سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، حمید زارعی: شعر و شاعری پیشۀ مردمان شهر خورموج است. شهری که از دیرباز با پرورش شاعرانی بیهمتا چون فایز و محمدخان دشتی و … با شعر پیوند عجیبی خورده است؛ آنقدر عجیب که کودکانش از همان اوان کودکی با شعر دمساز میشوند و بهجای پرسه زدن بیهوده در کوچهها، در گسترۀ دفاتر شاعرانی چون حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی، ادب و خردورزی را مشق کرده و ذهن خود را به نور ابیاتی حکمیانه روشن میکنند.
بیراه نیست که ادیبانی چون اسماعیل آذر با دیدن نوجوانان شعرخوان خورموجی میل آمدن به این شهر و غور در هستی آن میکنند که مگر خورموج چیست و کجاست که اینگونه بچههایش هنر مشاعره میدانند و شعر از برمیخوانند؟ این فرصت به مناسبت بزرگداشت روز خورموج که مصادف با اول دی ماه بود، برای استاد مشاعره ایران میسر شد تا بالاخره به زادگاه کودکان شعردان جنوبی بیاید و از نزدیک ژرفای شعردوستی و شعردانی اهالی این سامان را مشاهده و درک کند.
در جریان این سفر، فرصتی دست داد تا با اسماعیل آذر که پی مشاعره را رسماً در رسانه ملی بنا نهاد، دربارۀ دیدگاهش پیرامون خورموج و شاعرانگیهای این دیار به گفتوگو بنشینیم.
- شما سالها پیش در جریان جشنواره مشاعره رضوی که به بوشهر سفر کرده بودید، با دیدن نوجوانان خورموجی که خوب شعر از بر بودند و در مشاعره جلوه میکردند، اشاره کرده بودید خیلی مشتاقید به این شهر که اینچنین مشاعرهکنندگان خوشذوقی را پرورش داده، سفر کنید تا اینکه امسال دیماه برای حضور در همایش روز خورموج به این شهرستان سفر کردید، دیدار این شهر و اهالی آنچه حسی را در شما برانگیخت؟
بله، درست اشاره کردید، از سالها قبل که در استان بوشهر رفت و آمد داشتم، یک عرقی نسبت به جنوب کشورم پیدا کردم. البته انسان به همه وطنش عرق دارد؛ ولی در نزد خاندان و خانوادههای باصفا، عاطفهاش به گونه دیگری رشد میکند و احساسش به شکل دیگری گل میاندازد. در دهه ۸۰ و در دوره مدیریت آقای شفیعی در اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی بوشهر جشنواره ملی مشاعره رضوی را در بوشهر اجرا میکردم که از شهرهای مختلف در آن شرکت و طبعآزمایی میکردند. برنامه شیرین و جذابی بود و بیشترین بچههایی که آن موقع میآمدند و در این جشنواره شعر میخواندند از دشتی به ویژه خورموج بودند.
این همیشه در ذهن من مانده بود که این دشتی و خورموج کجاست که این همه فرزندان ما در آن شعر میدانند. خیلی دلم میخواست فرصتی پیش میآمد و با پای پیاده به خورموج میآمدم و با مردمش آشنا میشدم که خوشبختانه با دعوت برای حضور در بزرگداشت روز خورموج خداوند این افتخار را نصیب من کرد که مستقیم به بوشهر بیایم و به طرف خورموج بروم و آنجا با مردمی اهل ذوق و شعر و مهربانی مواجه شوم.
در یک کلام بگویم، آدم وقتی وارد این شهر میشود بهترین عطری که به مشامش میرسد اخلاق و خوی گرم و مهماننوازانۀ مردم خورموج است و این را در لحظه ورود حس میکند و پس از چند ساعتی که گذشت به یقین تبدیل میشود. این یقین در من ایجاد شد که اگر چه مردم جنوب همه خوشخلق و مهربان هستند اما به قولی «مهر بتان را دیده ام، من شهرها گردیدهام / بسیار خوبان دیدهام، اما تو چیز دیگری» و خورموج و دشتی یک چیز دیگری است.
