سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): میرزا تقیخان فراهانی که معمولاً به امیرکبیر از او یاد میشود، دورهای کوتاه – کمی بیشتر از سه سال – صدراعظم ایران بود و به اعتبار لیاقتی که در اداره امور به کار بست و خدمات گستردهای که به کشور کرد، نام نیکی از خودش به جای گذاشت. پایان غمبار زندگی و ظلمی که به او شد نیز محبوبیت و اعتبارش را بیشتر کرد. از آن چهرههای تاریخی است که تقریباً همه ما ایرانیان ولو فقط به نام میشناسیمش و بیشترمان، تصویری مثبت و آمیخته به تحسین و احترام از او در ذهن داریم. تصویری که البته واقعی نیست، هرچند شاید کمی آلوده به اغراق باشد. اما از او کم نوشتهاند. اگر چند پژوهش مشهور و قدیمی را کنار بگذاریم، عملاً کتاب دیگری دربارهاش وجود ندارد. یکی از پژوهشهای مشهور، کار عباس اقبال است که کوشید زندگی و زمانه امیرکبیر را در روایتی منسجم و با تکیه بر شواهد و مستندات تاریخی بازخوانی کند. این کتاب که چند دهه از چاپ نخست آن میگذرد، هنوز هم کتاب معتبری است و از حیث جامعیت و انسجام، تحقیقی قابل دفاع محسوب میشود.
فریدون آدمیت نیز در «امیرکبیر و ایران» از میرزا تقیخان صدراعظم نوشت. دغدغه یا ادعایش، ارائه تصویری هرچه درستتر از سالهای صدارت امیرکبیر بود. «روش من تحلیلی و انتقادی است. در واقعهیابی نهایت تقلید را دارم که هر قضیه تاریخی را تا اندازهای که مقدور بوده است همهجانبه عرضه بدارم؛ حقیقتی را پوشیده نداشتم از آنکه کتمان حقیقت تاریخ عین تحریف تاریخ است. و مورخی که حقیقتی را دانسته باشد و نگوید یا ناتمام بگوید، راستگفتار نیست؛ مسئولیت او چندان کمتر از آن نیست که دروغزنی پیشه کرده باشد. در سرتاسر کتاب سخنی نگفتم که مستند نباشد، و سندی ندادم که معتبر نباشد.» آدمیت در این کتاب، جنبههای گوناگون زندگی شخصی و سیاسی امیرکبیر را، از تربیت و تحصیلات و نخستین تجربیات سیاسی گرفته تا برنامههایش برای نوسازی کشور و تدابیر امنیتی و اقتصادی را بررسی میکند و در پایان به «سرنوشت» صدراعظم میرسد و بر نقش رقابتهای داخلی و دسیسههای خارجی در عزل و قتل او درنگ میکند.
در قیاس با این دو کتاب، «زندگانی میرزا تقیخان امیرکبیر» نوشته حسین مکی چندان اهمیتی ندارد، هرچند مطالعه آن خالی از لطف و فایده نیست. مکی مانند بسیاری دیگر باور دارد که برکناری و قتل امیرکبیر، ضربهای سخت به کشور وارد کرد، تا جایی که «کشور ستمدیده ایران از کاروان ترقی عقب ماند و نتوانست دوش به دوش ملل راقیه دنیا جلو رفته و از نوابغ خویش چنانکه باید و شاید برخوردار شود.» در کنار این چند کتاب، عناوین دیگری مثل «وزیران مقتول ایران» از ناصر نجمی، «جامعهشناسی نخبهکشی» از علی رضاقلی و «فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر» از محمدامیر شیخنوری نیز کوششهایی ارزشمند برای شناخت هرچه بهتر امیرکبیر – آنچه او کرد و آنچه با او کردند – به شمار میروند.
شاه جوان به امیرکبیر نیاز داشت
جالب اینکه قتل امیرکبیر، حادثهای چنان بزرگ بود که خبر آن در شماری از مطبوعات دنیا نیز بازتاب پیدا کرد. در کتاب «ایرانیان از نگاه آمریکاییان» که نگاهی به روزنامههای ایالات متحد در عصر قاجار است، به گزارش روزنامه امریکن سیتیزن برمیخوریم که اواخر ژانویه سال ۱۸۷۳ میلادی با تیتر «یک ماجرای غمبار» از ماجرای قتل صدراعظم ایران صحبت کردهاند. در این گزارش میخوانیم که چسبیده به شهر کاشان باغی به نام باغ فین وجود دارد که بیشتر از آنکه برای زیباییاش مشهور باشد، به این شهرت دارد که «محل وقوع یکی از غمانگیزترین وقایع تاریخ عصر ماست.» این روزنامه از شرایط ایران در شروع صدارت امیرکبیر مینویسد. اینکه «در آن هنگام قلمرو پادشاهی سراسر آشفته بود. خزانه دولت خالی، قشون بیانضباط، مالیاتها پرداخت نشده و چندین استان در آستانه شورش، و ناصرالدینشاه نیز یک جوان بیتجربه هجده ساله بود که برای چیرهشدن بر دشواریها، نیاز به هوشیاری و ارادهای قوی داشت تا قاطعانه بر تخت سلطنت بنشیند.»
