سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - شیدا کریمی: تنها پس از ظهور حکومت ایرانی مستقل از دارالخلافه بغداد بود که در اصفهان نیز مانند دیگر نقاط این سرزمین، نظم و نثر فارسی پدید آمد و با حمایت حاکمان فارسیزبان رشد و گسترش یافت. در اوایل قرن چهارم ه.ق با رشد زبان فارسی دری در منطقه خراسان تحت حکومت سامانیان، دامنه گسترش آن به اصفهان نیز رسیده بود. از آن پس، در همه ادوار تاریخی، اصفهان نیز از نمایندگان زبان و ادبیات فارسی در ایران بود. از همان قرنهای اولیه پس از اسلام تا به امروز، نام شاعران و نویسندگان اصفهانی در تاریخ ادبیات فارسی به چشم میخورد. برخی از آنها در دورههای مختلف تأثیر بسزایی در رشد و گسترش ادبیات فارسی داشتهاند. حدفاصل اوایل قرن ۱۰ تا نیمه قرن ۱۲ که با اسقرار حکومت صفویان در ایران مقارن است، مهمترین دوره ادبی در تاریخ اصفهان بهشمار میآید. درپی جنبش مشروطهخواهی، انشا و نگارش نیز همپای دیگر فنون ادب، از انحصار دربار و درباریان بیرون آمد. این امر طبعاً به فراهم آمدن زمینه گسترش مطبوعات و روی آوردن به آثار ترجمهشده از زبانهای فرنگی انجامید و ساختار نثر فارسی را به سوی سادگی و آنچه فراخور درک عامه مردم بود، سوق داد. در این رهگذر باید نامی از برخی کسان که در اصل به اصفهان تعلق داشتهاند، به میان آورد. میرزا حبیب اصفهانی شاعر و ادیب معروف از جمله کسانی بود که در این حرکت جدید سهمی چشمگیر داشت. میرزا حبیب بر مبنای آشناییاش با چند زبان، کتاب باارزشی در قواعد صرف و نحو زبان فارسی نگاشت و برای نخستین بار نام دستور بر آن نهاد. ترجمه او از کتاب حاجی بابا اصفهانی اثر جیمز موریه نیز در شمار بهترین نمونههای نثر این دوره است.
یکی دیگر از این افراد سید محمدعلی جمالزاده است که با نگارش مجموعههای داستانی خویش به ویژه کتاب «یکی بود یکی نبود» چشمانداز تازهای به ادبیات داستانی فارسی داد و پدر داستاننویسی کوتاه در ایران لقب گرفت. در ادامه مروری بر زندگی و سبک نویسندگی او خواهیم داشت.
پسر کو ندارد نشان از پدر
هرچند قصهگویی سابقه دیرینهای در زبان فارسی دارد، شناسنامه داستان کوتاه فارسی با نام جمالزاده به عنوان پدر داستاننویسی جدید فارسی، هویت مییابد. تا قبل از او ما با حکایت روبهرو بودهایم؛ در حکایت و قصههای قدما هدف اصلی تنها پند، اندرز و توصیههای اخلاقی بود و زبان و عناصر داستانی اهمیت نداشت. سید محمدعلی جمالزاده که زاده اصفهان اما ساکن دیار غربت بوده است، در سال ۱۳۰۰ شمسی با چاپ مجموعه «یکی بود یکی نبود»، داستان کوتاه را به عنوان نوع ادبی تازهای در ادبیات فارسی مطرح کرد. او ۲۳ دی ماه سال ۱۲۷۰ شمسی در اصفهان متولد شد. پدرش، سید جمالالدین واعظ اصفهانی مشهور به صدرالمحققین، از خطیبان تأثیرگذار مشروطهخواه بود. سید حسن تقیزاده درباره سید جمال مینویسد: «یکی از بهترین صفات و مزایای آن مرحوم سخنگویی او بود به زبان عوام و به همین جهت تأثیر کلام وی نظیر نداشت».