- شما در جریان این سفر، در جشن ۵۰ سالگی انجمن ادبی فایز دشتی حاضر شدید، از دید شما، وجود این چنین محفلهای قدمتدار چقدر در تحرک جریان ادبی در شهرها میتواند نقش داشته باشد؟
هر چیزی که پشتوانه نداشته باشد، مثل حباب است. میشکند و میرود و هر چیزی که پشتوانه داشته باشد، میماند. اینکه در قرآن کریم آمده است «وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی؛ آنچه را مؤمن در دنیا از دست میدهد، خداوند بهترش را به او در قیامت میدهد.» پس ماندگاری انسان به سوی خداوند رفتن است و حرکت در مسیر اوست.
این شبانه ادبی یا انجمن که افتخار حضور سه ساعته در آن داشتم با همه خستگی که از روزهای پیشین داشتم، این قدر شیرین بود که نفهمیدم این سه ساعت کی آمد و کی رفت. دوستان شاعر شعر میخواندند و با داشتن دانش نقد، مسائل روز و خصوصیات و جایگاه ادبیات دشتی را تحلیل میکردند و من هم میآموختم. ماجرای این نیمقرن و به طول انجامیدن این صحنه شاعرانه کار کمی نیست و موضوع چند بحث است. بحث اول اتحادی است که اعضا با هم دارند و به هم احترام میگذارند.
نگرش دوم این است که در برخی محافل ادبی رقابتی بین شاعران وجود دارد و گاهی یکی قصد جلو زدن از دیگری دارد و دیگری را قبول نمیکند؛ ولی این عزیزان پیوند دوستی خودشان را به هم ابراز میکردند و همین پیوندها، مهربانیها و شعرها که بهعنوان یک رابطه اصلی میان آنها برقرار بود، سبب شده ۵۰ سال این انجمن روی پای خودش بایستد. متوجه شدم که مرحوم اسدی و اسدیها قبل از این شاعران برای ماندگاری این محفل کمنظیر زحماتی کشیدهاند و از بُنِ دل مایه گذاشتهاند و این مایه تبدیل به سرمایهای معنوی شدهاست.
-شما علاوه بر حضور در محفل ادبی شبانۀ فایز دشتی در برنامههای حافظخوانی و نقالی با استعدادهای کودکان و نوجوانان خورموجی نیز روبهرو شدید که این اتفاق حاصل یک جریان فرهنگی است که از سالها پیش در این شهر به راه افتاده است، نظر شما در این باره چیست؟
وقتی میگوییم جریان، حتماً یک ابتدا و انتهایی باید برای آن قائل بود. هر حرکت علمی و فرهنگی در هر جای دنیا از مدرسه آغاز میشود. بله من در این برنامهها حاضر شدم و چند ساعت در یک سالن بچههایی را دیدم که میانگین سنشان حدود ۱۰ سال بود اما به خوبی حافظ خوانی میکردند. باور کنید اگر ۳۰ نفر به طور متوسط برای من غزلهای حافظ را خواندند فقط شاهد یک یا دو غلط در آنها بودم! این در حالی است که در دانشگاه، دانشآموختگان ادبی این غزلها را با غلطهای بیشتری میخوانند. بنابراین آنچه متوجه شدم که در حوزۀ شعر در خورموج، خانه از پای بست درست بنا شده و چون پای بست این خانه یعنی بچهها در مسیر درست قرار گرفتهاند، خورموج این توفیق را یافته که میان چلچراغ کشور ما مثل گوهری شبچراغ بدرخشند.
