آقاجون. من که چهارده سالم بیشتر نیست. کاری ازم برنمیآد. شما بمونید پیش مادر بهتره.»
- اگه بچهای، پس میری جبهه چه کار؟ بچهبازی که نیست.
- لااقل آب که میتونم به رزمندهها بدم.
دیدم هیچکدام کوتاه نمیآیند. گفتم: «برید، هر دو تاییتون برید.»
من شهید شدم، مادر شما هم صبور باش
هرکدام از این زنان، داستانی شنیدنی دارد. داستانی که عمیقترین احساسات و عواطفمان را درگیر میکند و ما را ساعتها به فکر فرو میبرد. یکی از این روایتها، روایت خدیجه زارع، مادر شهید علیرضا حاجیمحمد زارع است که در کتاب «حوض خون» ثبت شده است. میخوانیم: اسفند ۶۲ عملیات خیبر بود. علیرضا هم جبهه بود. صبح تا شب لباس و ملافه شسته بودم. شب از شدت خستگی بیهوش افتادم. خواب دیدم عدهای لباس نیروی دریایی پوشیدهاند. علیرضا هم پیششان بود. آمد پیشم و دست راستش را نشان داد. سه تا درجه قرمز روی دستش بود. گفتم: «کی اومدی؟» گفت: «اینا درجههام بود. من شهید شدم. مادر شما هم صبور باش و هر کس چیز دیگهای درباره من به تو گفت قبول نکن.» دستش را برایم تکان داد و رفت. از خواب پریدم. نماز خواندم. صبحانه خوردم و آماده شدم. حال عجیبی داشتم. یکی در زد. پاسدار بود.
گفت: «خانم زارع؟»
گفتم: «بله.»
گفت: «میشه با شما حرف بزنم؟»
گفتم: «علیرضا شهید شده؟»
سرم را بالا گرفتم و ادامه دادم: «خدایا شکرت!»
گفت: «عجب صبری داری مادر! شنیدم پیکرش را نتوانستهاند بیارند عقب.»
گفتم: «فدای امام حسین (ع).»
روایت خانم زارع، از روزهای بمباران و موشکباران میگذرد و به سالهای پس از جنگ میرسید. میخوانیم: بعد از جنگ مدام خواب میدیدم ماشین آمده سراغم آماده شدهام بروم رختشویی و دارم لباس میشویم. حوض پر از خون شده، دریچه را باز میکردم، خون خالی میشد. تکههای گوشت را توی دست میگرفتم. از خواب میپریدم. گاهی هم خواب میدیدم از سرویس جا ماندهام. با وحشت از خواب میپریدم و بلند میشدم. وقتی چادر سر میکردم، میدیدم از جنگ خبری نیست. نگاهی به دستهای زخمیام میکردم و آنها را میبوسیدم که برای رضای خدا کار کردهاند. هنوز هم حسرت آن روزها را میخورم. سال ۷۳ توی شهر پیچید که میخواهند شهدای خیبر را بیاورند. دو رکعت نماز حاجت خواندم تا علیرضای من هم با آنها باشد… بعد از ۱۱ سال و ۸ ماه علیرضا را آوردند. سر گذاشتم روی تابوتش و گفتم: «پیش حضرت فاطمه (س) روسفیدم کردی. شیرم حلالت.»
زنانهها و مادرانهها، آنان که در آزمونهای زندگی محک خوردند و سربلند شدند
همچنین نمیشود از مادران و همسران شهدا گفت و یاد فیلم «شیار ۱۴۳» نیفتاد. تا جایی که به کتاب و ادبیات برمیگردد، این فیلم، به گفته کارگردانش نرگس آبیار، اندک نگاهی به کتاب «تفحص» حمید داوودآبادی دارد. در این کتاب است که قصه اختر و تلواسه، که قصهای از عشق بیحد مادرانه و انتظاری طولانی است روایت میشود. فرزندی که به جنگ میرود و مادری که چشمانتظار بازگشت او میماند. سالها طول میکشد و خبری نمیرسد. سرانجام، چند تکه استخوان و یک جمجمه از او بازمیگردد. نوشتهاند اگرچه این داستان، داستانی قدیمی است، اما تازگی حقیقتی را دارد که درطول تاریخ کهنه نمیشود. عظمتِ صبر و انتظار مادری که چشمبهراه شهیدش مانده است، کمتر از مجاهدت فرزند نیست و اجر بردباری در روزهای تعلیق و بیخبری، با اجر ایثار فرزند در میدان نبرد برابری میکند.
قطعاً کتابهای خواندنی و ارزشمند درباره مادران و همسران شهدا بسیار است و نمیتوان در گزارشی کوتاه، حتی به بخش کوچکی از آنان پرداخت. اما بد نیست از کتاب «مادر ایران» که خاطرات شفاهی عصمت احمدیان، مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی است نام ببریم. این کتاب فصلهایی از زندگی زنی خودساخته را در سالهای پیش و پس از جنگ مرور میکند و نگاه زنانه و مادرانه ایشان به تغییر و تحولات زندگی و حوادث تلخ و شیرین آن را نشان میدهد. «مادر ایران» بازخوانی زندگی زنی است که با توکل به خدا، از پس سختترین آزمونهای زندگی برمیآید؛ «خداوندا، بار پروردگارا، رزقدهنده خودت هستی. جاندهنده خودت هستی و جانگیرنده خودت. تویی که زنده میکنی و میمیرانی. بار الها من را هم کمک کن…!» ایمان و امیدش، در تلخیها و تنگناها محک میخورد و او، که به سرچشمه حق و حقیقت متصل است در این تلخیها و تنگناها سربلند میشود.
نظر شما