در خاطرات جمالزاده نیز آماده است که سخنان دلنشین پدرش چنان توجه مردم را جلب میکرد که نشریه «الجمال» در سی و شش شماره به نام او و برای نشر مواعظ او به چاپ رسید. او همراه ملک المتکلمین و حاج فاتح الملک و میرزا اسدالله خان منشی کنسولگری روس در اصفهان، یکی از اولین آثار پنهانی آزادیخواهی، روزنامه غیبی رؤیای صادقه را نوشتند و آن را به کمک یکی از اعضای سفارت ایران در پطربورغ، در پنجاه- شصت نسخه چاپ کردند و برای شاه و رجال وقت فرستادند. به نقل از وحید دستگردی «این رساله داستانی اول تیشهای بود که به ریشه استبداد جسمانی و روحانی در اصفهان زده شد.»
ماجرای رؤیای صادقه را راوی اول شخصی گزارش میکند که شبی در عالم رؤیا، سر از «صحرای وحشت و فضای نامتناهی قیامت» درمیآورد و میبیند که چگونه دنیاپرست و حاکمان ظالم پای میزان عدل الهی فراخوانده میشوند و پس از برشمرده شدن گناهان خود به مجازات میرسند. یکایک بزرگان و اعیان و علمای اصفهان از جمله ظلالسلطان را به پای حساب میکشند و محاکمه میکنند. آنان حق دفاع از خود را دارند و جماعت ناظر نقش هیئت منصفه را ایفا میکنند و گاه با شهادت، خود تکلیف متهم را معلوم میسازند.
این داستان را میتوان کیفرخواستی طنزآمیز به ضد ستمگران شمرد. راوی با اشاره به واقعیتها و چهرههای مشخص تاریخی تصویری جامع از اوضاع نابسامان اصفهان در زمان حکومت ظلالسلطان نشان میدهد. متن بافتی انتقادی - اجتماعی دارد و به صورت مکالمهای و نمایشی پیش میرود. توجه به جزئیات واقعگرایانه در ساخت صحنه، توصیف حالات و سکنات هر یک از احضارشوندگان و لحن متمایزی گاه با لهجه اصفهانی که نویسنده به آنان میدهد، جنبه روایی متن را قوت میبخشد. راوی که منتظر فراخوانده شدن است، هم از احوال درونی خود میگوید و هم به مشاهده و مکاشفه در حال و روز دیگران میپردازد. حالات و کردار شخصیتها در دادگاه عدل الهی شبیه راههای رفته و رفتارهایشان در زندگی واقعی است؛ به نوکران امر و نهی میکنند، دست به دسیسه و توطئهچینی میزنند و چماقداران را به جان مخالفان عقیدتی خود میاندازند. راوی بر اثر ضربه چماق آنان بر سرش، از شدت درد و وحشت از خواب میپرد و داستان پایان مییابد. سید جمالالدین کنشگری اجتماعی خود را با زبان داستان نشان داده و ادبیات را ابزاری برای تغییر و اصلاح جامعه به کار گرفته است. او پس از انتشار این داستان، نتوانست در اصفهان بماند و به تهران متواری شد.
جمالزاده نیز به تأثیر از پدر، دلبستگی وافر به شیوه محاوره و امثال زبانزد مردم یافت و زبان داستانهای خود را بر آن پایه بنا نهاد. گویی تأثیر پدر سبب شده است که داستانهای جمالزاده در تلاقی قصه و خطابه منبری جای گیرد. جمالزاده بخشهایی از این نوشته را در جلد اول رمان «سروته یک کرباس» نقل کرده و داستان صحرای محشر را با الهام از آن نوشته است. او در آثار خود نشان میدهد که هم از روحیه تعصبگریز پدر اثر پذیرفته و هم از زبان منبری و مردمی او. صدای پدر پیوسته با پسر میماند و به صورت نثری خطابی در داستانهایی که بنای زبان آنها بر مثلها و تعبیرات عامیانه نهاده شده است، اثر خود را نشان میدهد. جمالزاده در خاطرات خود میگوید: «وقتی با پدر سوار بر کالسکه جایی میرفتیم، برای اینکه حوصلهمان سر نرود، پدرم با ما بازی خیالی میکرد. میگفت هرکس به نوبت درباره ابرهای آسمان بگوید که آن ابر به چه میماند… قوه تصور من به این شکل پرورش یافت.»
دوری و دوستی!