-با توجه به صبغه و دانش ادبی که در میان اهالی این شهر از بزرگ تا کودک، پیر تا جوان دیدید، از دید شما تأسیس خانه ادبیات یا مرکزی شبیه آنچه تأثیر بر رشد و ارتقای محفلها و گعدههای ادبی این شهر خواهد داشت؟
ببینید انسجام بیشتر با اندیشه و مکان درست میشود. یک مکان و سرزمینی به نام ایران داریم و یک جمعیتی که در این سرزمین خدایی زندگی میکنند. حال اگر این سرزمین نباشد، ما ایرانیها باید کجای ایران را بسازیم؟ از این تمثیل بزرگ یک تمثیل کوچکتر میسازم. بهطبع اگر یک مکان و خانه فرهنگ و ادبیاتی در خورموج باشد، میتواند در تجمیع شاعران نقش بسیار مثبتی ایفا کند؛ چون وقتی در این خانه بیایند، فکر میکنند در خانه پدری خودشان آمدهاند و از آنِ خودشان است و این کار شهرداری است.
در صحبتهای رئیس شورای اسلامی در همایش روز خورموج نیز این دغدغه مطرح شد و جای خوشحالی دارد که شهردار و اعضای شورا به اهمیت آن واقفند. حقیقت این است که این خانه را با سنگ و خشت عشق باید بنا کنند؛ چون از این خانه بوی خدا، بوی عشق، بوی حکمت و بوی معرفت بیرون خواهد آمد. رایحه زیبای دوستی، مهربانی، اتحاد، هویت و همه اینها زاده همین خانهای است که امیدوارم هر چه زودتر هزینه ساخت آن تامین شود و مهمتر آنکه وقتی میسازند تبدیل به شکل و شمایل یک کاخ معنوی و قصر باشکوه شعر پارسی داشته باشد.
-چرا وجود خانه ادبیات را اینچنین ضروری میدانید؟
چون بزرگترین محصول کشور ما در حوزه معنا و حکمت «شعر» است و شعر در ضمیر فرهنگی تمام ایرانیان متجلی است. وقتی قرن ١٩ اروپا را که معروف به دوره رمانتیسم یا عهد ویکتوریا است، مطالعه و بررسی میکنید، میبینید همه اروپا سر سفره شعر ایران نشستهاند و از آن تغذیه حکمی و معنوی میکنند. بنابراین خانه ادبیات یک پایگاه خواهد بود؛ یک پایگاه مردمی که پایگاه حکمت است؛ پایگاه دینی و قرآنی است. حالا هر نامی میخواهید روی این خانه بگذارید اما نامی بگذارید که باشکوه و تعالیمند باشد. آقای شهردار یادشان باشد وقتی ما نیستیم و عمرمان به فرجام میرسد، نسلهای بعد خواهند گفت که شهرداری در خورموج آمد و آنچنان فعالیت و از خودگذشتگی کرد که محصول زحمت او خانه شعر و فرهنگ شد.
- توضیح قانعکنندهای دادید به علل ضرورت احداث خانۀ ادبیات در خورموج. این نشان از بصیرتی دارد که در طول این سالها نسبت به شعر و ادبیات ایران پیدا کردید. شما در کنار شناخت شاعران کلاسیک ایران، با خوانش ابیاتی چند از فایز، نشان دادید که شناخت کاملی از این شاعر دارید و اشاره کردید که «او شاعر مقلدی نبود» درست است؟
بله، فایز شاعر مقلدی نیست؛ طبق مطالعاتی که دربارۀ او داشتم متوجه شدم که فایز در شعر از کسی تقلید نکرده و هر چه از ذهن و دل و جان او تراویده، همه از خودش بوده است؛ بنابراین شعر فایز، خود فایز است.
«شب عید است و هر کس با عزیزش / کند بازی به زلف مشک بیزش / بهجز فایز که دلداری ندارد / نشیند با دل خونابه ریزش»؛ قصه هجران در این دوبیتی آشکار است و به همین دلیل هم شروههای شرقی و خاصتر شروههایی که در استان بوشهر و دشتی خوانده میشود بیشتر تکیه بر اشعار فایز دارد.