امیرکبیر همان مردی بود که شاه جوان نیاز داشت. محکم و فسادناپذیر بود و تدابیر موثری برای غلبه بر مشکلات به کار میبست. «امیر نشان داد که از عهده کارها برمیآید و پس از خلع سلاح ایلات و قبایل خطرناک، دستور بازسازی و انباشت خزانه دولت را صادر کرد… او در آن هنگام در اوج قدرت خود بود و با بازگشت آرامش، فعالیتهایی وسیع برای بازسازی و اصلاح مدیریت کشور آغاز کرد.» اما کوششهای او برای کاهش هزینههای دولت و دربار و سختگیریهایی که در امور مالی داشت، خوشایند همه نبود. «پیامد تحقق طرحهای او مایه انزجار گروه وسیعی از درباریان بانفوذ، خانها و حاکمانی شد که روزگار خود را با ظلم و بیعدالتی و مداهنه میگذراندند.» مادر شاه (ملکه مادر) هم که از سنگینی سایه امیرکبیر رنج میبرد و امکان جولان و اعمال نفوذ نداشت، دشمنان او را دور خودش جمع کرد. «ملکه مادر نظر آنان را با خود همسو کرد و ذهن شاه را با تهمت و افترا انباشت و امیر را فردی در اندیشه تاج و تخت جلوه داد و آوازه او را گواهی بر نیتهای جاهطلبانهاش برشمرد.» شاه ابتدا به بدگوییها و تهمتهایی که درباره امیرکبیر میشنید اعتنا نمیکرد، اما سخنان مسموم رفتهرفته در او اثر کرد، «سرانجام دسایس کاخ به ثمر نشست و امیر به فین تبعید شد.» چندی بعد، همانجا او را کشتند.
حکایتی از سالهای صدارت امیرکبیر
عبدالله مستوفی نیز در کتاب «شرح زندگانی من» چند حکایت جالب از دوران صدارت امیرکبیر نقل میکند. در یکی از این حکایات مینویسد: امیرکبیر علاقه زیادی به امنیت راهها داشت و بهزودی طوری امنیت حاصل شد که مسافر و کالا بدون هیچ مزاحمت در کل کشور به گردش افتاد. اگر کسی هم تهور میکرد و باری از قافلهای میزد، همینکه بعد حساب عواقب کار را میکرد ناچار بود مال را در راه بیندازد و فرسخها از آن محل بگریزد. راهزنی که بالمره در کار نبود و منسوخ گشته بود، در پیدا شدن این قبیل دلهدزدیها هم به حدی اطمینان حاصل بود که به تناسب دوری و نزدیکی محل واقعه به مرکز برای پیدا شدن آن تاریخ تعیین و به صاحب مال گفته شد «فلان روز بیا و مالت را بگیر»، داستان ذیل را من در جوانی از چندین نفر از پیرمردهای معاصر دوره شنیدهام که علاقه امیرنظام را به امنیت راهها و بهخصوص تشهیر و تظاهر او را در این موضوع نشان میدهد.
او ادامه میدهد: یکی از غلامان امیرنظام در مراجعت از مأموریتی در گردنه قهرود یک بار شال ترمه کشمیری در گوشهای مییابد و به تهران میآورد و بهوسیله سردسته خود به امیرنظام خبر میرساند. امیرنظام میگوید بار را تحویل عبدالحسین صندوقدار بدهید ولی هیچکس نباید از این موضوع خبردار شود. بعد از دو سه روز تاجر صاحب مال آمد… (و به او گفتند فلان روز بیا)، «مالت حاضر خواهد شد!» عبدالحسین میگوید روز موعود که رسید، مخصوصاً جمع کثیری از رجال و شاهزادگان را امیرنظام احضار کرده بود. صاحب مال آمد، رسیدن موعد را به عرض رساند و… از روی بارنامه، محتویات بار گمشده را یکی یکی با توصیف رنگ و طرح میخواند و من از میان بار بیرون میآوردم و تحویل میدادم. حضار تعجب میکردند و کسی خبر نداشت که مال قبل از اظهار صاحب مال پیدا شده و حاضر بوده و اینها همه برای تشهیر و تظاهر است.
نظر شما