به نقل از حسن میرعابدینی، محمدعلی جمالزاده از بنیانگذاران نثر داستانی جدید فارسی و یکی از مشهورترین نویسندگان ایرانی در غرب است. وی چون به نوشته های خود روح ایرانی میدهد، بومیترین نویسنده ایرانی شناخته میشود. او از نخستین نثرنویسانی بود که مواد آثار خود را به وضوح از قصهها و شیوه محاوره عامه گرفت و با بهرهبردن از اصطلاحات و امثال، سبک ادبی تازهای پدید آورد و بر آثار بعد از خود تأثیر بسیاری گذاشت.
با وجود اینکه جمالزاده بیشتر عمر خود را در غربت گذرانده بود، همه آثارش از خاطرات دوره گذران در ایران نشات گرفته بود و گویی هرگز از وطن خویش دور نبوده است. او موضوع اغلب آثار خود را از تجربههای دوران کودکی و نوجوانی در اصفهان و تهران گرفته است و هم از رنجهای زندگی در ایران میگریخت و هم شیفته سنتهای پسندیده آن بود؛ بهطوری که همه عمر از آن مینوشت. او از ۱۳ سالگی دیگر به سرزمین مادری خود بازنگشت؛ اما عمدتاً خاطرهپردازی کرد تا شاید دین خود را به آن ادا کند. شناخت او از ایران دوره پس از مشروطه، حاصل سفرهای کوتاه به ایران و بیشتر از طریق کتابها و خیالورزی درباره آن است. زندگی در غربت و فاصلهگیری با زندگی جاری در وطن، به او امکان دورنگری و درنگ در مسائل فرهنگی و اخلاقی میداد. او کوشید ناهنجاریهای جامعه و خلقیات ناپسند هموطنان خود را با زبان طنز و طعن آشکار سازد. در واقع جمالزاده بر آن است که ادبیات را به خدمت اصلاح اخلاق مردم برای بهبود اوضاع جامعه درآورد.
دو تجربه مهم جمالزاده را در زندگیاش یاری میکرد: یکی گذران کودکی در اصفهان و آموزشهای پدر در دوره شکلگیری انقلاب مشروطه، دیگری حضور در جمع برلینیها و آموختن از پژوهشگرانی که امکان چاپ نخستین داستانهای او را فراهم کردند.
مهمترین حادثه ادبی ایران
در باب داستاننویسی جمالزاده گفته شده است که در یکی از جلسات ماهانه محفل نویسندگان مجله کاوه، جمالزاده با نگرانی داستان «فارسی شکر است» را میخواند و تحسین ادیب سختگیری چون محمد قزوینی را برانگیخت و آن داستان را در مجله کاوه به چاپ میرسانند. بدینسان دوره تازهای در حیات معنوی جمالزاده آغاز میشود، چنانکه در خاطرات خود مینویسد: «از همان روز من قدم به میدان قصهسرایی نهادم.»
اولین مجموعه از داستانهای جمالزاده با عنوان «یکی بود یکی نبود» سال ۱۳۰۰ در برلین منتشر شد. بسیاری از منتقدان ادبی انتشار این مجموعه را مهمترین حادثه ادبی ایران و طلیعه ادبیات واقعگرایانه دانستهاند. نویسنده در این داستانها، زندگی ایرانیان در عصر مشروطه را به صورتی انتقادی با نثری طنزآمیز و آکنده از مثلها و تعبیرات عامیانه مصور ساخت. «یکی بود و یکی نبود» شامل یک دیباچه، شش داستان کوتاه و یک ضمیمه با عنوان مجموعه کلمات عوامانه فارسی است که جمالزاده در آن برخی از واژهها و تعابیر عامیانهای را که تا آن زمان کمتر در نثر ادبی فارسی به کار میرفت، ثبت کرده است. امروز که بیش از یک قرن از چاپ اول کتاب جمالزاده میگذرد، ذکر برخی از مدخلهای این ضمیمه شاید بیمناسبت نباشد و نشان دهد که با ورود داستان کوتاه به انواع ادبی در ادبیات فارسی تا چه حد این کلمات و تعبیرهای غیررسمی و غیرفخیمانه به زبان ما راه پیدا کردهاند. در واقع گذشت زمان بر پیشبینی بصیرتمندانه جمالزاده صحه گذاشته است. برخی از این مدخلها که امروزه در لهجه اصفهانی نیز کاربرد دارد، از این قرارند:
ولنگار: مزخرف / ولو: پاشیده و متلاشی / وازدن: رد کردن / ورقلنبیدن: بالا آمدن و نفخ کردن / کنس: به معنی خسیس است / بغ کردن: عبوس شدن / ماسوندن: بنای کاری را محکم نمودن /...