فایز حتی در شیوه ترانهسرایی شیوه خودش را دارد و این بزرگترین خصیصه شعر اوست. البته هر متنی در این حال هم موکول به یک پیشمتن است و میتوانیم بگوییم پیشمتن اشعار فایز، دوبیتیهای باباطاهر است و من هم شکی ندارم که مرحوم فایز که از دوره معاصر ما زیاد دور نیست، تحت تأثیر شعرهای باباطاهر نیز بوده؛ ولی این مهم نیست، چون فایز تحت تاثیر قرار گرفته اما تقلید از باباطاهر نکرده و خودش بوده است. شاید بهتر است بهجای دوبیتی فایز را با ترانههایش بشناسیم. بنابراین هر قطعه شعر فایز، یک ترانه است و خوشتر است که از دوبیتیهایش به نام ترانه یاد کنیم. ترانهای که تراویده از ذهن یک شاعر باصفای جنوبی ساکن دشتی است.
-به شروه اشاره کردید که عمدتاً بر دوبیتیهای فایز تکیه دارند؛ نظرتان دربارۀ این ژانر آوازی چیست که در میان اهالی جنوب بهویژه مردم دشتی نمود پررنگی دارد؟
این هنر که نوعی آواز است، مثل آوازهای ایرانی که با ساز اجرا میکنند اگر با همراهی ساز باشد، شنیدنیتر خواهد بود. من فکر میکنم اگر یک آهنگساز بزرگ در کشور ما که اهل جنوب هم باشد، یک سمفونی شروه بسازد به این گونه خوانش و موسیقی قدرت بیشتری میدهد و سبب میشود که مرزها را درنوردد و به سرزمینهای دیگر نیز راه پیدا کند. برای این کار، باید فکر ساخت و ساز یک سمفونی شروه باشیم. شروه که با دوبیتی خوانده میشود و نالیدن از هجران است.
«رفتم به در محکمه دیدم لقمان / میکرد تمام دردها را درمان / گفتم که چه دردیست ندارد درمان / آهی بکشید و گفت هجران هجران»؛ درد هجران در ادبیات یک تویی را تولید میکند که این تو در تمام ادبیاتها و موسیقی جهان موج میزند.
«با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است / در خزان گر برود رونق بستان تو مرو / هست طومار دل من به درازای ابد / برنوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو / گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت / که ز صد بهتر و ز هجده هزاران تو مرو»؛ این توی گم شده بشری که در شروهها فریاد و نوایش به گویش میرسد میتواند در شروهخوانی خودش را نشان دهد.
-وجود فایز و شروه و شعر در دشتی همه بیانگر پیشتازی این شهر در عرصۀ شعر و آواز اقلیم جنوب است؛ خوشبختانه این سیر دلنشین در این شهر هرگز متوقف نشده، چراکه خورموج همچنان در دامن خود شاعران و ادیبان صاحباندیشه و متفکری را پرورش داده است که یکی از آنها سیدکوچک هاشمیزاده است که به دیدار وی شتافتید، نقش او را در پویایی جریان فرهنگی خورموج چگونه میبینید؟
این شخصیت وقتی کنارش قرار میگیری دل کندن از آن خیلی مشکل است؛ یعنی آدم وقتی یکی دو روز در کنار عزیزانی قرار میگیرد بهویژه دوستان خورموجی دلش میخواهد اینجا ساکن شود، فرشش را پهن کند و تا آخر عمرش کنار این دوستان باشد؛ ولی افسوس که ناممکن است اما این امکان را دارد که در فصلهای مختلف به این شهر بیاید و بوی عاطفه و احساسشان را حس کند. خانه هاشمیزاده همین طعم و عطر را برای من داشت و من حدود یک ساعت در آن خانه بودم. باید مقالهای در این زمینه بنویسم که چه دیدم و چه شنیدم ولی به همسر و دختر او گفتم که از آرزوهای من، این است که یک هفته حداقل به خورموج بیایم و پرستار آقای هاشمیزاده باشم.
در وصف استاد هاشمیزاده، لغتپژوه و ادیب کارآزمودۀ خورموجی باید به این سخن شکسپیر تمسک بجویم که «عده ای بزرگزاده میشوند، عدهای بزرگی را به دست میآورند و عدهای بزرگی را بدون آنکه بخواهند با خود دارند.» نظر من این است که هاشمیزاده بزرگ به دنیا آمده است. افراد زیادی که مناصب و شهرت زیادی دارند زاده تربیت هاشمیزاده هستند؛ ولی وقتی در آموزش و پرورش بازنشسته میشود از دانش جدا نمیشود و همچنان مثل یک دانشجو تا آخرین لحظههایی که میتواند و دست و چشمش کار میکند برای مردم خودش.
آثاری به جای میگذارد که نام او در تاریخ مخلد و جاوید خواهد کرد. من از طریق این گفتوگو سراپا احترام خود را به این شخصیت بزرگ جنوب کشور ابراز میکنم و بوسه بر دست او میزنم و او را به قلب خودم میفشارم. آن نگاه محجوبانه و پرعاطفهاش هنگام خروجم از در اتاقش هرگز از ذهنم بیرون نخواهد رفت. امیدوارم خداوند از خزانه غیبش به این مرد نازنین و دوستداشتنی که از همه چیز بریده تا بتواند آثاری را خلق کند به سلامت نگاه دارد و تا آخرین لحظه محتوم از فیض خودش جدا نکناد. من با همسر استاد صحبت کردم. رفتار و نگاه او تمام جان مرا لبریز کرد. دخترش و کسانی که پیرامونش بودند نیز این قدر باران محبت میباریدند و بار ذهن مرا سنگین میکردند که عبورم از آن خانه به جایی دیگر را دشوار کردند؛ «من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود»؛ جان من همراه من میرفت اگرچه دل و جان من در آن خانه بود.
- در جریان سفر و دیدار شعرای دشتی دریافتید که اینجا مهد پرورش شاعران و ادیبان بزرگی است که اما کمتر مجالی برای شناخته شدن در عرصۀ ملی و جهانی یافتهاند، از دید شما برای شناسایی این شاعران به ادبیات کشور و جهان چه باید کرد؟
برای جهانیشدن باید ابتدا دید جهان چه چیزی را میپسندد؟ چرا جهان شکسپیر، ویلیام بلیک، برونته و امثال این بزرگان را پسندید. بهدلیل آنکه حرفهای آنان به ماهو انسان بوده است. وقتی میتوانیم در سطح ملی و جهانی یادگارهای خودمان را ارسال کنیم که حرف جهانی بزنیم و حرف جهانی محورش انسان است و دیگر آنکه به زبانهای دیگر بتوانیم آنها را برگردانیم و منتقل کنیم. حال خود بسنجیم که چه موقع میتواند این کار اتفاق بیفتد.
البته کارهای خوب تبلیغی نیست و این سخن برونته است که میگوید اگر شما یک کار خوبی کردید و به طور مثال شعر خوبی گفتید، مردم میآیند راه را آسفالت میکنند و اگر در جنگل هم باشید سراغ شما میآیند. با تبلیغ و کارهایی ازاین قبیل نمیشود شهرت یک شهر را در فرهنگ بالا برد. باید زحمت کشید و فکر کرد و کتاب خواند و پشتوانهها را قوی کرد؛ چون شعر یک صادره است و هیچکس نمیتواند بدون واردۀ کافی صادرۀ خوب داشته باشد.
بنابراین شاعران جوان و موجود باید با ادبیات جهان آشنا شوند و ببینند چه چیزی با ذائقه جهان میتواند ارتباط ایجاد کند و در ذائقه جهان طعم و اثرش بهجا بماند. آن وقت است که شما دارید دالانهای سپنتای موفقیت را پیش رو میبینید و میروید که آن را طی کنید و به آن جایگاهی که دوست دارید برسید.
-سخنی اگر مانده است، بفرمایید؟
در پایان این شعر را تقدیم به اهالی فرهنگدوست و اهل شعر خورموج میکنم که در طول سفرم در این شهر هر چه دیدم از آنها همه شعر بود و لطف؛ «دل بی تو تمنا نکند کوی منا را / زیرا که صفایی نبود بی تو صفارا / بگذار که تا فرش کنم چشم به راهت / حیف است که برخاک نهی آن کف پا را»
نظرات