براساس دیباچه مجموعه داستانهای «یکی بود یکی نبود» که از آن به عنوان بیانیهای ادبی یاد شده است، میتوانیم جمالزاده را یکی از پیشروان نقد ادبی جدید در ایران بدانیم. به گفته بزرگان، این دیباچه به مکتب جدید نویسندگی در ایران رسمیت بخشیده است. این بیانیه، اعلام موجودیت نثر رئالیستی در ادبیات ما محسوب میشود. جمالزاده این دیباچه را با انتقادی تند اما واقعبینانه از ایستایی ادبیات و «استبداد» ادبی در ایران آغاز میکند و متذکر میشود که در ایران ما بدبختانه عموماً پا از شیوه پیشینیان برون نهادن را مایه تخریب ادبیات دانسته و عموماً همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی که مشهور جهان است در ماده ادبیات نیز دیده میشود. او در ادامه از ضرورت توجه به انواع تازه ادبی خاصه «رمان» و «انشای رمانی یا حکایتی» سخن میگوید. همچنین در «دیباچه» بر نقش ادبیات در تعالی فرهنگ افراد جامعه تأکید میکند و میکوشد با واردکردن زبان محاوره و عناصر فولکلوریک در داستان، آن را به درون توده مردم ببرد و در تعلیم و تربیت آنها به خدمت بگیرد.
دلتنگ زادبوم
جمالزاده از سال ۱۳۲۰ به بعد، با جمع شدن سفره استبداد رضاشاه، مجموعه داستانها و رمانهای خود را یکی پس از دیگری منتشر میکند. یکی از رمانهای معروف او که در سال ۱۳۳۴ چاپ شده است، رمان «سروته یک کرباس» است. این رمان را میتوان خاطرهگویی حسرتناک نویسنده از دوران کودکی و نوجوانیاش شمرد و از آنجایی که میدان آن وقایع اصفهان است، آن را میتوان اصفهاننامه نیز خواند. او در این کتاب به خاطرات دوران کودکی میپردازد و شهر اصفهان با چشماندازهای زیبا و شکوهمند و یادگارهای تاریخی ارزشمند آن توصیف میشود.
نویسنده به زندگی و روحیه مردم شهر نیز توجه دارد که گاه تند و خشن و متعصباند و زمانی مهربان و در کل تیزهوش، سختکوش، سادهپوش، زیرک و بذلهگو. ضمن شرح زندگی روزانه مردم، قصهها از فقرهایی نقل میشود که زمینهساز باورهای خرافی و رونق کار فالگیرها و طاسنشانهای جنگیر است. راوی همچون مسافری که فرصت چندانی برای بازدید بناها ندارد، بدایع معماری شهر را با شتابی گاه توریستی گوشزد میکند و تصویری به یادماندنی از اصفهان در ذهن خواننده مینشاند. شعر شاعران در ستایش شهر کهن را چاشنی کلام میکند و قصههایی به عنوان شاهد لغزگویی و زیرکی مردم آنجا میآورد. اثر رفتهرفته به سفرنامه نویسنده و بیان مشاهدات او از صنایع و هنرهای اصفهان بدل میشود. در قسمت دوم کتاب، سرگردانیهای جوانی در پنج بخش روایت میشود. راوی دوست دوران کودکی خود، «جوادآقا» را میبیند و او سرگذشت خود را برای راوی نقل میکند. جمالزاده این رمان را به صورت اثری سرگرمکننده و درخور تأمل از نظر شناخت فرهنگ مردم اصفهان درآورده است.
در پایان، هرچند در این سالها سید محمدعلی جمالزاده در ایران و بهخصوص زادگاهش اصفهان، حضور نداشته است، گویی همه عمر به یاد مردم سرزمین و زادگاهش قلم به دست گرفته است. او ۱۷ آبان ماه سال ۱۳۷۶ در ژنو در گذشت؛ اما داستانهای او همچنان زندهاند و برای ما آینه تمامنمای ایران و ایرانی بودن است.
نظر شما